سوره اعراف آیه ۱۳۸ تا ۱۴۰ | جلسه ۶۵ | ۲۰ رمضان ۱۴۳۶
اوایل انقلاب مردم رو به خدا آوردند و دشمنان آنها هر چه کردند، کارى از پیش نبردند. مردم مناعت طبع داشتند؛ خود را غنى مىدانستند و محبّت خاصى میان آنان برقرار بود.
آنچه امام مىگفت، همان وعدههاى انبیا بود، لکن بتدریج و بنا به دلایل مختلف، مردم در اعتقادات خود سست شدند؛ در جهات مادّى فرو رفتند و در دام محسوسات افتادند، حتّى بیشتر مردم گمان کردند این انقلاب براى اهداف مادّى بوده، در حالى که چنین نبود.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۳۸ تا ۱۴۰ جلسه ۶۵ | سهشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۶ | ۲۰ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
مُعَمَّرِ بْنِ خَلّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَقُولُ «مَنْ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى النِّعْمَهِ فَقَدْ شَکَرَهُ وَ کَانَ الْحَمْدُ أفْضَلَ مِنْ تِلْکَ النِّعْمَهِ»
حضرت ابوالحسن علیه السلام مىفرمود: «هر کس حمد خدا را بر نعمتى کند، او را شکر نموده و حمد، از آن نعمت برتر است.»
عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله فِى خُطْبَتِهِ «ألا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلائِقِ الدُّنْیَا وَ الآْخِرَهِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ الإحْسَانُ اِلَى مَنْ أسَاءَ اِلَیْکَ وَ اِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ»
رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمود: «آیا بهترین اخلاق دنیا و آخرت را به شما خبر ندهم؟ گذشتن از کسى که به توستم کرده؛ پیوستن با کسى که از تو بریده؛ نیکى به کسى که به تو بدى کرده و بخشیدن به کسى که تو را محروم ساخته است.»
سیره و رویه حضرات معصومین علیهم السلام تحقق عملى این حدیث رسول خدا صلّى الله علیه و آله بود و هزاران شاهد از این روایت را مىتوان در ایشان یافت.
وَ جاوَزْنا بِبَنی اِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا اِلهآ کَما لَهُمْ آلِهَهٌ قالَ اِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ(138)
و بنى اسرائیل را از دریا گذراندیم تا به قومى رسیدند که به پرستش بتهایشان مشغول بودند. گفتند: اى موسى خدایى براى ما قرار ده، چنان که اینان خدایانى دارند. گفت: به راستى شما مردم نادانى هستید.
اِنَّ هوُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ(139)
آنچه برآنند، نابود مىشود و آنچه انجام مىدهند، باطل است.
قالَ أ غَیْرَ اللهِ أبْغیکُمْ اِلهآ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمینَ(140)
گفت: آیا غیر از خداوند یکتا را براى شما بخواهم؟ در حالى که او شما را بر جهانیان برترى داد.
وَ جاوَزْنا بِبَنی اِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أصْنامٍ؛ «یَعکفون» یعنى معتکف بتهایشان بودند و آنها را مىپرستیدند. «صَنَم» یعنى هر چه غیر خدا که مورد پرستش قرار گیرد.
بنى اسرائیل، وقتى از نیل عبور کردند، بر قریهاى گذشتند که مردم آن، بتپرست بودند. گروهى، از موسى خواستند برایشان خدایى مانند خداى آنان معیّن کند تا او را ببینند.
امّا چرا آنها با وجود آنکه به خدا ایمان داشتند و آن همه معجزه از جناب موسى دیدند، چنین درخواستى کردند؛ آنها دیدند که چگونه ملخ، قورباغه، شپش و خون، فرعونیان را آزار مىداد و با آنها کارى نداشت؛ کنار رفتن آبها و نجات خود از چنگ سپاه فرعون را دیدند و دیدند چگونه فرعون که سالها بر آنها حکومت مىکرد و خود را خداى آنان مىخواند، به ذلّت در نیل غرق شد؛ با این همه تقاضاى بتپرستى کردند، در حالى که مىدانستند این معجزات، همه کار خداست و هیچ کس، حتّى خود حضرت موسى نمىتواند جاى خدا را بگیرد.
