حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی
حضرت آیتالله نجابت در یک نگاه
مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، شاگرد برجستۀ محضر عرفانی آیتالله سید علی قاضی تبریزی و آیتالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال ۱۲۹۶ هجری شمسی در خانوادهای مؤمن و متّقی در شیراز به دنیا آمدند. ایشان فرزند چهارم خانواده بودند. پدرشان مرحوم حاج غلامحسین نجابت، از شیفتگان و ارادتمندان اهلبیت و به معنای واقعی غلامِ حسین علیهالسلام بود.
تحصیلات ابتدایی را به طریق متعارف در شیراز گذراندند و پس از آن به فراگیری دروس حوزوی پرداختند. با اتمام مقدمات، در سن پانزده سالگی برای تحصیل، عازم عتبات شدند. در نجف اشرف، پس از گذراندن دروس سطح، در مراتب عالیه، معقول را نزد مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ علیمحمد بروجردی و فقه و اصول را نزد آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی، سید عبدالهادی شیرازی و سید ابوالقاسم خویی گذراندند. در بیست و هشت سالگی به درجۀ اجتهاد نائل آمدند. عمدۀ اجازات ایشان از استادان یاد شده بود؛ اما چنان که گفته شد آنچه ایشان را از سایر بزرگان نجف ممتاز میساخت استفادۀ معنوی از دو ولیّ خدا حضرت آیتالله سیدعلی قاضی و حضرت آیتالله شیخ محمد جواد انصاری بود.
مرحوم آیتالله نجابت پس از بازگشت از نجف به شیراز، علاوه بر فعالیتهای حوزوی و پرورش شاگردان در دو بُعد علمی و معنوی، همراه با شهید دستغیب علیه نظام طاغوتی پهلوی دست به مبارزه زدند. همزمان با فوت آیتالله سید حسین طباطباییِ بروجردی و شروع نهضت امام خمینی در سال ۱۳۴۰، با دل و جان در خدمت نهضت ایشان قرار گرفتند و با این اعتقاد که عشق به امام خمینی، عشق به امام زمان علیهالسلام و عشق به خدا است، به ترویج و تبلیغ امام خمینی همت گماردند. ایشان دست پنهان مبارزات روحانیت شیراز قبل از انقلاب، و ملجأ و مرجع نیروهای معتقد به خط امام پس از انقلاب بودند.
مرحوم حسنعلی نجابت از همان اوان ورود به نجف اشرف، به توصیۀ آیتالله قاضی، رفاقت محکمی را با مرحوم آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب پی نهادند که پس از فوت آیتالله قاضی، در محضر حضرت آیتالله انصاری و از آن پس تا زمان شهادت مرحوم شهید دستغیب، این رفاقت و پیوند، محکم و پا برجا بود. هم اکنون نیز مرقد مبارک هر دو بزرگوار، در کنار یکدیگر، در بُقعۀ امامزاده سید میرمحمد بن موسی علیهالسلام در شیراز قرار دارد.
مرحوم آیتالله نجابت، علاوه بر فعالیتهای علمی و سیاسی، خدمات مهمی را در جهت احیای اسلام ناب محمدی در شهر شیراز انجام دادند که مهمترین آنها تأسیس حوزۀ علمیۀ معنوی بزرگ و پربرکتی است که به نام فرزند شهید ایشان ـکه در جبهۀ آبادان به لقاءالله پیوستـ «حوزۀ علمیۀ شهید محمدحسین نجابت» نام گرفته و فُضلای فراوانی را در بُعد علمی و معنوی و در خط امام پرورانده و شهدای بسیاری را نیز تقدیم انقلاب کرده است. ایشان در این حوزه علاوه بر تدریس ادبیات، منطق، فلسفه، کلام، تفسیر، فقه و اصول در سطوح عالیه، در دو بعد عرفانِ نظری و عملی به تربیت شاگردان همّت گماشتند. آثار منتشره و غیر منتشرۀ فراوانی از آیتالله نجابت بجا مانده است که کتابهایِ «بصائر یا قرآن و اهلبیت، کلمۀ طیبه، توحید، کلمۀ عشق، حدیث سرو، ولایت شرعیۀ مطلقۀ فقیه، شرح دعای رجبیه، شرح کلمات باباطاهر» و دهها اثر مکتوب و صدها درس مضبوط دیگر، از آن جمله است.
