سوره اعراف آیه ۱۴۲ | جلسه ۶۷ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۶
کسى که چهل شبانه روز همهى کارهایش فقط براى رضاى خدا باشد و در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز، از نیت خود تخطى نکند، خداوند چشمههاى حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مىکند.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۴۲ جلسه ۶۷ | شنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۰ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَهَ اَلعِجْلِیِّ قَالَ: سَألْتُ أبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (اِتَّقُوا اَللّهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ ) قالَ: اِیَّانَا عَنَى
بُرید گوید: از امام باقر علیه السلام درباره این کلام خداى عزّ و جلّ «تقوا داشته باشید و با صادقان همراه باشید!» پرسیدم، فرمود: مقصود ما هستیم.
أبِی نَصْرٍ عَنْ أبِی اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا علیه السلام قَالَ: سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (یا أیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ کُونُوامَعَ اَلصّادِقِینَ) قالَ: «اَلصَّادِقُونَ هُمُ ألأئِمَّهُ وَ اَلصِّدِّیقُونَ بِطَاعَتِهِمْ»
ابن ابى نصر گوید: از حضرت رضا علیه السلام راجع بقول خداى عزّ و جلّ «اى گروندگان! تقوا داشته باشید و با صادقان باشید» پرسیدم، فرمود: «صادقان همان امامان هستند و صدّیقان هم امامانند، به خاطر اطاعتشان از خدا.»
جمعى از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت ایشان بودند و در میان آنها حمران بن اعین، محمّد بن نعمان، هشام بن سالم، طیّار و هشام بن حکم که هنوز جوان نورسى بود، حضور داشتند، با جمع دیگرى در اطراف. امام صادق علیه السلام فرمود: اى هشام! گزارش نمىدهى که با عمرو بن عبید ـ یکى از منکران امامت ـ چه کردى و چطور با او سوال و جواب نمودى؟
عرض کرد: یابن رسول اللَّه، من شما را محترمتر از آن مىدانم و شرم دارم و زبانم در برابر شما بند است و کار نمىکند. امام فرمود: چون به شما دستورى دادم، انجام دهید! هشام گفت: به من خبر رسید موقعیتى را که عمرو بن عبید پیدا کرده و مجلس بحثى که در مسجد بصره بر پا کرده بود. کار او بر من گران آمد و براى ملاقات او به بصره رفتم. روز جمعه به مسجد وارد شدم. انجمن بزرگى تشکیل شده بود و عمرو بن عبید در آن جمع حاضر بود. جامه سیاه پشمینى به کمر بسته بود و جامه دیگرى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مىکردند. من از مردم راه خواستم و به من راه دادند و رفتم در حلقه عمرو بن عبید و در دنبال مردم بر دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند! من مرد غریبم اجازه مىفرمایید از شما پرسشى کنم؟
گفت: آرى بپرس. گفتم: بفرمایید به من که شما چشم دارید؟ گفت: پسر جان، این چه پرسشى است؟ چیزى که به چشم خود مىبینى پرسش ندارد. گفتم: پرسش من همین است. گفت: پسر جانم، بپرس، گرچه پرسش تو احمقانه است. گفتم: پس لطف بفرمایید جواب همان پرسش مرا بدهید. گفت: بپرس تا جوابت را بدهم. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آرى، من چشم دارم. گفتم: با چشم خود چه مىکنید؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را در خارج مىبینم. گفتم: بینى هم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: با آن بو استشمام مىکنم. گفتم: شما دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت : مزهها را با آن مىچشم. گفتم: شما گوش دارید؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنید؟ گفت : آواز را با آن مىشنوم.
گفتم: شما دل هم دارید؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنید؟ گفت: هر آنچه با این اعضاء و حواسم بدان وارد مىشود، امتیاز مىدهم. گفتم: مگر این اعضا، تو را از دل بىنیاز نمىکنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور بىنیاز نمىکنند با این که همه درست و بىعیبند. گفت: پسر جان، وقتى این اعضاء در چیزى که ببویند یا ببینند یا بچشند یا بشنوند، تردید کنند، در تشخیص آن به دل مراجعه کنند تا یقین پا بر جا شود و شک برود.
