بیست و چهارم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
از خدا میخواهیم که درجات عالی ایمان را در همین دنیا نصیبمان کند. نترسید! در سختیهای سخت نمیافتید. انشاءاللّه از خدا بخواهید به همین مقدار نمانید؛ حرکت بیشتری بکنید و از برکت محمّد و آل محمّد چیزهای بیشتری ملتفت شوید.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
بیست و چهارم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۱۵ – آیه ۸ | دوشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۹
حدیث روز
سُئِلَ علیهالسلام عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ: «الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَ الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّهِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِی الْخَیْرَاتِ» (حکمت 31 نهجالبلاغه)
از مولا علی علیهالسلام دربارۀ ایمان سؤال شد، پاسخ داد: «ایمان بر چهار پایه استوار است: صبر، یقین، عدالت و جهاد.
صبر چهار شعبه دارد: شوق، ترس، زهد و انتظار. آنکه مشتاقِ بهشت است، دل از شهوات بگرداند. آنکه ترس از آتش دارد، از محرمات دورى کند. آنکه به دنیا بىرغبت است، مصائب را آسان شمارد و آنکه در انتظار مرگ است، بهسوى خیرات شتابد.»
به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام ایمان چهار پایه دارد و هر پایه، چهار شعبه دارد؛ یکی از این پایهها «صبر» است. اگر بخواهیم بفهمیم ایمان داریم، باید صبر را در خود مشاهده کنیم. صبر چهار شعبه دارد؛ شوق، ترس، زهد و انتظار. هرکس درون خود نگاه کند، ببیند آیا این شعبهها را در خود مییابد یا خیر؟
فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّهِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ کسیکه اشتیاقِ بهشت ندارد، ایمانش ضعیف است. شخصِ مؤمن حتماً مشتاق بهشت است. بهشت ظهور نعمتهای معنوی خداست. آنکه اشتیاق بهشت دارد، باید خود را از شهوات نگه دارد.
منظور از شهوات، اول از همه، شهوات جنسی است؛ یعنی باید از شهوات حرام خود را نگه دارد؛ از کارهای زشت که مربوط به امیال است، پرهیز کند؛ چشمش را از نامحرم باز دارد؛ سخنان شهوتآلود بر زبان نیاورد؛ به گوشش نرساند؛ تصاویر و عکسهای شهوتآلود نبیند. اگر ایمان دارد، باید بتواند خود را از شهوات بیرون بکشد.
همچنین خود را از زیادخوردن بازمیدارد، حتی اگر حلال باشد – حرام و شبههناک جای خود دارد – اگر شبهۀ شهوت هم باشد، خود را نگه میدارد.
حضرت آیتاللّه العظمی نجابت میفرماید: « از شعبههای صبر، شوق است. آنکه مشتاقِ شهادت و مشتاقِ لقاء اللّه و مشتاقِ تجرد است، صبر میکند».
تجرّد یعنی از نظر فکری و روحی، از مادیات بیرون بیاید. این امر، ظهوری در خارج ندارد تا کسی بفهمد، خودِ شخص بهتر میفهمد. چطور در عالم خواب، وضع انسان عوض میشود؟ اگر نورانیت داشته باشد، میتواند چیزهایی از ارواح بفهمد یا از آینده باخبر شود. تجرّد هم همینطور است؛ خواب و بیداری برای کسی که تجرّد یافته، فرقی ندارد و در حال بیداری هم چیزهایی ملتفت میشود که دیگران نمیفهمند، البته به اندازۀ ایمانش.
تجرّد یعنی سبک شدن؛ خالی شدن از لباس. در خواب، انسان از لباسِ بدن بیرون میآید؛ کسی که تجرّد مییابد، مقداری از لباسِ مادیات بیرون میآید و افکارش از مردم عادی بالاتر میرود.
حضرت آیتاللّه العظمی نجابت میفرماید:
«در خطبۀ همام آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارۀ متقین میفرماید: اینها شوقشان به خدا زیاد است؛ آنقدر شوق به خدا دارند که اگر اجل حتمی نبود، منخلع میشدند؛ «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ».
شاقی به لقاء اللّه، شاقی به جبهه، شاقی به شهادت باید صبر کند – این بیانات در زمان جنگ ایراد شده است – شاقینِ به اجتهاد، آقا که میخواهد مجتهد شود، باید مقداری صبر کند؛ خودش را وادارد به کار کردن تا روزها بگذرد؛ شبها بگذرد؛ مقداری بیخوابی بکشد و زحمت به خودش بدهد تا ملکۀ اجتهاد را خدا نصیبش کند.»
وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ دوم از شعباتِ صبر، ترس است. مؤمن باید از غضبِ خدا بترسد؛ یعنی هم امید به رحمت خدا و هم خوف از عذاب او داشته باشد؛ امید به بهشت و خوف از جهنم. در روایت است:
«إنّما المؤمن کالطائر و له جناحان الرجاء و الخوف» (عُدَّهُ الداعی، 34)
«مؤمن مانند پرنده است و دو بال دارد؛ بالى از امید و بالى از ترس.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: کسیکه صبر دارد، باید از آتشِ جهنم و غضبِ خدا بترسد و علامت ترسش این است که از حرام اجتناب میکند. هر حرام، آتش و عذابی در پی دارد. چهبسا بعضی محرمات، انسان را از واجبات باز دارد و او را ناامید کند. جوانها و نوجوانها باید بیشتر مراقب باشند؛ چون درونشان پاک است و هنوز آلودۀ گناه نشده. کسانی هم که سن و سالی پشتِ سر گذاشتهاند، باید از گذشتهها استغفار کنند و تصمیم بگیرند به محرمات نزدیک نشوند.
مؤمن ترس دارد از اینکه در حرام بیفتد و خدا غضبش کند؛ این ترس خوب است. باید از گناهان بترسد و پرهیز کند؛ از گناهانی که مربوط به زبان است؛ از تهمت، غیبت، طعنه، ناسزا پرهیز کند؛ سرِخود فتوا ندهد؛ آیات قرآن را از پیش خود تفسیر نکند.
حاج میرزا آقا تبریزی، در شیخان قم مدفون است. حضرت آیتاللّه العظمی نجابت از قول ایشان در اصرار الصلاه نقل میکنند که شرطِ عدالتِ پیشنماز این است که خودش را بد آدمی بداند – یعنی خود را بهتر از نمازگذاران نداند – اگر پیشنماز خودش را بد آدمی دانست، به او اقتدا کنید؛ اگر خودش را خوب آدمی دانست، اقتدا نکنید.
گاهی انسان در ذهنش میگوید آدم خوب هستم؛ گاهی بروز هم میدهد؛ گاهی هم حالش این است که آدم خوبی هستم.
شخصی خدمتِ شهید آیتاللّه دستغیب آمد و گفت: من خجالت میکشم امام جماعت باشم، چون میبینم اینها که پشت سرم هستند، آدمهای خوبی هستند؛ جوانها و نوجوانهایی هستند که گناهی نکردهاند. شهید آیتاللّه دستغیب گفتند: تا این حال را داری، جلو بایست. هروقت خود را بهتر از آنها دیدی، دیگر پیشنمازی برایت فایدهای ندارد.
وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ؛ مؤمنی که صبر دارد، به دنیا بیاعتناست؛ یعنی بخیل نیست؛ از جهت مال بخیل نیست و آن را صرفِ فقرا میکند؛ از جهت وقت بخیل نیست و آن را برای خدا و تبلیغِ دین صرف میکند؛ بخیل نیست که از تخصصش در راه خدا استفاده کند. زهد این است که خود را از چیزهایی که میل بدان دارد، کنار بکشد و خودنگهدار باشد.
زهد در دنیا بدان معنا نیست که تارکِ دنیا شده، در کوهها زندگی میکند یا خانه و وسایل ندارد یا خوراکش نان خالی است. مولا علی علیهالسلام که نانِ جو میخورد، تکلیف دیگری داشت. آنها که امام و جلودارِ مردم هستند، تکلیف دیگری دارند؛ باید مثل ضعیفترین و فقیرترین مردم زندگی کنند، ولی کسی که جزء فقراست، باید زهد در دنیا داشته باشد؛ یعنی مصیبتهایی که برایش پیش میآید را از ناحیۀ خدا ببیند و برای خود خوب بداند؛ مصیبتها برایش آسان باشد. مؤمن باید بداند که هرچه برسرش میآید، به خیر و صلاحش است؛ یا کفارۀ گناهانش است یا درجاتش را بالا میبرد. این مصائب از دیدِ خدا بیرون نیست و بعضاً امتحان انسان است تا درجاتش بالا رود.
