سوره اعراف آیه ۱۲۷ تا ۱۲۹ | جلسه ۶۰ | ۱۴ رمضان ۱۴۳۶
وجود همه از خدا و در دست قدرت خداست؛ هیچ کس هیچ اختیارى در وجود خویش یا دیگرى ندارد و نمىتواند لحظهاى مرگ خود را به تأخیر بیندازد، حتّى اگر قدرتمندترین شخص دنیا باشد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۲۷ تا ۱۲۹ جلسه ۶۰ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۰ | ۱۴ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» قَالَ: مَنْ عَلِمَ أنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرَاهُ وَ یَسْمَعُ مَا یَقُولُهُ وَ یَفْعَلُهُ مِنْ خَیْرٍأوْ شَرٍّ فَیَحْجُزُهُ ذَلِکَ عَنِ اَلْقَبِیحِ مِنَ اَلأعْمَالِ فَذَلِکَ اَلَّذِی «خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى »
امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزّ و جلّ «و براى آن که از مقام پروردگارش ترسد، دو بهشت است.» فرمود: هر کس بداند خداى عزّ و جلّ او را مىبیند و هر چه مىگوید و مىکند، از خیر و شرّ، مىشنود و آگاه است، و همین علم او را از کارهاى زشت باز دارد، از مقام پروردگارش ترسیده و خود را از هوس باز داشته است.
کسى که به خدا ایمان دارد؛ وعدههاى او را درباره قیامت، بهشت و جهنّم باور کرده است؛ مىداند که خدا او را مىبیند و سخنانش را مىشنود و به خاطر شوق به بهشت و یا ترس از جهنّم یا به خاطر عظمت پروردگار، خوبىها را انجام مىدهد و بدىها را ترک مىکند، مصداق این آیه مىشود: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ )
در باب مسائل شرعى، عقل انسان کلیات خوبىها و بدىها را درک مىکند، امّا لازم است جزئیات آنها را خداوند بیان کند؛ لذا واجبات و محرّماتى را که عقل مىفهمد، احکام ارشادى و آنها را که عقل بدان راه ندارد، احکام تکلیفى مىنامند.
خوب است دوستان عزیز درباره «دو بهشت» کمى تأمل کنند و حاصل تفکراتشان را بنویسند. قطعآ از این کار لذّت خواهند برد.
اگر مىتوانید روایتهایى را که گفته مىشود، در دفترى بنویسید و از حفظ کنید تا مصداق این روایت شوید که فرمودند: «هر کس از امّت من، چهل حدیث از حفظ کند، روز قیامت فقیه محشور مىشود» البتّه به شرط آنکه مؤمن، باتقوا و خداترس باشد.
وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الاْرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ أبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ اِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ(127)
سران و بزرگان قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این سرزمین فساد کنند و تو و خدایانت را رها کنند؟ گفت: به زودى پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را زنده مىگذاریم و ما بر آنان پیروزیم.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللهِ وَ اصْبِرُوا اِنَّ الاْرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ(128)
موسى به قومش گفت: از خدا کمک بخواهید و پایدارى کنید که زمین از آن خداست؛ آن را به هر کس از بندگانش بخواهد، واگذار مىکند و آینده از آن پرهیزکاران است.
قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّکُمْ أنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الاْرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ(129)
گفتند: پیش از آنکه نزد ما بیایى و بعد از آمدنت به سوى ما، ما آزار و اذیت مىشدیم. گفت: امید است خداوند دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین جانشین سازد تا ببیند چه مىکنید!
خداى تعالى درباره ایمان آوردن ساحران، در سوره طه از قول آنها مىفرماید: «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و سحرى که تو ما را بدان وادار کردى، ببخشد. هر کس گناهکار در محضر پروردگار حاضر شود، جهنّم براى او است و در آن، نه مىمیرد و نه زندگى مىکند، و هر کس مؤمن به پیشگاه او رود، در حالى که اعمال صالح انجام داده است، درجات عالى خواهد داشت.»
در واقع آنان با این بیان، ایمان خود به توحید، نبوت و معاد را آشکار ساختند.
وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ…؛ «تذر» از «وذر» به معناى رها کردن است. «وزر» یعنى گناه. اشراف و اطرافیان فرعون به او گفتند: آیا موسى و قومش را آزاد مىگذارى تا در مصر آشوب و فساد کنند؟ منظور آنها از فساد، پرستش خداى یکتا بود که طبیعتآ این کار، میان بنى اسرائیل و قوم فرعون اختلاف و تفرقه مىانداخت و آشوب و ناامنى بوجود مىآورد.
وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ؛ به فرعون گفتند: بنى اسرائیل هم تو را رها کردهاند و هم بتها را. این سخن آنها در واقع نوعى تهدید براى فرعون بود؛ یعنى اگر موسى و بنى اسرائیل را به حال خود رها کنى، بتدریج ما را هم از دست خواهى داد. فرعون که مىدانست در این صورت تاج و تخت خود را از دست مىهد، به هیجان آمد و گفت : ما به زودى پسرانشان را مىکشیم و دخترانشان را نگه مىداریم.
قالَ سَنُقَتِّلُ أبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ؛ مقصود فرعون از کشتن پسران و زنده نگه داشتن دختران، گروهى از بنى اسرائیل بود که به موسى ایمان آورده بودند. در سوره غافر مىفرماید :
(فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ )
«هنگامى که حق را از جانب ما براى آنان آورد، گفتند: پسران کسانى را که با او ایمان آوردهاند بکشید و زنانشان را نگه دارید!»
وَ اِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ؛ فرعون با آنکه از موسى شکست خورد و ساحرانش همه به موسى ایمان آوردند و مفتضح شد، امّا همچنان خود را بالاتر و برتر از موسى و بنى اسرائیل مىدید.
از ابتداى تاریخ تا آخر دنیا، هر کس به حکومت و قدرتى برسد، اگر تقوا و ایمانى نداشته باشد که او را نگه دارد، سر به عصیان مىگذارد و به راه فساد مىرود. این خصلت نفس بشر است که چون عدّهاى اطرافش جمع شدند و در مقابلش تعظیم کردند، از ظلم و تعدّی باکی ندارد، مگر آنکه معتقد به خدا و قیامت باشد. هر چقدر هم بداند و بگوید ظلم بد است، باز ظلمهاى خودش را توجیه مىکند؛ مثل آمریکا که شهرهاى هروشیما و ناکازاکى را بمباران اتمى کرد و گفت این کار براى صلح بود.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللهِ وَ اصْبِرُوا؛ در پى تهدید فرعون، بنى اسرائیل به اضطراب و وحشت افتادند. از اینجا معلوم مىشود ایمان آنها در مقایسه با ایمان ساحران، بسیار سست و لرزان بود. موسى به آنان گفت: از خدا یارى بخواهید و شکیبا باشید.
کسى که به خدا ایمان دارد و معتقد است قدرت او فوق همهى قدرتهاست و هرگز مغلوب و مقهور کسى نمىشود، هرگز تزلزل به خود راه نمىدهد.
وجود همه از خدا و در دست قدرت خداست؛ هیچ کس هیچ اختیارى در وجود خویش یا دیگرى ندارد و نمىتواند لحظهاى مرگ خود را به تأخیر بیندازد، حتّى اگر قدرتمندترین شخص دنیا باشد.
بین «اسْتَعینُوا بِاللهِ» و «اصْبِرُوا» رابطهى معنادارى وجود دارد؛ یعنى از خدا کمک بخواهید، امّا در کنار آن، باید استقامت هم داشته باشید. هر چه انسان دعا کند، تا وقتى که حرکتى نداشته باشد، دعایش ثمرى نمىدهد. در جنگ تحمیلى، وقتى دشمن بعثى به کشور ما حمله کرد، اگر مردم به مساجد مىرفتند و فقط دعا مىکردند، آیا شرّ صدام دفع مىشد؟ قطعآ در کنار دعا، استقامت و پایدارى ملّت، جلوى تجاوز دشمن را گرفت و خداوند یارى فرمود. فراموش نکنیم سخن خداى تعالى را که فرمود :
(اِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِمْ )
«خداوند سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمىدهد، مگر آنها آنچه در خود دارند تغییر دهند.»