اما با این همه و به رغم آن که توان و درجات علمی ایشان زبانزد خاص و عام بود، نه تنها به دنبال ریاست دنیوی نرفت، بلکه همۀ علوم اعم از منقول و معقول، مأنوسه و غریبه، همه را جز به چشم مقدمه ننگریست و عمر پر برکتش را جز در راه توحید سپری نساخت و به غیر از ورود در سرّ ربوبی و لِقای دوست به چیزی نیندیشید. استقامت و پایمردیاش در عشق ربوبی باعث شد که جذبات حق نه تنها تجرّد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز ملکۀ ایشان گرداند و به آنجا برسد که همنوا با حافظ نغمه سر دهد که:
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[1]
سرانجام ایشان در نهم بهمن ۱۳۶۸ در شب شهادت امام علی النقی علیهالسلام جانِ عاریت را تسلیم دوست کرده، به لقاءالله پیوست.
ویدیوها
مجموعه رفیق شفیق
نگاهی به سیرهٔ عملی مرحوم حضرت آیتاللهالعظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی «رحمتاللهعلیه»
عکس نوشته ها
کتب آیت الله نجابت
آثار مکتوب فراوانی از مرحوم آیتالله شیخ حسنعلی نجابت رحمه الله علیه به یادگار مانده است که تعدادی از آنها جزوات و دستنوشتههای خودشان بوده و در زمان حیاتشان تا به امروز چاپ و توزیع شده اند.
در طول سالیان پس از وفات ایشان نیز سخنرانیهای مضبوط ایشان پیادهسازی، ویرایش و سپس چاپ شدهاند. هماکنون حدود ۲۰ اثر از ایشان چاپ گردیده و در فروشگاه کتاب هادی در دسترس مومنین و علاقهمندان مکتب اهلبیت علیهمالسلام قرار دارد.
(برای ورود به سایت کتاب هادی روی عکس زیر کلیک کنید)
زندگی نامه آیت الله نجابت شیرازی
کودکی و نوجوانی حاج شیخ حسنعلی نجابت در شیراز
مرحوم حاج شیخ حسنعلی نجابت فرزند چهارم خانواده بودند. پدرشان مرحوم حاج غلامحسین نجابت، از شیفتگان و ارادتمندان اهلبیت و به معنای واقعی غلامِ حسین علیهالسلام بود. شغل ایشان آشپزی بود. در مراسم مختلف و به خصوص در ایام محرّم برای اهلبیت آشپزی میکرد. حضرت استاد علاوه بر هنر عشق ورزیدن به اهلبیت، هنر آشپزی را نیز به خوبی در محضر پدر فرا گرفته بودند.[2] عشق مرحوم حاج غلامحسین به اهلبیت چندین بار او را همراه با خانواده به عتبات کشاند. هماکنون آن بزرگوار و همسر گرامیش (مادر حضرت استاد) هر دو در قبرستان وادیالسّلام در جوارِ حرم آقا امیرمؤمنان علیهالسلام، آرمیدهاند.
مادر مرحوم حضرت استاد نیز بانویی بسیار معتقد، مؤمن و شیفتۀ اهلبیت بود. به هر حال آیت الله نجابت، در چنین خانوادهای به دنیا آمدند. فرزند چهارم و پسر چهارم خانواده بودند. هوش سرشار، استعداد فوقالعاده، فراسَت و محبت این فرزند سبب شد که پدر، بر خلاف سه پسر قبلی، ایشان را پس از تحصیلات مقدماتی به حوزۀ علمیه بفرستد تا مُبَلّغِ اهلبیت باشد.
