سوره اعراف آیه ۱۰۰ | جلسه ۵۲ | ۵ رمضان ۱۴۳۶
بدن، خانهى اجارهاى ماست و تا وقت مرگ، فرصت داریم از آن استفاده کنیم. در وراى این بدن، روح و قلب است که خداى تعالى اسما و صفات خود را در آن به ودیعه نهاده است. این اسما و صفات، معادن جواهرات هستند که باید با سعى و تلاش، آن را استخراج کنیم؛
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۰۰ جلسه ۵۲| دوشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۱ | ۵ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
روایت روز (اعراب قلب)
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «اِعْرَابُ الْقُلُوبِ عَلَى أرْبَعَهِ أنْوَاعٍ رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ فَرَفْعُ الْقَلْبِ فِی ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِی الرِّضَا عَنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فِی الاشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِی الْغَفْلَهِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى»
امام صادق علیه السلام فرمود: «اعراب و حرکات دلها چهار قسمند : رفع و فتح و جَرّ و سکون. پس رفع دل در ذکر و یاد خداست؛ فتح دل در خشنودى از خداست؛ جرّ دل در مشغول بودن به غیر خداست و وقف (سکون) دل در غفلت از خداست.»
از نظر لغوى، رفع یعنى بالا رفتن؛ فتح، یعنى باز شدن؛ خفض یعنى پایین آمدن و وقف یعنى ایستادن.
کمى فکر کنید که چرا رفع قلب در یاد خدا و فتح قلب در رضاى خداست. درباره تفاوت یاد خدا و رضاى خدا بیندیشید و ببینید چرا اشتغال به غیر خدا، دل را پایین مىبرد و فرق این اشتغال با غفلت از خداى تعالى که وقف قلب است، چیست؟
أ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ الاْرْضَ مِنْ بَعْدِ أهْلِها أنْ لَوْ نَشاءُ أصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ(100)
آیا براى آنان که زمین را پس از ساکنانش به ارث مىبرند، آشکار نگشته است که اگر بخواهیم آنان را نیز به کیفر گناهانشان مىرسانیم و مُهر بر دلهایشان مىزنیم؟ پس آنان نمىشنوند.
این آیه و دو آیه بعد، اشاره به اقوام پیامبران گذشته است که نامى از آنها در قرآن برده نشده، امّا روزگارى در زمین زندگى مىکردند و از بین رفتند.
مکّیان، کم و بیش احوال امّتهاى گذشته را از تورات و انجیل و کتابهاى گذشتگان شنیده بودند، ولى اعتقاد و عبرتى از این حکایتها برایشان ایجاد نمىشد و فقط جنبهى داستان و سرگرمى داشت.
قرآن کریم در آیات مختلف، اشاره به مردمان و امّتهاى پیشین کرده است و یادآورى مىکند که پیامبران گذشته، در پى دنیا نبودند و چشم طمعى به مال مردم نداشتند. شاهد این سخن این که یکبار سران قریش نزد ابوطالب رفته، به او گفتند: برادرزادهات را از این دعوت باز دار و به او بگو اگر دست از این سخنان بردارد، او را سرور و امیر خود قرار مىدهیم؛ مال و ثروت فراوان به او مىبخشیم و زیباترین زنان را به او پیشکش مىکنیم. پیامبر پس از شنیدن پیشنهاد آنان، فرمود: «اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهید، من از دعوت خود دست بر نمىدارم. خداوند مرا براى پیامبرى شما مبعوث کرده و کتابى بر من فرستاده که خیر دنیا و آخرت شما در عمل به دستورات آن است، ولى اگر آن را نپذیرید، من همچنان صبر مىکنم تا خدا میان ما داورى کند.»
رسول خدا صلّى الله علیه و آله برگزیدهى خدا بود و هیچ تعلقى به دنیا نداشت. او انسان کامل بود و مىخواست مردم را متوجّه انسانیت درونشان کند؛ به آنان بگوید هرکدام از شما مَلِک دنیا و آخرت هستید؛ پس زیر بار نفس خود و دیگران نروید! چراکه تبعیت از نفس، مثل این است که حیوان سوار آدمى شده، او را به هر جا بخواهد مىبرد.
