سوره اعراف آیه ۱۱۰ تا ۱۱۷ | جلسه ۵۷ | ۱۱ رمضان ۱۴۳۶
بسیارى از دوستان ما امتحان خود را پس دادند و معلوم شد اگر روز عاشورا بودند، امام حسین علیه السلام را رها نمىکردند و به یارىاش مىشتافتند؛ لذا کسى که به راستى مىگوید : «یا لَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً» خداوند پاداش آنان را برایش مىنویسد؛ البتّه ممکن است به مقام آنها نرسد، امّا در زمره شهدا محسوب مىشود؛ برخى از شما، هنوز هم گاهى یاد شهیدان مىکنید و آرزو مىکنید اى کاش بودید و مىرفتید و شهید مىشدید. بى شک شما مانند برخى نیستید که مىگویند چه فایدهاى داشت که آنها رفتند و شهید شدند؟
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۱۰ تا ۱۱۷ جلسه ۵۷ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۷ | ۱۱ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
صدقه
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید :
«سُوسُوا اِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَهِ، وَحَصِّنُوا أمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاهِ، وَادْفَعُوا أمْواجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ»
«ایمان خود را با صدقه دادن و اموالتان را با زکات دادن نگاه دارید و امواج بلا را با دعا از خود برانید!»
همچنین فرمودند :
«اِسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ»
«روزى را با صدقه دادن فرو آورید!»
یُریدُ أنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ(110)
مىخواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند؛ چه دستور مىدهید؟
قالُوا أرْجِهْ وَ أخاهُ وَ أرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ(111)
گفتند: او و برادرش را نگه دار و جمعکنندگانى را به شهرها بفرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ(112)
تا هر جادوگر دانایى را نزد تو آورند.
وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ قالُوا اِنَّ لَنا لاَجْرآ اِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبینَ(113)
و جادوگران نزد فرعون آمدند. گفتند: اگر ما پیروز شدیم آیا پاداشى خواهیم داشت؟
قالَ نَعَمْ وَ اِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ(114)
گفت: بله. به طور قطع از مقربان خواهید شد.
قالُوا یا مُوسى اِمّا أنْ تُلْقِیَ وَ اِمّا أنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ(115)
گفتند: اى موسى تو اول مىاندازى یا ما بیندازیم؟
قالَ ألْقُوا فَلَمّا ألْقَوْا سَحَرُوا أعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاوُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ(116)
گفت: شما بیندازید! و چون انداختند، چشمان مردم را جادو کردند و آنان را ترساندند و سحر بزرگى آوردند.
وَ أوْحَیْنا اِلى مُوسى أنْ ألْقِ عَصاکَ فَإذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ(117)
و به موسى وحى کردیم که عصایت را بینداز! پس ناگهان آنچه را ساخته بودند، بلعید.
یُریدُ أنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ؛ فرعون گفت : موسى مىخواهد با همدستى بنى اسرائیل، شما را از سرزمینتان بیرون کند تا خود مالک مصر شود.
علّامه در المیزان مىنویسد: «علّت مغلطهکارى فرعون این بود که در آن زمان بسیار اتّفاق مىافتاد قومى بر قوم دیگر هجوم بَرَد و سرزمینشان را تملک و اهلش را آواره بیابان کند.»
درباره این آیه، بعضى مىگویند اطرافیان فرعون براى چارهاندیشى با هم مشورت کرده، از میان گزینههاى قتل، حبس و مقابله با موسى و رسوا کردن او، راهکار سوم را برگزیدند و نتیجه را به فرعون ارائه کردند. برخى نیز معتقدند این پیشنهاد خود فرعون بود و آنان نیز آن را تصویب کردند. به نظر مىرسد طبق ظاهر آیات دیگر، همین نظریه صحیح باشد.
قالُوا أرْجِهْ وَ أخاهُ وَ أرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ؛ «مدائن» جمع مدینه به معناى شهر است. «حاشرین» یعنى جمع کنندگان. قرار بر این شد که جناب موسى و برادرش را نگه دارند و پیکهایى به شهرهاى اطراف بفرستند تا جادوگران را از سراسر کشور فرابخوانند تا با عصاى موسى مقابله کنند.