از اولِ خلقتِ آدم تا قیامت، احدی در این زمین قدم نگذاشته که هیچ مصیبتی ندیده باشد. همه همینطور هستند. هیچکس نمیتواند بگوید من بیشتر از همه مصیبت دیدهام.
برادران و خواهران گرامی! در برابر ناگواریها و ناراحتیها صبر پیشه کنید. منظور این نیست که اگر کسی به شما ظلم کرد، سکوت کنید؛ باید در مقابل ظلم اعتراضِ عقلانی کرد – مثل شما که در انتخابات شرکت کردید و خواستههای خود را اعلام نمودید – این خوب است؛ عیبی ندارد. صبر به معنای این نیست که دارو نخورد؛ دکتر نرود؛ دعا نکند و برای رفعِ گرفتاری، اقدامی نکند. همۀ این کارها را بکند، امّا حواسش باشد که رضای خدا را در نظر داشته باشد. اگر طاقت نداری، از خدا بخواه طاقتت را زیاد کند یا مصیبتها را کم کند؛ استغفار کن و صدقه بده!
وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِی الْخَیْرَاتِ؛ «تَرَقُّب» به معنای انتظار و از شاخههای صبر است؛ یعنی منتظرِ مرگ بودن. مؤمن همیشه منتظر مرگ است و آن را از خود دور نمیبیند.
هیچکس نمیداند مرگش کی میرسد، امّا باید خود را آماده کند. نه اینکه در قبر بخوابد یا هیچ کاری نکند، بلکه یعنی وقتی به مالِ مردم میرسد، بترسد؛ وقتی به آبروی مردم میرسد، بترسد. اگر خواست کسی را ساقط کند، بترسد. اگر خواست حکم بدهد، بترسد. انتظار مرگ باید در رفتار انسان تأثیر بگذارد.
نتیجۀ انتظارِ مرگ، انجام واجبات و ترک محرمات است. کسیکه نمیداند فردایش چه میشود؛ نمیداند آیا یک ساعت دیگر زنده است یا خیر، در خیرات سرعت میکند؛ کارهای خوب را باشتاب انجام میدهد.
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: کسیکه هر شبانهروز، بیست مرتبه یاد مرگ کند، جزء غافلان شمرده نمیشود؛ یعنی باید بداند هرکه در این دنیا آمده، رفته است، او هم باید برود؛ پس با آمال و آرزوی دراز خود را مشغول نمیکند.
مولا علی علیهالسلام در خطبۀ 42 نهجالبلاغه میفرماید:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَهَ»
«اى مردم! بر شما از دو چیز بیشتر مىترسم: پیروى نفس و آرزوى دراز. پیروى نفس، آدمى را از راه حقّ باز مىدارد و آرزوى دراز، آخرت را به فراموشى مىسپارد.»
بهراستی ما که هستیم در پیشگاه خدای تعالی؟ قرآن کریم میفرماید:
﴿خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ﴾ ﴿نحل، ۴)
«انسان را از نطفهای آفرید، آنگاه دشمن آشکار.»
مردم دو دستهاند؛ گروهی میفهمند خدا همهکارهشان است؛ متوجهاند هیچ ندارند؛ همهچیزشان از خداست و اگر کمی به خود ببالند، نعمتش را از آنها میگیرد. گروه دیگر هم همیشه مغرورند و همه را اذیت میکنند.
تفسیر سوره حدید جلسه ۱۵ – آیه ۸
وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثٰاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(۸)
شما را چه شده که به خدا ایمان نمیآورید، درحالیکه پیامبر شما را دعوت میکند که به پروردگارتان ایمان بیاورید و از شما پیمان گرفته است، اگر مؤمن هستید.
وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّه؛ آیه – بنابر تفسیری که گفته میشود – خطاب به مؤمنان است. خداوند کسانی را که ایمان آوردند، مورد خطاب قرار داده است که چرا به درجات پایین ایمان راضی شدهاید و درجا میزنید؟ چرا بالاتر نمیآیید تا درجاتِ سوم و چهارم و پنجم ایمان را به دست آورید و بالاتر روید؟
وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُم؛ پیامبر، شما را دعوت به ارتقاء میکند. میفرماید «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن». امّا چرا این را نمیفهمید؟ چون ایمانتان کم است. چرا سعی نمیکنید آن را بفهمید؟ چرا کاری نمیکنید که تمام بیستوچهار ساعت ملتفت شوید مُلک آسمانها و زمین از آنِ خداست؛ خودتان هم مالِ خدا هستید. نه صرفِ حرف، حتی اگر از حرف بالاتر آمدهاید، باز هم بالاتر بیایید. پیامبر شما را میخواند تا ایمان بیشتری به خدا بیاورید.