علّت این کوتاه فکرى و تقاضاى نابجا این است که بشر، از آغاز تولد، تکیه بر محسوسات (حواس پنجگانه) دارد. غیر از حواس، خداى تعالى «عقل» را نیز در بشر قرار داده است که بالاتر از حس است؛ یعنى گاه مىشود که حواس ظاهرى اشتباه دریافت مىکنند، امّا عقل این اشتباه را تشخیص مىدهد؛ مثلا عکس خورشید در آب، بر اثر تلاطم امواج مىشکند و متکثر مىشود؛ یعنى چشم، تصویر چند خورشید را در آب مىبیند، امّا عقل دچار اشتباه نمىشود و بدون آنکه به آسمان نگاه کند، تشخیص مىدهد که یک خورشید بیشتر نیست؛ یا فرض کنید کسى که صورت سیاه و زشتى دارد، دلیل بر این نمىشود که سیرتش هم زشت و ناپسند است یا اگر بر اثر اتفاقى، شکل ظاهرى او از حالت انسانى خارج شده، کسى قضاوت نمىکند که وى، باطن انسانى هم ندارد، بلکه عقل مىگوید از ظاهر، نمىشود به باطن پى برد.
درباره خداى تعالى هم همین طور است. این که عدهاى بت بپرستند، یا کسى به خاطر قدرت و سلطنت، ادعاى خدایى کند، دلیل بر خدا بودن بتها یا آن شخص نیست و عقل مىفهمد که از این سنگ و چوب کارى برنمىآید؛ نمىتواند ربّ باران یا ربّ ازدواج یا ربّ هر چیز دیگرى باشد؛ نماد خدا هم نمىتواند باشد. اصل نماد به چه معناست؟ آیا خدا را قبول داشتند یا خیر؟
بعضى ستارگان صدها میلیون سال نورى با زمین فاصله دارند و برخى، وقتى نورشان به ما مىرسد که خودشان از بین رفتهاند. آیا عقل مىپذیرد که این همه شگفتى، خود به خود بوجود آمده باشد؟ عقل تشخیص مىدهد که این بدن با گوشت و پوست و رگ و پى نیاز به چیز دیگر دارد که آن را حرکت دهد و آن «روح» است. روح را نمىتوان با چشم دید، همان طور که عقل را نمىتوان دید؛ بنابراین معلوم مىشود چیزهایى در عالم وجود دارد که با حواس ظاهرى درک نمىشوند، بلکه با نیروى عقل تشخیص داده مىشوند.
بنى اسرائیل با آنکه فرزندان پیامبران بودند و اصل آنها به ابراهیم، اسحاق و یعقوب مىرسید، در اثر معاشرت با فرعونیان و سالها زندگى در کنار مشرکانى که صبح و شام بت مىپرستیدند، اسیر محسوسات شدند؛ از این رو با وجود دیدن آن همه نشانهى پروردگار، باز براى بسیارى از آنها محسوسات بر عقل برترى داشت و عقل نمىتوانست آنها را ریشه کن کند. لذا با دیدن بتها، به یاد بتهایشان افتادند و از موسى تقاضاى بت کردند.
جناب موسى هم به آنها گفت: شما مردم جاهلى هستید؛ یعنى نمىتوانید عقل خود را معیار قرار دهید. جالب آنکه به جناب موسى گفتند: تو براى ما خدایى مانند خداى بتپرستان قرار بده؛ یعنى مىخواستند کارشان امضاى حضرت موسى را داشته باشد؛ آن هم موسایى که خود پیامبر خداست و از ابتدا دعوى توحید داشت.
اِنَّ هوُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ؛ «مُتَبَّر» یعنى هلاکت. حضرت موسى فرمود کار آنها نابودشدنى است؛ چراکه خالق و ولىنعمت خود را رها کرده، چیزى را مىپرستند که هیچ اثرى ندارد.
وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ کارى که انجام مىدهند، باطل و بیهوده است و شما نباید اسیر کار بیهوده آنها شوید!
قالَ أ غَیْرَ اللهِ أبْغیکُمْ اِلهآ؛ گفت: آیا غیر از «الله» را براى شما بخواهم؟ «الله» اسمى است که مسماى آن پروردگار یکتایى است که صاحب اسما و صفات حسناست. ما «اسم» را نمىپرستیم بلکه «مسما» را مىپرستیم. وقتى او را «عالم» مىخوانیم، مىدانیم علم او از او جدا نیست؛ وقتى او را «قادر» مىخوانیم، مىدانیم قدرتش از خودش جدا نیست و…
وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمین؛ اگر خداوند، آن روز بنى اسرائیل را بر تمام جهانیان برترى داد، به خاطر این بود که به خداى یکتا ایمان آوردند و از پیامبرشان اطاعت کردند. آیا سزاوار است خدایى که پرستش او این چنین آنها را عزّت بخشید، رها کنند و راه کسانى را در پیش گیرند که در اثر بتپرستى و جهالت هلاک شدند؟
این آیه به ما نیز هشدار مىدهد که از محسوسات بیرون آییم.