پس از این تصمیم، اعلامیهاى صادر کردند و به شهرهاى مختلف فرستادند. افرادى نیز معیّن شدند تا جادوگران را از اقصا نقاط کشور جمع کنند و به مصر بیاورند.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ؛ سرانجام از سراسر کشور، جادوگران آمدند تا با معجزه حضرت موسى مقابله کنند.
وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ…؛ «سَحَره» جمع ساحر است. جادوگران گفتند: اگر ما بر موسى پیروز شویم، آیا پاداشى خواهیم داشت و این پاداش چه خواهد بود؟
قالَ نَعَمْ وَ اِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ؛ فرعون گفت: بله اگر شما بر موسى پیروز شوید، از خاصان درگاه خواهید شد.
قالُوا یا مُوسى اِمّا أنْ تُلْقِیَ وَ اِمّا أنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ؛ فرعون با حضرت موسى قرار گذاشت چهل روز صبر کنند تا جادوگران را فرا بخوانند. پس از آن، در یک روز عید، هنگام پهن شدن آفتاب، مردم، ساحران، فرعون و جناب موسى همه در صحرا جمع شدند. جادوگران احترام گذاشته، گفتند: اى موسى اول تو عصاى خود را مىاندازى یا ما سحر خود را بیندازیم؟
قالَ ألْقُوا فَلَمّا ألْقَوْا سَحَرُوا أعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ…؛ حضرت موسى فرمود: ابتدا شما بیندازید؛ پس هنگامى که ریسمانهاى خود را انداختند، با سحر بزرگ خود، چشمهاى مردم را جادو کردند و آنان را در هراس انداختند.
در سوره طه مىفرماید :
(فَأوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَهً مُوسى قُلْنا لا تَخَفْ اِنَّکَ أنْتَ الاْعْلى )
«موسى در دلش احساس ترس کرد. گفتیم: نترس که بى شک تو برترى!»
سحر در حقیقت، تصرف در حواس و خیالات مردم است. تصرف در خیال، نشان مىدهد نفس خود ساحران هم در جادوى آنان تأثیر داشته است.
جناب موسى، خود تحت تأثیر سحر جادوگران قرار نگرفت؛ اگر هم کمى احساس نگرانى کرد، اشکالى ندارد؛ چراکه به قول بعضى مفسران، مهم این است که در اعتقادات او تزلزلى ایجاد نشد. مرغ خیال ممکن است به هر طرف پر بکشد، بدون آنکه واقعیت براى شخص مشوش شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید :
«لَمْ یُوجِسْ مُوسَى خِیفَهً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أشْفَقَ مِنْ غَلَبَهِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»
«موسى بر خودش نترسید، وحشتش از پیروزى جهّال و اربابان گمراهى بود.»
وَ أوْحَیْنا اِلى مُوسى أنْ ألْقِ عَصاکَ…؛ خداى تعالى به حضرت موسى وحى کرد که عصاى خود را بینداز؛ چون انداخت، اژدهایى مهیب پدید آمد و آنچه ساحران به دروغ ساخته بودند، همه را بلعید.
در سوره طه مىفرماید :
(وَ ألْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا اِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أتى )
آنچه در دست راست خود دارى، بینداز تا چیزهایى را که ساختهاند، ببلعد. آنچه اینان ساختهاند، نیرنگ جادوگر است و جادوگر هر جا باشد، رستگار نمىشود.»
