بیست و هشتم رمضان ۱۴۴۴ – ۱۴۰۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
بیست و هشتم رمضان ۱۴۴۴ – ۱۴۰۲ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۳۰ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تعالی فی کتابه المبین:
«ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم»
بحث گذشتۀ ما در باب طلب و اخلاق طلبگی به محبّت رسید و بعد به توبه.
محبّت یا عشق یک رابطۀ دوطرفه بین محبّ و محبوب است. در قرآن شریف، هم بندگان خوب خدا محبوب خدایند و هم خدا محبوب آنهاست. «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند.
این عشق و محبّت معاملۀ دوطرفه نیست. در معاملات بحث طرفین است. هر کسی بهطرف خود میکشد و سود خود را میبیند. هر کسی میخواهد جنس طرف مقابل را پایین بیاورد و آوردۀ خویش را بالا ببرد، ولی در عشق و محبّت اینطور نیست، محبّ و عاشق آوردۀ خود را اصلاً نمیبیند و گوشۀ چشم محبوب و معشوق را از هر چیزی بالاتر میبیند.
این رابطه محبّت گاهی اوقات آسیب میبیند و دچار مشکل میشود. همیشه هم از جانب ماست. به تعبیر بچههای امروز رابطه خراب میشود و احتیاج به ترمیم دارد، به آشتی مجدد و برگشتن. این ترمیم و برگشت و آشتی، در رابطۀ محبّت و عشق، نامش توبه است.
طبق آیهای که دیروز و امروز تلاوت شد، اصل ترمیم هم از سوی خدا شروع میشود؛ «تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا». خدا شرایط را فراهم میکند، میخواهد بکشد که بنده بیاید. «تاب» اول خدا، بعد «لیتوبوا» عبد، بعد دومرتبه «إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم».
کلمۀ دغدغه را باید دربارۀ خدا با تشبیه و تنزیه به کار برد. اینقدر که خدا دغدغه دارد این رابطه را ترمیم کند و برگرداند و صدا بزند که بیایید، بنده ندارد. خیلی بیشتر از بنده است، اصلاً قابل مقایسه نیست.
این رابطۀ عاشقانه و محبّت در ذات ما نهادینه شده؛ یعنی خدا جایی از ما عهد و پیمان گرفته، خود را در نفس ما نشان داده. گفته به نفس خود رجوع کنید، بعد سؤال کرده «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» آیا در نفس خود مرا نمیبینید؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟
«قالُوا بَلى». همۀ ما در نفسمان، در ذاتمان، در عالم ذر، در عهد الست با خدا پیمان بستیم. این پیمان را خدا در جان همۀ ما کاشته، ولی ما پیمانشکنی میکنیم و دچار گناه و لغزش میشویم. با این حال خدا راه توبه را قرار داده که بیایید.
در آیۀ شریفه میفرماید:
«وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
اگر کسی برنگردد، به خودش ظلم کرده، ظالم است. او میگوید برگرد، بیا آن عهد را که بستی و شکستی، بیا که در توبه باز است.
پس توبه چنین حالتی دارد که خدا میخواهد آشتی کند. کلمۀ آشتی را خودمانی میگوییم. گفتیم همیشه دربارۀ خدا که سخن میگوییم با تشبیه و تنزیه است. آشتی با خدا یک معنی بالایی دارد.
مراتب گناه
مقدمه توبه گناه است؛ یعنی کسی به توبه چنگ میزند که گناهکار باشد؛ گناه میکند، آن عهد را میشکند، بعد توبه میکند، خدا هم به او توبه میکند که بتواند بیاید؛ «تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا».
در اینجا باید دربارۀ گناهشناسی صحبت کنیم که ببینیم گناه چیست.
فرمود: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» اگر خدا را دوست دارید، از شریعت حضرت ختمی مرتبت پیروی کنید.
شریعت حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله سطوح و لایهها مختلف دارد؛ اولین لایه شریعت است، بعد طریقت و عمیقترینش حقیقت. در هرکدام از این لایهها، گناه برحسب خود معنی پیدا میکند.