گفتم: پس خدا دل را براى رفع شک و تردید حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى. گفتم: باید دل باشد، وگرنه براى حواس یقینى نباشد؟ گفت: آرى. گفتم: اى ابا مروان (کنیه عمرو بن عبید است) خدا تبارک و تعالى حواس تو را بى امام رها نکرده و براى آنها امامى گماشته که ادراک او را تصحیح کند و در مورد شک، یقین به دست آورد، چگونه این همه خلق را در شک و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معیّن نکند تا آنها را از شک و حیرت برگرداند؟!
گفت: در اینجا خاموش ماند و به من پاسخى نداد و به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکمى؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینهاى او هستى؟ گفتم: نه. گفت: پس اهل کجا هستى؟ گفتم: از اهل کوفه. گفت: پس تو خود او هستى، سپس مرا در آغوش کشید و به جاى خود نشانید و از جاى خود کنار رفت و چیزى نگفت تا من برخاستم.
امام صادق علیه السلام خندهاى کرد و گفت: اى هشام! چه کسی این را به تو آموخت؟ گفت: اینها مطالبى بود که از شما یاد گرفتم و تنظیم کردم. فرمود: به خدا این حقیقتى است که در صحف ابراهیم و موسى نوشته است.
امام درباره هشام بن حکم مىفرمود: او با قلب و زبان و دستش کمککار ماست. از این حکایت معلوم مىشود امام صادق علیه السلام افرادى را تربیت مىکردند تا با مخالفان، بحث و مجادله کنند.
اگر کسى سؤالى یا شبههاى طرح کند و به جاى پاسخ دادن، کتکش بزنند و با او پرخاشگرى کنند، دیگران مىگویند این شخص مظلوم واقع شد و معلوم مىشود حق با او بوده است، ولى اگر کسى بنیهى علمى قوى داشته باشد و بتواند حرف بزند و مجادله کند، به راحتى مىتواند جواب شبهات و سوالات را بدهد، در این صورت دیگر شبههاندازان بهانه مظلومنمایى پیدا نمىکنند و چه بسا اگر شبههشان برطرف شود، بازگردند.
دوست داریم در بین طلابمان عدهاى دور هم بنشینند و در مسائل اعتقادى، مباحثه و مناظره کنند تا ورزیده شوند و بتوانند شبهات مردم را پاسخ دهند.
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أرْبَعینَ لَیْلَهً وَ قالَ مُوسى لاِخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ(142)
و ما با موسى سى شب وعده گذاشتیم و با ده شب دیگر آن را تمام کردیم. پس میعاد پروردگارش، چهل شب پایان یافت و موسى به برادرش هارون گفت: در میان قوم من، جانشینم باش و اصلاح کن و از راه مفسدان پیروى مکن!
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً؛ خداى تعالى با حضرت موسى وعده گذاشت که سى شب به کوه طور بیاید و با او مناجات و راز و نیاز کند و در ضمن، تورات را به عنوان کتاب آسمانى ایشان به او وحى نماید.
«لیله» به معناى شب است، امّا با آنکه موسى سى شبانه روز با پروردگار وعده داشت، خداوند بر شب تأکید فرمود و حتّى از عبارت «ایّام» که دلالت بر شب و روز مىکند، استفاده نکرد. این مطلب، بیانگر اهمیّت شب، در مناجات با پروردگار است، مخصوصآ اوقات سحر؛ لذا در سوره مزمل مىفرماید :
(یا أیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ اِلّا قَلیلاً نِصْفَهُ أوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً أوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً )
«اى جامه بر خود پیچیده! شب را جز اندکى برخیز! نیمى از آن یا اندکى از نیمه را کم کن یا مقدارى بر نصف بیفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان!»