مصادیق موسى و فرعون
حضرت موسى على نبیّنا و آله و علیه السلام عصایى داشت که آن را مىانداخت و اژدهایى مىشد که سحر ساحران را باطل مىکرد. پیامبر گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى الله علیه و آله قرآن را به عنوان معجزه خویش از سوى خداوند آورد که به نوعى عصاى موسى بود. در زمان ایشان، اعراب مردمانى فصیح بودند که به سخندانى و فصاحت و بلاغت خود مىبالیدند، لکن چون پیامبر اکرم، قرآن را بر آنان عرضه کرد، همگى مات و مبهوت کلام پروردگار شدند. قرآن کریم همچون عصاى موسى، بافتههایى را که مایه مباهات و افتخار آنها بود، بلعید و چنان آنان را خوار و رسوا کرد که از سر درماندگى گفتند: این کلام، سحر آشکار است.
مولا على علیه السلام و فرزندان معصوم ایشان نیز هر کدام موساى زمان خود بودند که سخنان، سیره و معجزاتشان، همچون عصاى موسى در برابر مخالفان بود و دهانشان را مىبست، حتّى گاه و بیگاه آنان را وادار به اعتراف مىکرد. هارون در نهان به مأمون گفته بود: خلافت، حق اهل بیت پیامبر است و ما غاصب آن هستیم.
بعد از شهادت امام صادق علیه السلام، شیعیان نیشابور نامههاى مهر و موم شده و مقدارى پول به شخصى دادند و گفتند: نامهها را به جانشین امام صادق بده! فردا که آنها را پس گرفتى، اگر بدون شکستن مهر نامهها، پاسخ آنها را داده، معلوم مىشود امام است و پولها را به او تسلیم کن، وگرنه این کار را نکن!
وقتى آن شخص خدمت امام کاظم علیه السلام رسید، حضرت بدون آنکه نامهها را بگیرد، فرمود پاسخ آنها را دادم. همچنین نشانههاى دیگرى دادند که نزدیک بود هوش از سر آن شخص برود.
آیا این کمتر از عصاى موسى است؟ همهى ائمه اطهار علیهم السلام چنین معجزاتى داشتند.
بعد از غیبت حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه فقهاى عادل، به عنوان «نائب الامام» متکفل امور دینى و اعتقادى مردم هستند. معجزه ایشان، مردمى هستند که با رجوع به قلبشان متوجّه مىشوند که آیا سخنان این فقیه مطابق فطرت درونشان هست یا خیر.
حضرت موسى هم ابتدا درباره پروردگار یکتا با فرعون سخن گفت و در واقع او را به فطرت خود رجوع داد.
درون همهى ما نیز موسى و فرعونى وجود دارد؛ فرعون ما، نفس ماست و موسى، فطرت و وجدان ماست که خداوند در وجود همهى بشر قرار داده است. میان این دو، همیشه جنگ و نزاع در میان است.
مؤمنان در تلاشند با کمک موسى، بر فرعون خویش غلبه کنند. در این راه، پیامبر اکرم، ائمه اطهار علیهم السلام و خود خداى تعالى آنان را یارى مىدهند تا آن را بشکنند؛ گرچه این کار آسانى نیست و باید صبح تا شام مبارزه و مجاهده کند. این نفس به سادگى تسلیم نمىشود. «أسلَمَ شیطانی بِیَدی» فقط مخصوص پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام و برخى اولیاى خاص است.
در تطبیق درون با قصهى موسى، بنى اسرائیل، صفات و خلقیات درون است. فرعون نفس در صدد است خلقیات خوب را بد کند؛ تواضع را تبدیل به تکبّر کند؛ سخاوت را به بخل؛ غبطه را به حسد و…
در مسائل اجتماعى نیز فرعون و موسى همواره بودهاند. در تاریخ معاصر، محمّد رضا شاه، سمبل فرعون بود. به صراحت مىگفت : آخوندها مرتجع هستند و منظور او از آخوند، هم طلّاب و هم مراجع تقلید بود. مىگفت: اینها نمىگذارند ملت به «تمدن عظیم» برسد و منظورش از تمدن عظیم، فرهنگ بىبند و بار غرب بود.
رضاخان هم که فرعون زمان خود بود، مىگفت: شما به شرطى مىتوانید به تمدن برسید که سر تا پایتان مانند اروپاییان شود.