شهید آیت الله دستغیب در داستانهاى شگفت مىنویسد :
صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همان جا مرحوم و مدفون گردید، نقل فرمود که روزى جنازهاى را دیدم که جمعى او را به حرم مطهر حضرت سیّد الشهدا علیه السلام به قصد تبرّک و زیارت مىبرند. من هم همراه مشیّعین رفتم. ناگاه دیدم روى تابوت، سگ سیاه وحشتانگیزى نشسته است! حیران شدم. براى این که بدانم آیا دیگرى هم مىبیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده مىکنم، از شخصى که سمت راست من حرکت مىکرد، پرسیدم پارچهاى که روى جنازه است چیست؟ گفت: شال کشمیرى است. گفتم به روى پارچه چیز دیگرى مىبینى؟ گفت: نه.
همین سؤال را از آن که سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم. دانستم که جز من کسى نمىبیند، تا در صحن رسیدیم، ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتى که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم، همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه مى شود. در غسالخانه و تمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متّصل است، تا وقتى که میّت را دفن کردند، آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.
سگ، علامت و نماد غضب است و معلوم مىشود این میّت شخص غضبناکى بوده است. صورت واقعى خلقیات بد، این گونه در عالم برزخ ظاهر مىشوند، ولى افراد اندکى مىتوانند آن را ببینند.
مولوى داستان مردى را نقل مىکند که خانهاى زیبا و پر نقش و نگار اجاره کرد که در زیر آن، معدنهاى طلا و نقره وجود داشت. او اجازه داشت هر استفادهاى مىخواهد از خانه و معدنهاى آن بکند، امّا مشغول دیدن صورتهاى زیبا و زر و زیور دیوارها شد و از گنج ارزشمند زیر پاى خود غافل ماند.
روزها گذشت و سرانجام زمان اجاره بسر آمد و صاحبخانه، خانه خود را طلب کرد. آن بیچاره هم که فهمید زمان خود را از دست داده و از معدن جواهرات بهرهاى نبرده، حسرتزده و اندوهگین خانه را به صاحبش تسلیم کرد.
بدن، خانهى اجارهاى ماست و تا وقت مرگ، فرصت داریم از آن استفاده کنیم. در وراى این بدن، روح و قلب است که خداى تعالى اسما و صفات خود را در آن به ودیعه نهاده است. این اسما و صفات، معادن جواهرات هستند که باید با سعى و تلاش، آن را استخراج کنیم؛
(لَیْسَ لِلإنْسانِ اِلّا ما سَعى )
«براى انسان چیزى جز آنچه سعى کرده، نیست.»
ولى اگر کسى مشغول زر و زیورهاى این خانه شد؛ یعنى مثل کسى که لباس مىخرد و دائم آن را وصله مىزند، فقط به فکر وصله زدن خوراک و پوشاک به آن شود و همهى حواس، توجّه و وقتش را به زیبا کرن صورت و اندامش اختصاص دهد، از گنج درونش غافل مىماند و ناگهان عمرش به سر مىرسد؛ در نتیجه زیانکار و حسرتزده مىماند و دست ندامت به دندان مىگیرد؛
(وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً )
«روزى که ستمگر، دست به دندان مىگزد و مىگوید: اى کاش همراه پیامبر، راهى در پیش گرفته بودم.»
(یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللهِ )
«دریغ از کوتاهىهایى که در پیشگاه خدا کردم.»
(وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُوْمِنینَ )
«و کاش ببینى آنها را آن هنگام که در برابر آتش ایستادهاند. مىگویند : اى کاش ما را باز مىگرداندند تا آیات پروردگارمان را دروغ نمىشمردیم و از مؤمنین مىشدیم!»
انبیا آمدند براى این که انسان را متوجّه عالم پیش روى خود کنند؛ آمدند تا به انسان بفهمانند نباید مشغول و فریفته دنیا شوند! دنیا، دار امتحان است و هر روز و هر ساعتش، امتحان جدیدى در خود دارد.