وَ قَدْ أَخَذَ مِیثٰاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِین؛ کسانیکه زمان پیامبر بودند، به ایشان ایمان آوردند و با او عهد بستند که به عنوان رسول خدا او را بپذیرند و اطاعتش کنند. هرکسی اولِ نوجوانی و جوانی، چیزهایی از پدر و مادر یا معلم خود یا دیگران شنید و آنها را با درون و فطرت خود مطابق یافت. اگر شبههای هم برایش پیش آمد، با مطالعه و پرسوجو آن را رفع کرد؛ این میثاق او با خداست، امّا چرا همینجا بایستد و بالاتر نرود؟ چرا از خدا نخواهد ایمانش بیشتر شود؟
با توجه به آیۀ قبل، معلوم میشود که میانِ ایمان و انفاق، از یک سو و بالا رفتن درجاتِ ایمان از سوی دیگر، ارتباط وجود دارد. کسانی که در سطحِ پایینِ ایمان و درجاتِ اول هستند، انتظار زیادی از آنها نمیرود، امّا میگوییم چرا ایمان خود را قویتر نمیکنید که موقعِ زکات، زکات بدهید؛ موقعِ خمس، خمس بدهید؛ اگر لازم شد، کفّارات و نفقههای واجب را بپردازید؟ کسی که فقرا را میبیند و کمکشان نمیکند، معلوم میشود ایمانش ضعیف است. چرا ایمان خود را قوی نمیکنی تا بتوانی به اندازۀ خود از پول بگذری و بخیل نباشی؟
مردى به نام سراج که خادم حضرت صادق علیهالسلام بود مىگفت: امام صادق براى کارى مرا فرستاد و امام با گروهى از یاران خود در این وقت در حیره بودند، گوید: ما دنبال آن کار رفتیم و بعد در حالى که هوا بسیار گرم بود و ما هم گرسنه بودیم برگشتیم.
من در جایى که بسترم در آنجا قرار داشت رفتم و خود را با همان ناراحتى روى رختخواب خود افکندم، در این هنگام ناگهان حضرت صادق علیهالسلام بطرف ما آمد و گفت مىخواهم در نزد شما بنشینم، من از جاى خود برخاستم و امام هم در کنار بستر من قرار گرفت و در باره کارى که مرا براى آن فرستاده بود سؤال کردند.
من امام علیهالسلام را در جریان آن کار قرار دادم، او هم خداوند را سپاسگزارى کرد، و بعد در باره گروهى به سخن مشغول شدیم، من عرض کردم قربانت گردم من از آنها تبرى مىکنم چون آنها معتقداتى دارند که ما نداریم.
امام علیهالسلام فرمود: آنها ما را دوست مىدارند ولى چون مطالبى را مىگویند که شما آن را نمىگوئید حالا باید از آنها بیزارى بجوئید، گفتم آرى، فرمود: نزد ما هم چیزهائى هست که در نزد شما نیست، پس در این صورت ما باید از شما تبرى کنیم.
عرض کردم خیر قربانت گردم، فرمودند در نزد خداوند چیزهائى هست که در نزد ما وجود ندارد، آیا خیال مىکنى خداوند ما را از خود دور کرده است، گفتم خیر قربانت گردم پس ما اکنون با آنها چه کنیم، فرمودند: آنها را دوست بدارید و از آنان تبرى نکنید.
بعضى از مسلمانان یک سهم از ایمان را دارند و بعضى دو سهم و بعضى هم سه سهم، تا هفت سهم، در اینجا کسى که که یک سهم دارد نباید با کسى که دو سهم یا بیشتر دارد مقایسه شود، خداوند براى هر کسى سهمى معین کرده و به همان اندازه پاداش خواهد دید.
اینک براى تو در این باره مثلى مىزنیم. مردى یک همسایه نصرانى داشت، و او را به اسلام دعوت کرد و به اندازهاى از مزایا و زیبائیهاى اسلام براى او تعریف کرد که او هم قبول کرد و مسلمان شد او در یکى از سحرها قبل از نماز صبح آمد و در خانهاش را زد.