ساواک، هر کس را که قصد اعتراض داشت، مىگرفت و شکنجه مىکرد و مىکشت. افرادى را از اسرائیل آورده بودند براى آموزش شکنجه به مأموران ساواک.
در برابر این فرعون، حضرت امام خمینى رحمه الله مانند موسى، مردم را از ستم او نجات داد. ایشان نه امام معصوم بود و نه پیغمبر؛ یک مجتهد جامع الشرایط بود که نداى حق سرداد و مردم مظلوم نیز که فطرت درونى خود را از دست نداده بودند، به خاطر دین خود قیام کردند.
ساحرانى که مانع حرکت ملت مىشدند، منافقان بودند که بعدها رفتند و با صدام همدست شدند. در تغییر مباحث ایدئولوژى زبر دست بودند و روش فتنهانگیزى را خوب مىدانستند.
شهید بهشتى یک سیاستمدار بافهم و مجتهد قطعى بود. افراد مؤمن و متعهد را جمع کرده بود تا به ایران و اسلام خدمت کنند، امّا منافقان پلید او را به همراه هفتاد و دو نفر از خوبان انقلاب به شهادت رساندند.
پس از این واقعه ناامیدى جامعه را فراگرفت، ولى امام در پیام خود، بهشتى را یک ملت خواند و با کلام نافذ خویش، آرامش را به مردم بازگرداند و حتّى قوىتر از سابق شدند.
همهى ما باید مراقب نفس خود باشیم! فرصت جوانى دیگر تکرار نمىشود. هر روزى که بگذرد و انسان کار نکرده باشد، ضرر کرده است، ولى منظور از کار، ریاضتهاى سخت نیست؛ انجام واجبات و ترک محرّمات، کار ساده و کم اهمیتى نیست. باید از اول روز، چشم خود را از نامحرم و از هر چیزى که موجب شهوت مىشود، نگه دارد! درباره سایر اعضا و جوارح هم همین طور.
عنایت رضوى
محّب صادق اهل بیت، جناب حیدرآقا تهرانى نقل نمود در چند سال قبل روزى در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم. پیرمردى را که از پیرى خمیده شده و موى سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته، حضور قلب و خشوع او مرا متوجّه ساخت تا وقتى که خواست حرکت کند، دیدم عاجز است از حرکت کردن. او را یارى کردم در بلند شدن. پرسیدم: منزلت کجاست تا تو را به منزل رسانم؟
گفت: در حجرهاى از مدرسه خیرات خان. او را تا منزلش رساندم و سخت مورد علاقهام شد، به طورى که همه روزه مىرفتم و او را در کارهایش یارى مىکردم.
اسم و محل و حالاتش را پرسیدم، گفت: اسمم ابراهیم از اهل عراق و زبان فارسى را هم مى دانست.
ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانى تا حال هر ساله براى زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرف مىشوم و مدّتى توقف کرده، به عراق مراجعت مىکنم. در سن جوانى که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شدم. در مرتبه اول، سه نفر جوان که با من همسن و رفاقت و صداقت ایمانى بین ما بود و سخت با یکدیگر علاقه و محبّت داشتیم، مرا تا یک فرسخى مشایعت کردند و از مفارقت من و اینکه نمىتوانند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند.
هنگام وداع با من، گریستند و گفتند: تو جوانى و سفر اول و پیاده به زحمت مى روى، البتّه مورد نظر واقع مىشوى. حاجت ما به تو آن است که از طرف ما سه نفر هم سلامى تقدیم امام علیه السّلام نموده، در آن محل شریف، یادى از ما بنما!
پس آنها را وداع نموده و به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگى و ناراحتى به حرم مطهر مشرف شده، پس از زیارت در گوشهاى از حرم افتادم و حالت بىخودى و بىخبرى به من عارض شد.
در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السّلام به دست مبارکش رقعههاى بىشمارى است و به تمام زوار از مرد و زن، حتّى بچهها رقعهاى مىدهد. چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود.