(أ حَسِبَ النّاسُ أنْ یُتْرَکُوا أنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ )
«آیا مردم گمان کردند که چون گفتند ایمان آوردیم، رها مىشوند و امتحان نمىشوند؟»
این امتحانات براى این است که آدمى، خود بفهمد چقدر کار کرده و چه مقدار پیشرفت کرده است. در اثر آزمونهاى الهى، کم کم مرتبهى شخص بالا مىرود؛ به درجات عالى ایمان مىرسد و به سوى پروردگار عروج مىکند؛ عروجى که هیچ پایانى ندارد، حتّى براى بعضى افراد، سیر عروج و تعالى، در عالم برزخ همچنان ادامه مىیابد.
أ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ الاْرْضَ مِنْ بَعْدِ أهْلِها؛ پیامبران الهى پى در پى آمدند و هشدار دادند که این بدن، اصل نیست؛ خاک بود و به خاک تبدیل مىشود؛
(مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْرى )
«شما را از این (خاک) آفریدیم و به آن باز مىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم.»
آنچه اصل است، نفخهى روح پروردگار در آدمى است که باید متوجّه آن شد؛ (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ )
امّا مردم به جاى شنیدن نداى توحیدى انبیا، آنان را متهم به جاهطلبى کرده، گفتند: شما مىخواهید بر ما حکومت کنید.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله از ابتداى بعثت، جز به خدا دعوت نکرد و هر کس از سر صدق و اخلاص به او ایمان آورد، مرتبهى عالى او را شناخت، البتّه بعضى، سلمان و ابوذر شدند و بعضى در مراتب پایینتر قرار گرفتند، امّا همه، حتّى آنان که در امتحان مهم بعد از ایشان مردود شدند، مىدانستند که آن جناب «اسوه حسنه» است که مىتواند و باید الگوى همگان قرار گیرد. هرگز در پى دنیا نبود؛ ریاست دنیا را به هیچ مىگرفت و چشم به مال و مطاع مردم نداشت.
روزى جبرئیل نازل شد و عرض کرد: حق تعالى مىفرماید: اگر بخواهى کوه ابوقبیس را برایت طلا مىکنیم، بدون آنکه ذرهاى از مقام و منزلتت نزد ما کاسته شود. فرمود: اى برادر! آخرش چیست؟ جبرئیل گفت: آخر کار، مرگ است. فرمود: مىخواهم یک روز سیر باشم و شکر کنم؛ روز دیگر گرسنه باشم و صبر کنم.
پیامبر گرامى اسلام و اهل بیت ایشان، صلوات الله علیهم اجمعین، مردم را به سوى توحید خداى تعالى فرا خواندند؛ همه گفتند: «لا اله الّا الله» و تا آخر بر این سخن استقامت کردند؛ امتحانات خود را در این راه پس دادند و هرگز قدمى از آن عقب ننشستند.
أنْ لَوْ نَشاءُ أصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ؛ سزاى آنان که مقابل خداى تعالى ایستادند و به انذارهاى پیامبران اعتنا نکردند، همین بس که به کیفر گناهانشان، هلاک شوند و بر دلهایشان مُهر زده شود. چه اذیتها که قوم نوح به پیامبر خود نکردند، حتّى فرزند او، حرفش را نشنید و از کشتى نجاتش فرار کرد، امّا سرانجام، همگى هلاک شدند.
کشتى نجات امّت پیامبر اسلام، اهل بیت اویند؛
«الْفُلْکِ الْجَارِیَهِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَهِ یَأمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا»
«کشتى نجاتبخش، روان در موجهاى دریایند؛ هر کس بر آن کشتى در آید، از غرق شدن ایمن است و هر کس در نیاید، به دریاى هلاکت غرق خواهد شد.»
«انَّ الحسین مِصباحُ الهُدى و سَفینهُ النَجاه»
«به راستى حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتى نجات است.»
سوار شدن در کشتى نجات ایشان، محبّت آنان و اطاعت از دستوراتشان است. در این صورت، بتدریج آدمى، نفس خود را مىشناسد و فریبش را نمىخورد؛ با لطف خدا، آن خبیث سرکش را مهار مىکند و تحت فرمان روح قرارش مىدهد. بعد از آن نیز مىتواند دیگران را بشناسد و حق و باطل را تشخیص دهد؛ هرچند مهم، همان شناخت خویش است.