مرحوم آقای نجابت دروس مقدّماتی حوزه را در «مدرسۀ خان» شیراز گذراند. مدرسۀ خان مَدرَسِ بزرگانی چون ملاصدرا بوده است و در آن زمان، مرحوم آیتالله العظمی سید عبدالله شیرازی ریاست آن را به عهده داشتند. حضرت استاد با سرعت زیادی در دروس حوزوی پیشرفت داشتند امّا به جهت معنوی نیز مورد عنایت بودند. خود ایشان برای آقازادهشان نقل فرموده بودند که: «روزی در سنین کودکی (شاید در یازده سالگی) در شیراز در حرم مطهر حضرت سید میرمحمد بن موسی الکاظم علیهالسلام بودم، نور سبزی را دیدم که از مرقد حضرت سید میرمحمدعلیهالسلام برخاست و به قلبم خورد و قلبم را نواخت». پس از مدتی پدر احساس کرد که این فرزند دیگر پایبند شیراز نیست. گویی شیراز برای او تنگ و کوچک است و آمادۀ پر کشیدن به نجف اشرف و عتبات عالیات است. این بود که در سن پانزده سالگی ایشان را به نجف اشرف فرستاد..
حضرت آیت الله نجابت در نجف اشرف
نجف اشرف در آن زمان، هم وارثِ بیش از هزار سال معارف شیعی و هم دربردارندۀ حوزۀ پررونق در همۀ علوم اسلامی است. هرچند زمان مرحوم شیخ انصاری و مرحوم آخوند گذشته ولی شاگردان آنها حاضرند. بزرگانی چون مرحوم نائینی ومرحوم آقاضیاء عراقی در اصول، مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم خویی و مرحوم آیتالله میرزا عبدالهادی شیرازی در فقه، مرحوم شیخ محمدحسین کمپانی اصفهانی، مرحوم شیخ محمدرضا مظفر، مرحوم شیخ علیمحمد بروجردی و مرحوم سید جمالالدین گلپایگانی در حکمت، عرفان و اخلاق، همه با هم و در یک زمان در این حوزه حاضرند؛ همۀ اینان در نجف جمعاند؛ و بالاتر از همه، مجاورت با قبر شریف امیرالمؤمنین علیهالسلام فضایی بهوجود آورده است که عشق و شوق هر طالبی را به جوش میآورد؛ خصوصاً اگر صاحب استعدادی قوی و صاحب همّتی بلند چون حضرت آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت باشد. مجموع آن فاعلیت و این قابلیت، از مرحوم نجابت اعجوبهای ساخته بود که در تمام دروس از ادبیات گرفته تا منطق، فقه، اصول، حکمت و تفسیر، سرآمد اَقران خود و زبانزد خاص و عام بود. خود ایشان میفرمود: «گاهی میشد که شب تا صبح درس میخواندم؛ شاید نشده باشد روزی که درس را تعطیل کرده باشم».
چنین استعدادی خیلی زود مورد توجه استادان قرار گرفت و در مدت کمی همۀ مراحل رشد را طی کرد و به اجتهاد رسید. ایشان از مرحوم آقا میرزا عبدالهادی شیرازی، مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم خویی و از بسیاری دیگر، اجازه اجتهاد داشت. حضرت آیتالله نجابت شیرازی در دروس مرحوم آقای خویی آنقدر رشد یافته و بارز بودند که میفرمودند: «آیتالله خویی به من چنان علاقهای داشتند که بهترین عباهایی که برای ایشان از سوریه هدیه میآوردند به من هدیه میکردند. وقتی که من پس از مدتی همسر اختیار کردم،[3] شرایط طوری بود که نتوانستم مجلس عروسی مفصَّلی بگیرم. آقای خویی در جلسهای از من گِله کردند که ازدواج میکنی و ما را دعوت نمینمایی؟! من با پول آن زمان طلبگی، مجلس کوچکی راه انداختم و آیتالله خویی و تعدادی دیگر را دعوت کردم و ایشان هم احسان کردند و به مجلس تشریف آوردند».[4]
به هر حال ایشان هر چه را از علم و فضل ممکن بود، در نجف اشرف آموختند و اندوختند اما در هیچ درسی به قدر متعارف اکتفا نکردند. حتی در زمینۀ ادبیات،که ابتداییترین درسهاست، به قدری بر زبان و ادبیات عرب مسلط شده بودند که نه تنها به راحتی به عربی تکلم میکردند بلکه به این زبان، به زیبایی، شعر میسرودند.[5] حال بماند که در اثر حافظۀ قوی، همۀ اشعار عربیِ «اَلفیّهٔ» ابن مالک، منظومۀ سبزواری، «تائـیّهّ» ابن فارض و بسیاری از اشعار شعرای پارسیگوی را در حافظه داشتند؛ حتی اشعار شاعرانی که شاید ما نامشان را هم کمتر شنیدهایم تا چه رسد به حافظ و مولوی.