امام خمینى رحمه الله فقیه شیعهاى بود که بر قرآن و سنّت احاطه کامل داشت و مقابل شاه ایستاد. این قیام به خاطر این بود که شاه، اولا : اعتقادات مردم را سست کرده بود و ثانیآ: به آنان ستم مىکرد. مردم هم مىفهمیدند که رفتار شاه مطابق قرآن و سنّت نیست و نیز مىفهمیدند که امام خمینى آنها را به سوى خدا فرا مىخواند؛ به همین دلیل از او پیروى کردند. در آن اوایل، حتّى در خیابانها هم نماز مىخواندند. امام به مردم مىگفت: در راه مبازره با ستمگر، اگر جان خود را از دست بدهید، شهید محسوب مىشوید؛ مردم هم جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و فداى خدا کردند. همچنین فرمود: اگر حکومت اسلامى برپا و قوانین اسلام جارى شود، عدالت برقرار مىشود و وضع مادّى مردم نیز سامان مىیابد؛ این وعده پروردگار است؛
(وَ لَوْ أنَّ أهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاْرْضِ )
«و اگر مردم قریهها ایمان آورده، تقوا پیشه مىکردند، برکاتى از آسمانها و زمین به رویشان مىگشودیم.»
اوایل انقلاب مردم رو به خدا آوردند و دشمنان آنها هر چه کردند، کارى از پیش نبردند. مردم مناعت طبع داشتند؛ خود را غنى مىدانستند و محبّت خاصى میان آنان برقرار بود.
آنچه امام مىگفت، همان وعدههاى انبیا بود، لکن بتدریج و بنا به دلایل مختلف، مردم در اعتقادات خود سست شدند؛ در جهات مادّى فرو رفتند و در دام محسوسات افتادند، حتّى بیشتر مردم گمان کردند این انقلاب براى اهداف مادّى بوده، در حالى که چنین نبود.
کلمه توحید
اولین سخن رسول خدا صلّى الله علیه و آله دعوت به توحید بود. مىفرمود: «قولوا لا اله الّا الله تُفلِحوا» (بگویید «لا اله الّا الله» تا رستگار شوید). «تُفلِحوا» یعنى اعتقاد به «لا اله الّا الله» هم سعادت دنیاست و هم سعادت آخرت.
در این شبهاى قدر از خدا بخواهید که معناى «لا اله الّا الله» را بفهمید و در طلب این فهم، استقامت داشته باشید، حتّى اگر سالها طول بکشد!
باید بفهمیم که هیچ مؤثرى، جز خداى یکتا نیست؛ هیچ عالم و علمى جز او نیست؛ هیچ قدرتى در هیچ کس نیست، مگر از او؛ هیچ جمالى نیست، مگر از او؛ هیچ حیاتى نیست، مگر از او؛ هیچ وجودى نیست، مگر او…
این فهم باید بتدریج در همهى وجودمان قرار گیرد! اگر چنین شود، فلاح (بیرون آمدن از مادیات) و عزّت دنیا و آخرت نصیب مىشود و دیگر انسان به دنیا مىخندد؛ چراکه مىفهمد نعمت بزرگى خدا به او داده که از همهى دنیا بهتر است.
مانند همان شخص فقیرى که امیرالمؤمنین، در خواب پاى قورباغهى مردهاى به او داد که تبدیل به طلا شد. بعد فرمود: این طلا را مىخواهى یا محبّت ما را؟ گفت: محبّت شما را. حضرت فرمود : پس این را رها کن! وقتى انداخت، تبدیل به جیفه شد؛ یعنى دنیا ظاهرش طلا و باطنش جیفه است. آن شخص وقتى از خواب بیدار شد، نهایت سرور و شادى را از این انتخاب داشت.
کسى که معناى «لا اله الّا الله» را فهمیده، اگر تمام ثروت دنیا را در یک دست و تمام ریاست دنیا را در دست دیگرش قرار دهند، هرگز اینها را با فهمى که نصیبش شده، عوض نمىکند، بلکه از همهى دنیا مىخندد. هنگام ظهور حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه ایشان و یارانشان به وسیله «لا اله الّا الله» همه چیز را بر روال خود قرار مىدهند.