اینها همه در سایهى اطاعت از انبیا و ائمه حاصل مىشود و چه لذّتى بالاتر از این وجود دارد؟ آیا این بهتر است یا گرفتار شدن به عذابهاى پروردگار؟
وقتى انسان تن به اطاعت نفس مىدهد، مانند حیوانى مىشود که هیچ چیز نمىفهمد و فقط کار خود را مىکند؛ مثل قوم صالح که آثار عذاب خدا را در صورتهاى خود دیدند و دیدند که رنگ رخسارشان، زرد و سرخ و سیاه شد، امّا ایمان نیاوردند. مثل بعضى معتادها که هر چه مىگویى این سم خانمان سوز را ترک کن! اگر چندین بار هم ترکش دهند، باز به سراغ آن مىرود و نمىتواند از لذّت آن بگذرد.
وقتى انسان به گناه عادت کرد، از آن لذّت مىبرد؛ مثل لاشخورهایى که با وجود بوى تعفن مردار، آن را با لذّت و ولع مىخورند. چنین کسى از آدمیت بیرون رفته، نمىتواند در عالم برزخ، با چیزى غیر از همین کثافات دمخور باشد؛ کثافاتى که صورت زشت و بوى گندشان در آنجا آشکار مىشود؛ لذا در روایت است که اهل جهنّم از بوى گند عالم بى عمل اذیت مىشوند.
بنابراین گرفتار شدن به آثار گناه، هم به صورت بلاهاى ظاهرى اتّفاق مىافتد و هم به صورت مصیبتهاى درونى که خود انسان هم متوجّه آن نمىشود؛ مثل معتادهایى که خودشان هم نمىفهمند چگونه گرفتارند.
وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ؛ «طبع» به معناى قفل است. وقتى در، قفل مىشود، دیگر چیزى و کسى نمىتواند از آن تردد کند. اگر قلب، عرش خدا نشد و به کثافتها آلوده گشت، قفل مىشود. این قرار خداى تعالى است که هر کس از یاد او رو گرداند، قلبش قفل مىشود و چیزى از واقعیات و معنویات وارد قلبش نمىشود.
براى کسى که همهى عمر در پى دنیا بوده، هر چه از خوبىها بگویى، چیزى نمىفهمد، حتّى اگر قرآن هم برایش بخوانند، هیچ نمىفهمد و ایراد هم مىگیرد، در حالى که در آسمانى بودن این کتاب همین بس که هیچ کس نتوانسته و هرگز نمىتواند آیهاى مثل آن بیاورد. اگر کسى با وجدان و فطرت خود به قرآن رجوع کند، مىفهمد آیات آن، واقعیاتى است که با درون و روح بشر سازگار است.
فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ؛ کسى که از یاد خدا اعراض کرده، معنویات را از این گوش مىشنود و از گوش دیگر بیرون مىدهد؛ مىگوید: این حرفها مال شما آخوندهاست که پول خمس برایتان مىآورند و همه چیزتان آماده است، نه ما بیچارهها که باید روز و شب دنبال یک لقمه نان بدویم؛ این حرفها نان و آب و زن و زندگى نمىشود.
منظور این که ائمه و انبیا، انسانهاى کامل بودند؛ مردم را به سوى خدا دعوت مىکردند و خود هم کاملا در راه خدا بودند؛ لذا همنشینى با آنان، آثار معنوى محسوسى در پى داشت.
حمران بن اعین، یکى از شاگردان امام باقر علیه السلام بر ایشان وارد شد و از مسائلى پرسش کرد. چون خواست برود، گفت : مطلبى هم دارم، خدا بر عمر شما بیفزاید و به ما توفیق بهرهمندى از وجود شما را عنایت فرماید! آن این است که ما وقتى در حضور شما هستیم و از بیانات شما استفاده مىکنیم، از این محضر بیرون نمىشویم مگر با یک دل مهربان و حال خوش؛ به دنیا بىاعتنا مىشویم و این زخارف و ثروتهایى که در دست مردم است، در نظرمان بىارزش جلوه مىکند، ولى وقتى در اجتماع قدم مىگذاریم و با بازار و بازرگانان مرتبط مىشویم، محبّت دنیا در دل ما جا باز مىکند.