پرسیدم چه شده به من چهار رقعه دادید؟ فرمود یکى براى خودت و سه تا براى سه رفیقت. عرض کردم این کار مناسب حضرتت نیست، خوب است به دیگرى امر فرمایید این رقعهها را تقسیم کند.
حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمدهاند و خودم باید به آنها برسم.
پس یکى از آن رقعهها را گشودم، چهار جمله نوشته شده بود :
«بَرائَهٌ مِنَ النّار وَامانٌ مِنَ الْحِسابِ وَدُخُولٌ فِى الْجَنَّهِ وَ اَنَا ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ».
هرکس به راستى آرزوى زیارت آن حضرت را داشته باشد و او را میسر نشود و از دیگرى التماس کند که به نیابت او زیارت کند، مانند همان کسى است که زیارت مىکند آن حضرت را و این مطلب اختصاصى به زیارت آن حضرت ندارد، بلکه در جمیع امور خیریه است؛ یعنى هر کس کار خیرى را دوست دارد و به راستى آرزوى رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد کسى که آن را انجام مىدهد، یقینا مانند همان کس خواهد بود و به مثل ثواب او خواهد رسید و شواهد این مطلب از روایات بسیار است :
از آن جمله جابر بن عبداللّه انصارى گاهى که به کربلا براى زیارت قبر شریف حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف شده بود، پس از زیارت قبور شهداى کربلا، آن بزرگواران را خطاب نموده و گفت به خدا قسم ! ما با شما شریک بودیم در آنچه داخل آن شدید. عطیه بن سعد کوفى که همراهش بود، به او گفت: چگونه ما با شهداى کربلا شریک هستیم، در حالى که در فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نزدیم و آنها میان سر و تنشان جدایى افتاد؛ فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند :
«فَقالَ لى یا عَطِیَّهُ سَمِعْتُ حَبیبى رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله یقَولُ مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِر مَعَهمْ وَمَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ شَرِکَ فى عَمَلِهِمْ وَالَّذى بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نِیَّتى وَنِیَّهِ اَصْحابى عَلى مامَضى عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ وَاَصْحابُهُ»
جابر گفت: «اى عطیه! از حبیب خود رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله شنیدم فرمود: هر کس قومى را دوست دارد، با آنها محشور شود و هر کس عمل قومى را دوست دارد، در آن عمل با آنها شریک باشد. سوگند به آن خدایى که محمد صلّى اللّه علیه و آله را به راستى فرستاد نیّت من و اصحاب من همان است که حسین علیه السّلام و اصحابش بر آن نیت درگذشتند».
از آن جمله حضرت رضا علیه السّلام به ریان بن شبیب فرمود :
«یَابْنَ شُبَیْبِ اِنْ سَرَّکَ اَنْ یَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَقُلْ مَتى ما ذَکَرتَهُ یالَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً»
«اى پسر شبیب! اگر تو را مسرور مى کند که باشد براى تو، ثوابى مانند ثواب کسانى که با حسین علیه السّلام شهید شدند، پس هرگاه یاد آن حضرت کردى، بگو: «یا لَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً». یعنى «اى کاش بودم با اصحاب حسین علیه السّلام پس به سعادت بزرگى مى رسیدم.»
بسیارى از دوستان ما امتحان خود را پس دادند و معلوم شد اگر روز عاشورا بودند، امام حسین علیه السلام را رها نمىکردند و به یارىاش مىشتافتند؛ لذا کسى که به راستى مىگوید : «یا لَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً» خداوند پاداش آنان را برایش مىنویسد؛ البتّه ممکن است به مقام آنها نرسد، امّا در زمره شهدا محسوب مىشود؛ برخى از شما، هنوز هم گاهى یاد شهیدان مىکنید و آرزو مىکنید اى کاش بودید و مىرفتید و شهید مىشدید. بى شک شما مانند برخى نیستید که مىگویند چه فایدهاى داشت که آنها رفتند و شهید شدند؟