گناه چیست؟ یا ترک آنچه امر شدهای یا انجام آنچه نهی شدهای.
امر و نهی شریعت مشخص است؛ نماز بخوان، روزه بگیر، به نامحرم نگاه نکن و… این مشخص است.
امّا بالاتر یعنی در طریقت بحثِ اخلاق است. کتاب قلب سلیم شهید آیتاللّه دستغیب را ملاحظه کنید.
شما در لمعه بابی پیدا نمیکنید تحت عنوان باب الحسد مثلاً، با آنکه حسد بد است، رذیله است، قلب را نجس میکند.
در شریعت ما دنبال طهارت و نجاست ظاهری هستیم که اینجا طاهر باشد، نجس نباشد، امّا قلب چطور؟ در قلب نباید حسد باشد. این مربوط به اخلاق است. رذائل و فضایل مقداری عمیقتر است.
از این بالاتر هم وجود دارد که حقیقت یا عرفان است. اولی فقه بود، دومی اخلاق و این عرفان، به معنای خاص است.
در دیدگاه عرفانی؛ مثلاً ابنفارض در شعر خود میگوید: «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب» همین که وجود داری گناه است. اینکه میگویی خدا یکی، من هم یکی؛ خدا وجود دارد، من هم وجود دارم، گناه عرفانی است. حافظ میگوید: «با وجود تو کس نشنود زمن که منم». اگر تو وجود داری، من که هستم، من نیستم. هر وقت گفتم «من» و خود را دیدم، گناه کردم. البته عقل امثال بنده در این افقها پرواز نمیکند.
لذا به حسب فهم و معرفت و سطحی که فرد قرار دارد، گناه معنای خود را پیدا میکند.
یکی از دوستان سؤال کرد که وقتی به بعضی میگویی این کار را نکن، میگوید مگر چه کار کردم؟ آیا از دیوار کسی بالا رفتم؛ آدم کشتم؛ مال کسی را خوردم؟ یعنی گناه را فقط این میبیند.
آنکه بالاتر میآید میگوید: خدایا در نفسم حقد و کینه و حسد و عجب و کبر است، خدایا اینها را بردار! نمازش را میخواند، روزهاش را میگیرد، همۀ اینها را دارد، امّا این را هم میبیند. این طریقت است.
یکی هم میگوید من اصلاً نمیخواهم خود را ببینم. همین قدر که برای خود وجودی قائل است، گناه است. این بالاتر است؛ لذا گفتهاند: «حَسَنَاتُ الأبرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین» بعضی چیزها برای ردیف پایین حسنه و برای ردیف بالا گناه است.
مثلاً اگر کودک پنجسالهای بگوید من امروز کمک مادرم استکانها را جمع کردم، میگوییم: «بارک اللّه» ولی از یک نوجوان توقع دیگری داریم. اگر بگوید استکانها را جمع کردم، می گوییم آیا به همین دلت را خوش کردی و از کارهای مهمتری که از تو انتظار بود، واماندی؟
اینکه ظلم کردی به دیگران، مال کسی را خوردی، از دیوار کسی بالا رفتی، بیگناهی را کتک زدی، تحقیر کردی، استهزا کردی، همه گناه است؛ رنجاندن است، ولی بالاتر از این هم وجود دارد؛ حافظ گفت:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
اینجا رنجیدن زشت است.
خدایا ما صبر کردیم، ولی این رسمش نبود. خدایا ندادی! خدایا این چه بلایی بود سر ما آوردی! سخت بود؛ رنجیدیم.
اینکه دلگیر شوی و تسلیم نباشی و برنجی، برای آن مرحلۀ بالا گناه است.
از حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله روایت است که فرمود: «انّی لاستغفر اللّه سبعین مره کل یوم» من روزی هفتاد بار استغفار میکنم. استغفار را کسی می کند که گناه کند. آیا پیامبر اکرم روزی هفتاد بار گناه میکند و استغفار میکند یا چیزی که پیامبر اکرم میبینند فرق دارد؟
ما که روزی یک بار هم درست و حسابی استغفار نمیکنیم.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت رضوان اللّه تعالی علیه میفرمودند: حال پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام در وقت نماز با آنجا که مثلاً مشغول حل کردن دعوای زن و شوهری است یا مسائل روزمره، فرق میکند.