حضرت فرمود: البتّه اینها حالات قلب است؛ گاهى سخت مىشود و گاهى نرم. سپس فرمود: یاران رسول خدا صلّى الله علیه و آله به حضرتش عرضه داشتند: ما مىترسیم منافق باشیم. رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود. به چه مناسبت احتمال منافق شدن خود را مىدهید؟
عرض کردند: چون وقتى در محضر شما هستیم و تذکّرات ناصحانه شما را مىشنویم، حال ترس از خدا داریم و دنیا را فراموش نموده، علاقه و دلبستگى دنیا را از دل خود بیرون مىکنیم؛ مثل اینکه عالم آخرت و بهشت و دوزخ را مشاهده مىنماییم. چنین حالتى را تا وقتى در حضور شما هستیم داریم، ولى هنگامى که به خانههاى خود مىرویم و بوى فرزندان به مشام ما مىرسد و اموال و اهل و عیال را مىبینیم، حال سابق را از دست داده، دلهاى ما دگرگون مىشود؛ مثل اینکه اصلا خوف خدا و زهد در دنیا در ما وجود نداشته. آیا شما درباره ما احتمال نفاق نمىدهید؟
حضرت فرمود: هرگز. این وضع و حال شما اثر وسوسه شیطان است تا شما را به دنیا متمایل نماید. به خدا سوگند اگر آن حالى را که در حضور من داشتید و خود را بدان توصیف نمودید، ادامه دهید، به مقامى خواهید رسید که ملائکه با شما مصافحه مىنمایند و بر روى آب راه مىروید.
اگر شما به هیچ نحو گرد گناه نگردید تا از خداوند درخواست مغفرت و بخشش نمایید، خداوند مردمان دیگرى خلق مىفرماید که گناه کرده، درخواست بخشش از او نمایند تا آنان را بیامرزد.
به تعبیر امام صادق علیه السلام قلب انسان هنگامى بلند مىشود و بالا مىرود که در یاد خدا باشد. یاد خدا فقط به ذکر زبانى نیست. گاه در اثر اذکار زیاد، مکاشفاتى براى انسان رخ مىدهد که موجب غرور و خودبینىاش مىشود. ذکر خدا یعنى قلب به گونهاى شود که بتواند نفس را از منیّت پایین بکشد.
اسباب معنوى
جوانها و نوجوانهاى عزیز متوجّه باشند که همه چیز، همین عالم ماده و اسباب ظاهرى نیست؛ دست دیگرى در کار است و عالم دیگرى هم وجود دارد.
به همهى عزیزان سفارش مىکنیم به نماز، روزه و احکام خود اهمیّت دهند؛ واجبات را انجام دهند و حرام را ترک کنند. این معناى تقواست.
شهید آیت الله دستغیب در داستانهاى شگفت مىنویسد :
در تاریخ شنبه، آخر جمادى الثانیه 94 جناب حاج ملا على بن حسن کازرونى، از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و براى درمان به بیمارستان نمازى مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که به قصد شما آوردهام و این دو هدیه را داستانى است.
امّا مفاتیح: شما که با سابقهاید که من در کودکى بى پدر و مادر شدم و کسى مرا به مکتب نفرستاد و بىسواد بودم تا سالى که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم. روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طورى که نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسى را ندیدم شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم :
آقا! آرزوى زیارتت مرا اینجا آورده، سوادى ندارم، کسى هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را مىتوانى بخوانى و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشى شیخ مهدى درِ صحن بگیر.
حاج على مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم پس سجده شکرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشدارى پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم.
خلاصه چون از صحن خارج شدم و شیخ مهدى کتابفروش را دیدم، پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم، این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشتهام. خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخت شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدى پرسیده بودم از کسى که حواله مفاتیح براى من به او داده است.
از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پى کار دیگرى رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتى که در کربلا بودم موفق نشدم.
سفرهاى دیگر که مشرف مىشدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدى مرحوم شده بود (رحمه اللّه علیه). و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتى فرمودید خوب است توانایى قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینکه شبى آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مىتوانى تمام قرآن را بخوانى.
پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن مىخواندم و سپس هر کتاب حدیث عربى را مىتوانم بخوانم.