اِنَّ الاْرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ؛ زمین از آن خداست؛ نه فرعون و نه هیچ کس دیگر. اگر کسى بندگى خدا کند، خداوند او را وارث زمین مىکند، امّا بندگى، صرف یک ادعا نیست، باید اثر آن در عمل نیز ظاهر شود. هر کس از خدا بخواهد و قول و فعلش یکى باشد، خداوند زمینش را به او مىدهد.
زمانى که امام خمینى با فرعون زمان خود، محمّد رضا شاه به مبارزه برخاست، مردم تأییدش کردند و در عمل نیز به یارى او شتافتند.
بنابراین خداوند هر کس را بخواهد وارث زمین مىکند، لکن این اراده به کسانى تعلّق مىگیرد که ایمان آورند و براى به دست آوردن آن حرکت کنند، امّا کسانى که به خدا ایمان ندارند، اگر مقدمات کار را فراهم آورند و مردم هم مقابلشان نایستند، حاکم مىشوند، امّا به صورت غصبى؛ یعنى خواست خدا به حکومت او تعلّق گرفته است، امّا راضى به آن نیست؛ مثل کسى که با اختیار خود گناه مىکند؛ خداوند راضى به گناه کردن او نیست، لکن اراده و خواستش به مختار بودن وى تعلّق گرفته است و به تعبیرى، خدا خواسته که او گناه کند، چون خدا خواسته که مختار باشد.
گاه عدّهى زیادى از مردم مقابل حاکمى مىایستند و خواهان تغییر او مىشوند؛ فرقى نمىکند این حاکم عادل باشد یا ظالم، وقتى مردم او را نخواهند و لوازم کار را فراهم کنند، حکومتش از هم مىپاشد و این اراده خداوند است؛ به همین دلیل چون مردم، امیرالمؤمنین را نپذیرفتند، اراده خدا بر این تعلّق نگرفت که ایشان شمشیر دست بگیرد و جمعیت بسیارى را بکشد تا به حکومت مولا تن دهند.
وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ؛ وارث واقعى زمین، بندگان صالح خدا هستند و این، وعده خداوند است؛
(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الاْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)
«و بعد از تورات، در زبور نوشتیم که بندگان شایسته وارثان زمین خواهند شد.»
خواست و رضاى خدا بر این است که سرانجام حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه حاکم سراسر زمین گردد و آن را از قسط و عدل پر کند، همان طور که از ظلم و جور پر شده بود. پیش از ظهور ایشان هم اگر گروهى از مردم، در قسمتى اززمین براى برپایى حکومت الهى قیام کنند، خداوند یاریشان مىکند و البتّه اگر مردم تغییر رویه دهند، حکومت نیز تغییر مىکند.
قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا؛ بنى اسرائیل به حضرت موسى گفتند: ما پیش از آمدن تو، زیر چکمه فرعون و تحت ستم او بودیم؛ بعد از آمدن تو هم باز فرعون ما را اذیت و شکنجه مىکند.
ساحران وقتى به موسى ایمان آوردند، کشته شدن در راه ایمان را پذیرفتند، امّا اینها توان آزار و اذیتهاى فرعون را هم نداشتند.
همهى مردم در یک درجهى ایمان نیستند. براى آنها همین که ایمان آورده بودند، خوب بود، ولى ساحران که جان خود را کف دست گرفتند، مقام بالاترى داشتند؛ آنان از «علم الیقین» گذشته، در آستانه مقام «عین الیقین» بودند.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ…؛ جناب موسى گفت: امید است خداوند دشمنان شما را از بین ببرد و شما را جانشین آنها کند؛ آن گاه خواهد دید که شما چگونه رفتار مىکنید؛ آیا تا آخر، خداپرست و درستکار باقى مىمانید یا هر کدام به شکلى از جاده ایمان خارج مىشوید؟
«عسى» به معناى امید است. در واقع نوعى تردید و احتمال در این کلام وجود دارد؛ چراکه براى بدست آوردن حکومت زمین، باید تلاش و استقامت مىکردند.