قطعاً وقتی در نماز است، آن معراج امیرالمؤمنین که «الصلاه معراج المؤمن» خیلی فرق میکند با وقتی که پایین است و در میان جمع است. استغفار برای این است.
مثل آیینه میماند. آیینه و شیشههایی که خیلی وقت است شسته نشده، کثیف و پر از خاک است، هرچه خاک بر آن بنشیند معلوم نیست، ولی اگر آیینهای کاملاً تمیز و شفاف باشد، وقتی گرد کوچک روی آن مینشیند، خود را نشان میدهد.
پیامبر اکرم اینقدر آیینهاش صاف است که به تعبیر حافظ:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
این قال و مقال عالم کشیدن، همین است که گردی مینشیند و هفتاد بار استغفار میکند.
بنده تشبیهی عرض میکردم برای بچهها در زمان جنگ، میگفتم فرض کنید ما برای اطاعت امام خمینی رفتیم جبهه. در جبهه زخمی شدیم و پایمان شکست. در بیمارستان پایمان را گچ گرفتند و از سقف آویزان کردند.
ناگهان امام خمینی وارد اتاق میشوند و پایین پای ما مینشینند. اینجا ممکن است یکی طلبکارانه بگوید: هی بگویید برو جبهه؛ دیدی ما رفتیم و پایمان شکست!
امّا کسی که عاشق است، مدام میگوید: آقا ببخشید، معذرت میخواهم. میخواهد پایش را جمع کند، نمیتواند.
تو که برای امام و دین و خدا رفتی جبهه، این معذرتخواهی دیگر چیست؟ این از معرفت و عشق است. «با وجود تو کس نشنود ز من که منم».
بنابراین در بحث گناه بستگی به معرفت فرد دارد که گناه را چطور میبیند. وقتی معرفت بالا باشد، اصلاً گناه صغیره معنا ندارد. معصوم میفرماید: به کوچکی گناه نگاه نکن، بزرگی خدایی را ببین که معصیتش میکنی. برای برخی هم اصلاً «وجودک ذنب» اصلاً خودش را نمیخواهد ببیند.
روش امر به معروف و نهی از منکر
وقتی کسی که گناهی میکند یا معروفی را ترک میکند، برخورد ما با او باید چطور باشد؟
زمانی که بساط تکفیر گسترده بود؛ مثل امروز داعش و طالبان -ما هم امروز داعش و طالبان شیعی داریم- همین که کسی دست از پا خطا میکرد، تکفیر میکردند، حتی کسانی را هم که این را تکفیر نمیکرد، تکفیر میکردند.
در یکی از کتابهای زمان صفویه دیدیم که نوشته بود: هر کسی هم این را تکفیر نکند کافر است. «و من لم یُکَفِّرهم فهو کافر ایضا».
این مطالب را دربارۀ عرفا زیاد میگفتند یا مثلاً در کلام میگفتند مرتکب گناه کبیره، مؤمن نیست، از ایمان بیرون رفته. در حالی که اینطور نیست. گناه خصیصۀ آدمی است، غیر از معصوم. سعی میکند، امّا سر میزند.
وقتی احکام میگفتیم، برای بچهها مثال میزدیم که مثلاً کسی به مشهد میرود که بانک بزند. وقتی کارش تمام میشود و بانک را میزند، به حرم امام رضا علیهالسلام میرود و میخواهد نماز بخواند. این شخص چون سفرش معصیت است، باید نماز را کامل بخواند.
میگفتند: مگر کسی که بانک میزند نماز میخواند؟
گفتیم: وقتی فقها میگویند در سفر معصیت نماز کامل است، یعنی همین؛ پس میشود معصیت کند، نمازهم بخواند، ولی از خدا بخواهد این نماز از معصیت نجاتش دهد.
خدا نمیراند، ما میرانیم.