رسول خدا صلّى الله علیه و آله شب را سه قسمت مىکرد و در هر قسمت، کمى مىخوابید و براى نماز برمىخاست. بعضى شبها تا صبح به نماز مىایستاد و بسیار کم مىخوابید. گاه از فرط قیام، پاى مبارکشان خسته مىشد، تا این که آیات نخستین سوره طه نازل شد؛
(طه ما أنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى )
«طه! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به رنج افکنى.»
وَ أتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أرْبَعینَ لَیْلَهً؛ «میقات» از ریشه وقت است که در ظرف زمان و مکان استفاده مىشود، بر عکس وقت که فقط در ظرف زمان استعمال مىگردد.
سى شب براى وعده پروردگار کافى بود، لکن خداى تعالى ده شب دیگر بدان افزود تا موسى یک چلّه در محضر پروردگار باشد. از اینجا اهمیّت و موضوعیت چلّه گرفتن نزد خداى تعالى واضح مىشود.
در لسان اهل بیت و روش بزرگان دین مسئله «چلّهنشینى» اهمیّت ویژهاى داشته است و بدان اهتمام داشتند. شخصى به آیت الله انصارى گفت: دستورى به من بدهید تا چلّه بگیرم. فرمود: مؤمن باید همیشه چلّه داشته باشد؛ یعنى مثلا اگر مىخواهید نماز شب بخوانید، نیّت کنید چهل شب این کار را انجام دهید؛ وقتى تمام شد، دوباره چهل شب دیگر و… یا مثلا با خود قرار بگذارید چهل روز مکروهى انجام ندهید، وقتى تمام شد، باز این قرار را تجدید کنید.
از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله روایت شده است :
«مَنْ أخْلَصَ لِلَّهِ أرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»
«کسى که چهل روز خود را براى خدا خالص کند، خداوند چشمههاى حکمت را از قلب او بر زبانش مىجوشاند.»
یعنى کسى که چهل شبانه روز همهى کارهایش فقط براى رضاى خدا باشد و در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز، از نیت خود تخطى نکند، خداوند چشمههاى حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مىکند.
شاید کار آسانى نباشد، ولى هر کس موفق به آن شود؛ یعنى چلّه بگیرد و بعد از اتمام، دوباره چلّهاى دیگر آغاز کند، حتّى اگر چلّهاش تمام نشد و دوباره از نو قصد کرد، همواره در تکاپو به سوى پروردگارش خواهد بود.
وَ قالَ مُوسى لاِخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی؛ از سیاق آیه و تقدم و تأخر عبارات معلوم مىشود که تغییر وعده پروردگار و اضافه شدن ده روز به سى روز، پیش از رفتن جناب موسى اتّفاق افتاد و به او وحى شد.
جناب هارون، برادر حضرت موسى و از مردان صالح و پاکدامن زمان خود بود. وقتى خداوند حضرت موسى را به نبوت برگزید، وى از خداوند درخواست کرد هارون را به عنوان مشاور و کمککارش منصوب فرماید. خدا او را مقام نبوت بخشید و هر دو به عنوان رسول خدا نزد فرعون رفتند، امّا پیامبر اولوالعزم فقط جناب موسى بود و هارون تابع ایشان بود.
فرق بین نبى و رسول این است که نبى، فقط بر خودش وحى مىشود و وظیفه ابلاغ ندارد، امّا رسول، علاوه بر دریافت وحى، موظف به ابلاغ پیام الهى به مردم نیز هست. پیامبران اولوالعزم پنج نفر بودند؛ نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمّد صلّى الله علیه و آله. سایر انبیا تابع شریعت پیامبر اولوالعزم پیش از خود بودند. وقتى قرآن کریم پیامبر اسلام را «خاتم النبیین» مىخواند، بدان معناست که بعد از ایشان، به طریق اولى رسولى نخواهد آمد؛ چراکه هر رسول، ابتدا باید نبى باشد، در حالى که ممکن است کسى نبى باشد و رسول نباشد.