مرد تازه مسلمان گفت: کیست که در این هنگام در مىزند، گفت من فلان کس هستم، گفت چه مىخواهى گفت وضو بگیر و لباس خود را در بر کن تا با هم به مسجد برویم، او هم وضو گرفت و جامههاى خود را عوض کرد و با هم به مسجد رفتند.
آنها به مسجد رفتند و به نماز مشغول شدند، بعد از طلوع فجر نماز صبح خواندند و در مسجد مشغول ذکر و دعا شدند تا آفتاب طلوع کرد، مرد نصرانى برخاست تا به منزل خود برود، آن مرد گفت کجا مىروى روز کوتاه است.
اکنون ظهر فرا مىرسد او هم نشست تا ظهر شد و آنها نماز ظهر گذاشتند، بعد از آن گفت بین ظهر و عصر فاصله زیادى نیست، صبر کنید نماز عصر را هم ادا کنیم، او را در مسجد نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند، آن مرد برخاست که برود.
بار دیگر گفت: اکنون آخر روز است صبر کنید تا شب با هم برویم، او را نگه داشت و نماز مغرب را هم خواندند و بعد از آن مرد تازه مسلمان خواست برود بار دیگر گفت نماز عشاء را بخوانیم و برویم، آنها نماز عشاء را هم خواندند و بعد از هم جدا شدند.
هنگام سحر بار دیگر آن مرد بطرف منزل نصرانى رفت و در زد، او آمد و معلوم شد رفیق شب گذشته است، آمده او را به مسجد ببرد، گفت: برخیز و وضو بگیر با هم به مسجد براى عبادت برویم.
مرد نصرانى گفت: براى این دین بیکارتر از مرا پیدا کن، من مردى فقیر و صاحب عیال هستم امام صادق علیهالسلام فرمود: او را نخست در چیزى وارد کرد ولى بار دیگر از آن خارج ساخت. (کافی، 2، 43)
هر باری را نمیتوان بر دوشِ هر کسی گذاشت. از کسیکه تازه مسلمان شده، اندازۀ کسیکه سالها مؤمن بوده توقع نیست. توقعی که از یک جوان و نوجوان میرود با کسی که سالها در مسجد آمد و رفت کرده، فرق میکند؛ لذا پدر و مادرها مراقب باشند وقتی بچه هایشان را نصیحت میکنند، باید صبر و حوصله داشته باشند تا بهتدریج آماده شوند و ایمانشان قوی شود.
خدای تعالی در این آیه مسلمانان را برای بالاتر رفتن درجات ایمان، ترغیب و تشویق میکند. پیامبر هم به همین دعوت میکند و میفرماید از خدا بخواهید تا چیزهای معنوی نصیبتان شود. به این روایت هم توجه کنید:
پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله از اصحاب پرسید: عجیبترین ایمان از آنِ کیست؟
برخی گفتند: ملائکه. فرمود: آنها نزد خداوند هستند و برای عبادتِ او خلق شدهاند.
گفتند ایمان ما. فرمود: شما در کنار پیامبرتان هستید و از او معجزه میبینید. سپس فرمودند: ایمان کسانی که حجت خدا را ندیدند، ولی با دیدن قرآن، ایمان آوردند.
در وصیتی به امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:
«یَا عَلِیُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یَقِیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّهُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاضٍ» (وسائل الشیعه، 27، 92)
«اى على شگفتآورترین مردم از نظر ایمان و بزرگترین آنان از نظر یقین، مردمانى هستند که در آخرالزمان پیامبرى ندیدند و امام هم از نظرشان پنهان شده، امّا به همان سیاهى و سفیدى کتاب ایمان آوردهاند.»
یعنی سیاهی قلم که بر سفیدی کاغذ ثبت شده است، کنایه از آیات قرآن و روایات اهل بیت است.
خدای تعالی فطرت را درون انسان قرار داده است و فطرت تمایل به خوبیها دارد؛ ازجملۀ این خوبیها، فهمِ خالق است. هر کسی با عقل خود میفهمد که این عالم، خالقی دارد که دانا و توانا و حکیم است. خالقِ همین عقل، باید بالاتر از عقل باشد. وقتی انسان حیات، علم و قدرت دارد، باید خالقش عینِ حیات، عینِ علم و عینِ قدرت باشد.