قیّم قرآن
منصور بن حازم گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم : خدا بزرگوارتر و گرامىتر از آن است که بوسیله مخلوقش شناخته شود، بلکه مخلوق بوسیله خدا شناخته مىشود (گاه از مخلوقات و آیات خدا پى به وجود او برده مىشود و گاه از وجود خدا، پى به وجود مخلوق برده مىشود؛ یعنى چون او هست، دیگران هستند؛ چون او عالم و قادر است، دیگران عالم و قادرند).
فرمود: درست گفتى. عرض کردم: هر که بداند پروردگارى دارد، سزاوار است که بداند براى او خرسندى و خشمى است و خرسندى و خشم او جز بوسیله وحى یا پیغمبر فهمیده نشود و کسى که وحى بر خودش نازل نشود باید در طلب پیغمبران باشد و چون ایشان را ملاقات کرد، بداند که ایشانند حجت خدا و اطاعتشان لازم است.
من به مردم (اهل سنّت) گفتم: مگر نمىدانید رسول خدا صلّى الله علیه و آله حجت خدا بود بر خلقش؟ گفتند: چرا. گفتم: چون او درگذشت، حجت خدا کیست؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر کردم و دیدم سنّى و قدرى و حتّى زندیقى که به آن ایمان ندارد، به آن استشهاد مىکنند تا بر طرف مقابل خود غلبه کنند؛ پس فهمیدم که قرآن بدون قیّم (و سرپرستى که معنى واقعى آن را بیان کند) حجت نباشد و آن قیّم هر چه نسبت به قرآن بگوید، حق است. به آنها گفتم: قیّم قرآن کیست؟
گفتند: ابن مسعود قرآن مىدانست؛ عمر مىدانست؛ حذیفه مىدانست. گفتم: همهى قرآن را؟ گفتند: نه. کسى را ندیدم که بگوید کسى جز على همه قرآن را مىدانست و زمانى که مطلبى میان مردمى باشد که این گوید: نمىدانم و این گوید: نمىدانم، و این (على بن ابى طالب) گوید: من مىدانم (حق با کسى است که مىداند) پس من گواهى دهم که على علیه السلام قیّم قرآن است و اطاعتش واجب است و بعد از پیغمبر حجت خداست بر مردم و آنچه او درباره قرآن گوید حق است.
حضرت فرمود: خدا تو را رحمت کند! عرض کردم: على علیه السلام از دنیا نرفت، جز آنکه پس از خود حجتى گذاشت؛ چنان که پیغمبر گذاشت و حجت بعد از على، حسن بن على است و نسبت به امام حسن علیه السلام گواهى دهم که از دنیا نرفت تا آنکه براى پس از خود حجتى گذاشت؛ چنان که پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن، حسین است و اطاعتش واجب است.
فرمود: خدایت رحمت کند! من سرش را بوسیدم و عرض کردم : و گواهى دهم که امام حسین هم از دنیا نرفت تا این که على بن حسین را پس از خود به عنوان حجت گذاشت و او اطاعتش واجب است.
فرمود: خدایت رحمت کند! من سرش را بوسیدم و گفتم: گواهى مىدهم که على بن حسین از دنیا نرفت تا پس از خود حجتى گذاشت که او محمّد بن على، ابو جعفر است و اطاعت او واجب بود.
فرمود: خدایت رحمت کند! عرض کردم: سرت را پیش آور تا ببوسم! حضرت خندید. عرض کردم: «اصلحک الله». مىدانم که پدرت از دنیا نرفت تا این که براى پس از خود حجتى گذاشت، چنان که پدر او گذاشت و خدا را گواه مىگیرم که تویى آن حجت و اطاعت تو لازم است. فرمود: بس است خدایت رحمت کناد!
عرض کردم: سرت را پیش آور تا ببوسم! پس سرش بوسیدم. حضرت تبسم نمود و سپس فرمود: هر چه خواهى از من بپرس که بعد از این هرگز تو را ناشناس ندانم.