از نظر شیعه، نبى و رسول هر دو داراى عصمت هستند؛ یعنى با اختیار خود هیچ خطا و گناهى انجام نمىدهند و واجبى را ترک نمىکنند. در واقع ایشان متوجّه زشتى گناه هستند و هرگز به سوى آن نمىروند؛ مثل کسى که بوى تعفن نجاست را مىفهمد و در هیچ حال خود را بدان آلوده نمىکند.
وَ أصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین؛ جناب موسى پیش از رفتن، هارون را جانشین خود در میان بنى اسرائیل نمود و به او سفارش کرد در پى اصلاح امور باشد و از مفسدان تبعیت نکند.
منظور از «أصْلِح» همان اصلاحى است که پیامبر در صدد تحقق آن بود؛ خداى تعالى درباره وظیفه پیامبر مىفرماید :
(هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ )
«اوست که در میان مردم بى سواد، رسولى از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنها را پاک گرداند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد؛ گرچه پیش از آن در گمراهى آشکار بودند.»
جانشین پیامبر نیز همین وظایف را دارد؛ باید قرآن و حکمت به مردم بیاموزد و آنان را تزکیه کند؛ یعنى در راه تربیت نفس، آنان را راهنمایى و تربیت کند و همراهشان باشد تا در نهایت، با خداى تعالى آشنا شوند؛ در این صورت دنیاى مردم نیز اصلاح مىشود؛ اقتصادشان رونق مىگیرد و از رهگذر آشنایى با خدا و تزکیهى نفس، دروغ و خیانت از جامعه رخت برمىبندد. وقتى کسى امین و صادق باشد، زیردستانش هم همین طور مىشوند.
جناب هارون، نبى و معصوم بود، با این حال حضرت موسى به او سفارش کرد: «لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» یعنى تابع مفسدان نشو! این سفارش در واقع هشدارى بود درباره تحرکات افراد مفسد بنى اسرائیل. نظیر این هشدار را خداوند در سوره احزاب به زنان پیامبر مىدهد؛
(وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الاُْولى وَ أقِمْنَ الصَّلاهَ وَ آتینَ الزَّکاهَ وَ أطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ )
«و در خانههاى خود بمانید و به شیوه جاهلیّت پیشین (در میان مردم) ظاهر نشوید و نماز بپا دارید و زکات بدهید و از خدا و رسولش اطاعت کنید!»
در واقع خداى تعالى در این آیه، هم مسلمانان و هم زنان پیامبر را درباره وقایع پیش رو آگاه مىسازد.
نکته مهمى که از این آیه معلوم مىشود، این است که جناب موسى براى یک غیبت چهل روزه، برادر خود را به عنوان وصى و جانشین خویش منصوب مىفرماید؛ حال چگونه ممکن است رسول گرامى اسلام براى دوران پس از خود کسى را جانشین نساخته باشد؟ قطعآ چنین نیست و پیامبر اکرم، مولا على علیه السلام را از همان ابتداى بعثت به عنوان وصى خود معرفى فرمود و این وصایت نسل به نسل در فرزندان امیرالمؤمنین گشت تا به حضرت صاحب الزمان رسید و ایشان امروز ولىّ اعظم خدا، جانشین پیامبر و امام امّت هستند و حتّى در پرده غیبت نیز مردم از نور وجودشان بهره مىگیرند.
نکته دوم که از «أصْلِح» استفاده مىشود این است که جانشین پیامبر نباید منفعل و بىتفاوت باشد، بلکه وظیفه دارد مانند پیامبر در صدد اصلاح و سازندگى جامعه باشد. در واقع این آیه از زبان حضرت موسى، درباره فتنه گوسالهپرستى بنى اسرائیل به جناب هارون هشدار داد. همین هشدار، به شکل دیگرى به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز هست.
در عین حال، این را هم باید در نظر داشت که وقتى کسى چون على علیه السلام جانشین پیامبر مىشود و زمام امور را بدست مىگیرد، اگر کسانى چون طلحه و زبیر هم به فساد کشیده شوند، تا زمانى که شورش نکردهاند و اسلحه به روی مردم نکشیده اند، کارى به کارشان ندارد.