ما پیامبر را ندیدیم، امّا وقتی کتابها را میخوانیم و حرفِ مؤمنانِ خوب و اولیای خدا را میشنویم و به قلب خود رجوع میکنیم، میبینیم حرفهایشان درست است. خود آنها هم به آنچه میگویند، عمل میکنند و حرفشان به دل مینشیند. وقتی میگوید راست بگویید، خودش هم راست میگوید، حتی اگر همه دروغ بگویند. وقتی میگوید دزدی نکنید، خودش هم دزدی نمیکند، حتی اگر همه دزدی کنند. گوش به وسوسۀ دیگران نمیدهد که میگویند اگر دزدی میکردی، وضعت خوب بود؛ خانه و ماشین و پول داشتی.
شخصِ مؤمن وقتی نگاه درونش میکند، میبیند قرآن به دلش مینشیند؛ کسیکه حرف میزند و خودش عمل میکند، حرفش به دل مینشیند. در سنین نوجوانی و جوانی که خدمت شهید آیتاللّه دستغیب و حضرت آیتاللّه العظمی نجابت و آیتاللّه انصاری میرسیدیم، میدیدیم حرفهایشان دقیقاً همان است که درون و فطرتمان میگوید.
کسیکه پیامبر را ندیده است، حرفهایش را که شنیده، میتواند نمونههای ایشان را ببیند؛ پس چرا راه ایشان را درپیش نگیرد؟ این راه بهتر است یا راهی که معلوم نیست آخرش کجاست؟ این بهتر است یا اینکه بگوید: من دیگر نماز نمیخوانم؛ چون خیلیها نماز میخوانند و دزدی میکنند!
آیا واقعاً همۀ کسانیکه نماز میخوانند، دزدی میکنند یا بعضی از آنها هم آدمهای خوبی هستند؟ گیرم عیبهایی هم داشته باشند، امّا نگویید هرکه نماز میخواند، دزد است؛ ظلم میکند؛ دروغ میگوید!
هر کسی باید سعی کند خودش را به پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نزدیک کند و هر روز نزدیکتر شود. دراینصورت موقع مرگ با روی باز از حضرت عزرائیل استقبال میکند و مرگ برایش مسألهای نیست؛ چون میداند مرگ لباس عوض کردن است. این لباس را عوض میکند و آزاد میشود. کسی که سعی کرده عمل خیر انجام دهد، آزاد است؛ با خدایی که خالق و مدبرِ همۀ عالم است آشنا میشود؛ با پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام آشنا میشود.
در روایت است کسی که از دنیا میرود، مؤمنانی که در عالم برزخ هستند، از او میپرسند فلانی کجاست؟ اگر بگوید: مُرد، میگویند: افسوس که رفت و پیش ما نیامد. اگر بگوید: هنوز زنده بود، میگویند: امید است پیش ما بیاید.
مرحوم نراقی در کتاب «خزائن» از یکی ازموثّقان اصحابش نقل نموده:
در ایّام جوانی با پدرم و جمعی از دوستان، هنگام عید نوروز در اصفهان دید و بازدید میکردیم. روز سهشنبهای برای بازدید یکی از رفقا که منزلش نزدیک تخت فولاد اصفهان بود، رفتیم.گفتند: ایشان منزل نیست. چون راه طولانی و درازی را آمده بودیم، برای رفع خستگی و زیارت اهل قبور به قبرستان تخت فولاد رفتیم و آنجا نشستیم.
یکی از رفقا به مزاح و شوخی رو به قبر نزدیکمان کرد وگفت: ای صاحب قبر! ایّام عید است. آیا از ما پذیرایی نمیکنی؟ ناگهان صدایی از قبر بلند شد وگفت: هفتۀ دیگر روز سهشنبه همینجا همه مهمان من هستید.
ما همه وحشت کردیم و گمان نمودیم تا روز سهشنبه بیشتر زنده نیستیم. مشغول اصلاح کارهای خود شدیم و وصیّتهای خود را کردیم و آمادۀ مرگ شدیم؛ امّا هرچه صبر کردیم از مرگ خبری نشد. روز سهشنبه مقداری که از روزگذشت با هم جمع شدیم و گفتیم: برسر همان قبر برویم، شاید منظور مردن نبوده است.
همگی حرکت کردیم. وقتی سر قبر حاضر شدیم یکی از ما گفت: ای صاحب قبر! به وعدۀ خود وفا کن.