در حالات امیرالمؤمنین آمده است :
«هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ وَ هُوَ یَقُولُ- یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا اِلَیْکِ عَنِّی أ بِی تَعَرَّضْتِ أمْ اِلَیَّ تَشَوَّقْتِ لا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لا حَاجَهَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثاً لا رَجْعَهَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أمَلُکِ حَقِیرٌ آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد»
«او در محرابش به عبادت ایستاده، محاسنش را به دست گرفته بود و چون شخص مارگزیده به خود مىپیچید و مانند انسان غمگین گریه مىکرد و مىگفت: اى دنیا، اى دنیا، از من دورى گزین، خود را به من عرضه مىکنى؟! یا آرزومندم شدهاى؟ زمان وصالت نزدیک مباد، هرگز! غیر مرا فریب ده، که مرا به تو نیازى نیست، تو را سه طلاقه کردهام که آن را باز گشتى نیست. زندگیت کوتاه، بزرگیت اندک، و مرادت کوچک است. آه از کمى زاد، و درازى راه، و دورى سفر، و عظمت قیامت!»
خدا از برکت «لا اله الّا الله» قدرت دنیا و آخرت را به مولا على علیه السلام و فرزندان معصومش عطاکرد.
تا دیروز، مولا نزد مسلمانان جایگاه ویژه داشت؛ نزد پیامبر بسیار گرامى و ارجمند بود و قرآن در مدحش آیه نازل مىکرد، لکن بعد از رحلت پیامبر، مشغول کفن و تجهیز پیامبر شد و با آنکه با علم خدایى خود مىدانست دیگران مشغول چه کارى هستند، پیامبر را رها نکرد و به وصیت ایشان عمل نمود. پیامبر فرموده بود مرا غسل ده؛ کفن نما؛ نماز بخوان و صبر کن تا مسلمانان یک یک یا گروه گروه بیایند نماز بخوانند و بروند. باید وصیت پیامبر عملى شود. پس از دفن پیامبر آمدند و جانشین پیامبر را معرفى کردند و با مولا جز سه نفر، کسى نماند.
براى خود حضرت، بودن یا نبودن مردم هیچ تفاوتى نداشت؛ زیرا او همراهى خداى تعالى را درک کرده بود. اگر مىفرمود صبر کردم در حالى که استخوان در گلو و خار در چشم داشتم، بخاطر اندوه گمراهى مردم بود. خود مىفرماید :
«وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أرْتَئِی بَیْنَ أنْ أصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أوْ أصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُوْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ فَرَأیْتُ أنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجآ»
«امّا از خلافت چشم پوشیدم و روى از آن بر تافتم و عمیقآ اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصهگاه ظلمت کور را تحمل نمایم؛ فضایى که پیران در آن فرسوده و کم سالان پیر و مومن تا دیدار حق دچار مشقت مىشود! دیدم خویشتندارى در این امر عاقلانهتر است، پس صبر کردم در حالى که گویى در دیدهام خاشاک بود و غصه راه گلویم را بسته بود!»
خداى تعالى محل عوارض قرار نمىگیرد، ولى امیرالمؤمنین به حساب بشرى و دلسوزى که براى مردم دارد، وقتى مىبیند آنها رو به خدا مىآورند، خوشحال مىشود و قتى از خدا دور مىشوند و کارى از دستش بر نمىآید، ناراحت مىشود.
در مثل این ایام، از نافهمى مردم به خداى تعالى شکوه کرد. او مىدانست رضاى خدا در این نیست که با زور مردم را به جنگ معاویه مجبور کند؛ باید با اختیار خود بیایند؛ لذا آنها را موعظه کرد. مىفرمود بیایید این جرثومه فساد را از میان برداریم که با کنار رفتن او بسیارى از مشکلات حل خواهد شد، امّا حاضر نبودند؛ مىگفتند : ما مىخواهیم زندگى کنیم و نمىتوانیم همیشه در راه جنگ باشیم و کشته شویم.
غم مولا از این نبود که حرف او را نمىشنوند؛ گرچه سخن او جز از قرآن و پیامبر نبود، لکن همهى ناراحتى حضرتش از این بود که مىگفتند ما مسلمانیم، ولى هیچ اثرى از اسلام در آنها نبود. او مىدید چگونه مردم با دست خود، خود را جهنّمى و فرزندان خود را ذلیل بنى امیه مىکنند.
سرانجام به درگاه خدا دعا کرد که دل من از این مردم به درد آمده است؛ خدایا بهتر از اینها را براى من بفرست و بدتر از مرا بر آنان مسلط ساز. این به خاطر این بود که مردم دیگر على را نمىخواستند، حتّى مؤمنان هم کنار رفتند، بجز تعداد معدودى که جانفشان على بودند.