حدیث منزلت
از احادیث مشهور رسول خدا صلّى الله علیه و آله در شأن امیرالمؤمنین، حدیث منزلت است که از شیعه و سنّى، با سندهاى مختلف نقل شده است. طبق اسناد روایى اهل تسنّن، پیامبر هفت مرتبه این حدیث شریف را بر زبان آوردند که یکى از آنها در قضیهى جنگ تبوک بود.
مىدانیم که امیرالمومنین علیه السلام در تمام غزوههاى پیامبر همراه ایشان بود، امّا هنگام عزیمت سپاه مسلمین به سوى تبوک، رسول خدا صلّى الله علیه و آله، مولا على علیه السلام را جانشین خود در مدینه نمود. منافقان که براى عدم حضور طولانى مدّت پیامبر برنامهریزى کرده بودند، وقتى دیدند مولا على علیه السلام جانشین ایشان شد، نقشههایشان را نقش بر آب دیدند و با طرح توطئهاى، گفتند: پیامبر از على بیزار است و بودن او در کنار خود را دوست ندارد؛ از این رو او را همراه زنها و سالخوردگان در شهر گذاشته است. امیرالمؤمنین از این تهمت آزردهخاطر شده، خود را به پیامبر رساند و از ایشان خواست همراه آنان باشد. پیامبر در آنجا فرمود :
«أمَا تَرْضَى أن تَکونَ مِنّی بِمَنزَلَهِ هَارُونَ مِن مُوسى اِلّا أنَّه لا نَبِیَّ بَعْدِی»
«آیا راضى نیستى که جایگاه تو نزد من، به منزله هارون است نزد موسى، جز این که پیامبرى بعد از من نخواهد بود.»
برخى از اهل تسنّن مىگویند: جانشینى امیرالمؤمنین در این واقعه، فضیلتى براى ایشان محسوب نمىشود؛ چراکه پیامبر هر گاه براى جنگى از مدینه خارج مىشد، کسى را بجاى خود تعیین مىفرمود؛ مثلا ابن امّ مکتوم هم بعضى اوقات جانشین ایشان مىشد. حتّى اگر این مسأله فضیلتى براى على علیه السلام محسوب شود، نمىتواند دلیل وصایت او در دوران بعد از پیامبر باشد، على الخصوص که هارون در زمان حضرت موسى از دنیا رفت و او نیز جانشین موسى نشد.
پاسخ این است که اولا: دلیلهاى بسیار دیگرى بر امامت و وصایت امیرالمؤمنین موجود است و دلیل شیعه، منحصر به همین مورد نیست. از همان روز اول که پیامبر دعوت خود را در مکه آشکار کرد، اقوام خویش را که سران و بزرگان قریش هم در میان آنان بودند، میهمان کرد و نبوت خویش را اعلام و خود را پیامبر خدا معرفى کرد. در آنجا سه مرتبه فرمود: چه کسى حاضر است امروز دعوت مرا بپذیرد تا وصى و جانشین من شود؟ هیچ کس در آن جمع دعوت پیامبر را لبیک نگفت، جز مولا على علیه السلام و پس از سه بار تکرار، حضرت ختمى مرتبت، امیرالمؤمنین را وصى و جانشین پس از خود معرفى فرمود. غیر از این، آیه ولایت، حدیث غدیر و دهها آیه و صدها حدیث از قرآن و پیامبر، به ولایت مولا على علیه السلام تصریح کردهاند که جاى هیچ شکى را در این باره باقى نمىگذراد.
ثانیآ: رسول خدا در قسمت دوم حدیث مىفرماید: «اِلّا أنَّه لا نَبِیَّ بَعْدِی» یعنى بعد از من، پیامبرى نیست. این عبارت نشان دهنده آن است که پیامبر به زمان پس از خویش نیز نظر داشتند و فقط در صدد بیان مقایسه بین مولا على علیه السلام و هارون نبودند.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الرواح التى حلت بفنائک