صدایی از قبر بلند شد که: بفرمایید. ناگهان جلو چشممان عوض شد و چشم ملکوتی ما بازگردید.باغی دیدیم در نهایت طراوت و زیبایی و در آن نهرهای آب صاف جاری و درختهای مشتمل بر میوههای چهار فصل پیدا بود و بر آن درختان، انواع مرغان خوشالحان مشغول آواز و نغمهسرایی بودند. شروع به گردش کردیم تا به عمارتی در نهایت زیبایی و تجمّلات رسیدیم که در میان باغ بود. داخل آن شدیم. دیدیم شخصی در نهایت جمال و صفا در بالای قصر نشسته است و جمعی از ماهرویان،کمر به خدمت او بستهاند. چون آن شخص ما را دید، از جا برخاست و عذرخواهی کرد. در این بین انواع و اقسام شیرینیها و میوهها و آنچه را که در دنیا ندیده بودیم و تصوّرش را هم نمیکردیم، مشاهده نمودیم.
وقتی شروع به خوردن کردیم، چنان لذّتی بردیم که هیچ وقت مثل آن را ندیده بودیم. هرچه میخوردیم، سیر نمیشدیم و باز بیشتر اشتها داشتیم. پس از ساعتی برخاستیم تا ببینیم چه روی داده است. آن شخص بزرگوار ما را تا بیرون باغ مشایعت کرد.
پدرم از او پرسید: شما کیستید که خدای متعال چنین دستگاه وسیع و باعظمتی به شما عنایت نموده است و بگو بدانم اینجا کجاست؟
فرمود: هموطن شما هستم. همان قصّاب فلان محلّه میباشم. علّت اینکه این درجات و مقامات را به من دادهاند این است که دو صفت نیک در من بود که مستحقّ این مقامات و اکرام شدم؛ یکی اینکه هرگز در کسبم کمفروشی نکردم؛ دیگر اینکه در عمرم نماز اوّل وقت را ترک ننمودم؛ بهطوری که اگر گوشت را در ترازو گذاشته بودم و صدای «اللّه اکبر» مؤذّن بلند میشد، آن را وزن نمیکردم و برای نماز به مسجد میرفتم و نماز اوّل وقت را درک مینمودم. بعد از مردن، این باغ و قصر و این همه نعمت را به من دادند.
در هفتۀ گذشته که شما تقاضای پذیرایی و مهمان شدن از من کردید، اجازه نداشتم که شما را دعوت کنم. این هفته اذن گرفتم و از شما پذیرایی کردم.
هریک از ما از آن شخص محترم، مدّت عمر خود را سؤال کردیم و او جواب داد. بعد خداحافظی کردیم. ما را مشایعت کرد. خواستیم برگردیم که ناگهان دیدیم در همان جای اوّل، سر قبر نشستهایم.
روحِ انسان در قبر نیست. در عالمِ امر و عالمِ ارواح است، ولی به بدن و قبر خود علاقه دارد؛ چون بدنش در این عالم کمکش کرده، بهوسیلۀ آن، عبادت میکرد؛ لذا وقتی به زیارت امام رضا علیهالسلام یا هر امام دیگری میروید، روح حضرت در این قبر نیست، ولی علاقه به بدن دارند و زوار خود را میبینند؛ لذا نوری که از ایشان به دوستانشان عنایت میشود، سرِ قبرشان بیشتر است؛ گرچه ایشان همه جا همراه مؤمنان هستند.
بدنِ مؤمن محترم است؛ لذا واجب است او را غسل دهند؛ نماز برایش بخوانند و با احترام دفنش کنند. اگر خیلی محترم باشد، بدنش نمیپوسد و سالم میماند، وگرنه خاک میشود، امّا خاکِ مؤمن هم محترم است.
کسیکه سعی میکند واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و اگر گناهی کرد، استغفار میکند، یقیناً هیچ ترسی از مرگ ندارد؛ چون میخواهد جایی برود که اسباب و وسایل فرستاده و آنجا را آماده کرده است.
از خدا میخواهیم که درجات عالی ایمان را در همین دنیا نصیبمان کند. نترسید! در سختیهای سخت نمیافتید. انشاءاللّه از خدا بخواهید به همین مقدار نمانید؛ حرکت بیشتری بکنید و از برکت محمّد و آل محمّد چیزهای بیشتری ملتفت شوید.