مثال دیگر: کسی وضو گرفت و خواست به مسجد برود. سر راه یک مشروبفروشی دید و میلش کشید و شرابی خورد و مست شد. یک ساعت بعد که مستی از سرش پرید، میخواهد نماز بخواند. آیا با همان وضو میتواند نماز بخواند یا خیر؟
چون مست شده و عقلش زائل شده، نمیشود.
مگر کسی که مشروب میخورد، نماز میخواند؟ فقها که گفتهاند مستی باعث بطلان وضو میشود، یعنی همین.
امر به معروف و نهی از منکر از آن جهت است که ما بندگان خدا را دوست داریم؛ پس بنایش بر دوستی است، نه عقدهگشایی. خدا بندۀ خود را دوست دارد و میخواهد برگردد. ما هم میخواهیم کمک کنیم که برگردد، نه اینکه دمار از روزگارش درآوریم! پس باید با محبّت باشد.
فرعون بدترین آدم زمان خود بود، ظالم و دیکتاتور و قلدر بود، امّا خدا به حضرت موسی و هارون فرمود: «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» بهسوی فرعون بروید که طغیان کرده. « فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنا» با قول لیّن با او سخن بگویید.
بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر، در مقابل فرعون است، میفرماید: با قول لیّن.
مگر فرعون بندۀ خدا نیست؛ مگر او را غیر خدا خلق کرده؛ مگر در عهد الست از او پیمان نگرفته بود؟ «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّر» شاید یادش بیاید. «أَوْ یَخْشى» یا خشیت الهی پیداکند.
خدای توبهپذیر و مهربان
قرآن کریم میفرماید:
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً واحِدَهً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفینَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُم»
اگر پروردگارت میخواست مردم را یک امّت قرار میداد، ولی آنها مدام در اختلافاند، مگر کسانی که پروردگارت به آنها رحم کرده و برای همین آنها را آفریده.
عرفای بزرگ، از جمله حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت میفرمایند «وَ لِذلِکَ خَلَقَهُم» یعنی خدا برای رحمت خلقشان کرده، نه برای اختلاف.
هرکس دم از رحمت و اسلام رحمانی بزند، میگویند این اسلام امریکایی است. پس همان اسلام داعش اسلام اصیل است؟
مولانا فرمود:
گفت پیغمبر که گر کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
تو مگو ما را بدان شه راه نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
یک «یا الهی» و «یا ربّی» بگو، ببین چطور میشود!
سعدی آورده است:
هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشانروزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جلّوعلا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند، باز اعراض کند، بازش به تضرّع و زاری بخواند.
حق سبحانه و تعالی فرماید: «یا ملائکتی قد استحییتُ مِن عبدی و لیس له غیری فقد غفرتَ له». دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کردست و او شرمسار
خدایی به این خوبی و مهربانی. در دعای کمیل میگوییم: «یا سریع الرضا» زود راضی میشود. اصلاً خودش دنبال آشتی کردن است.
گفتند توسلی به امام رضا علیهالسلام پیدا کنیم.
چند سال پیش به حرم امام رضا علیهالسلام مشرف شدم و مقابل آن رضا که مظهر رضا و توسل است، این شعر بر زبانم جاری شد:
چه کرمها نمودهای امام رئوف
حاجتم را شنودهای امام رئوف
بشکستم اگرچه پیمان را
تو وفادار بودهای امام رئوف
از جان سلام کردیم سلطان دین رضا را
بر خان پرنعیمش مهمان نموده ما را
سلطان نمیپذیرد جز خرقۀ گدایی
امّا به یک اشارت سلطان کند گدا را
در بارگاه قدسش کردیم ما فراموش
با شادی فراوان انبوه غصهها را
گر اژدهای نفست طغیان نموده بر تو
زین موسی خراسان کن دفع اژدها را
گر تاکنون ندیدی پروردگار خود را
با چشم دل نبینی اینجا به جز خدا را
صاحبدلان بهشت است راز و نیاز اینجا
در این بهشت جاوید از دست منه دعا را
قاسم مباش غمگین از نامۀ سیاهت
زیرا رضا تواند دیگر کند قضا را