ایشان در نجف اشرف به هر محفل علمی سر میکشیدند تا مطلوب خویش را جستجو کنند و مطلب تازهای بیابند. دوستانی متعدد با مشارب مختلف درنجف یافته بودند. در فعالیتهای غیر درسی هم گوی سبقت را از رفقای خود ربوده بودند چنان که همۀ دوستان قدیمی ایشان میگفتند یکی از بهترین شناگران حوزۀ علمیۀ نجف اشرف، حضرت آیتالله نجابت بودند. نکتۀ دیگر آن که در تمام مدت سِیر از شیراز به نجف و سِیر در نجف و در اکثر درسها و سفرها و حَضَرها، رفیق قدیمی و رفیق دوران نوجوانی آیت الله نجابت، یعنی حضرت آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب سایه به سایه و پهلو به پهلو در معیت حضرت استاد بود.
درک محضر حضرت آیتالله قاضی
در شرایطی که ذکر کردیم، مرحوم آقای نجابت مجتهدی جامع الاطراف شده و در بین علما و فُضلا اعتبار بسیار بالایی کسب کرده بودند؛ یعنی شخصیت علمی ایشان طوری بود که اگر به بیت هرکدام از مراجع آن زمان متّصل میشدند، وضعیت اجتماعی، دنیوی و اقتصادی ایشان به کلّی تغییر میکرد. امّا خداوند به ایشان عنایتی خاص داشت؛ همت ایشان نیز بسیار بلندتر از این امور بود؛ لذا راه باز شد تا ایشان با ولیّ بزرگ خدا، استاد کلّ، حضرت آیتالله حاج سیدعلی قاضی طباطبایی تبریزی برخورد کند. آقای قاضی کسی است که پس از ایشان هر کس از علمای شیعه در حوزۀ نجف و یا قم دم از عرفان میزند به شاگردی شاگردان آیتالله قاضی افتخار میکند.[6]
مرحوم آیتالله سیدعلی قاضی سه دوره شاگرد داشتند که در سه مقطع مختلف زمانی تحت تربیت ایشان بودند. دورۀ اول به همت و اصرار شاگردانی مثل آیتالله محمدتقی آملی، آیتالله سید جمالالدین گلپایگانی و آیتالله شیخ علیمحمد بروجردی شروع شد. در دورۀ دوم کسانی مثل مرحوم آیتالله سید محمد حسین علامه طباطبایی و مرحوم آیتالله شیخ محمد تقی بهجت حضور داشتند. این دو بزرگوار در زمان حیات آیتالله قاضی به ایران کوچ کردند. دورۀ سوم مربوط به چند سال آخر عمر آیتالله قاضی میشود و کسانی آمدند که تا پایان عمرِ آقای قاضی در خدمت ایشان ماندند که یکی از آنها مرحوم آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت بود. البته برخی نیز مانند مرحوم آیتالله حاج شیخ عباس قوچانی ـ وصیّ آقای قاضی ـ در هر سه دوره خدمت آیتالله قاضی بودند. مرحوم آیتالله حاج شیخ عباس قوچانی خود فرموده بودند که: «آنچه را که در این سه دوره مدتها طول کشید تا ما بتوانیم از آقای قاضی بگیریم، حاج شیخ حسنعلی نجابتْ شش ماهه قاپید!»
عارف واصل
برخورد با آیتالله قاضی، وضعیت مرحوم آیتالله نجابت شیرازی را به کلی عوض کرد. دیگر آن فقیه متخلّق و آن حکیم مجتهد به تنها چیزی که میاندیشید سرِّ رُبوبی بود. همان سرّی که آیتالله قاضی وی را با آن آشنا ساخته بود. همه چیز را زمین گذاشت و تنها آن سرّ را طلب کرد. در محضر عرفانی آیتالله قاضی عهدی بست که تا پایان عمر پربرکتش بر آن عهد باقی بود. نه تنها علوم اعتباری، بلکه علوم حقیقی چون فلسفه و حتی عرفان نظری، ایشان را اقناع نمیکرد. علوم غریبه را نیز در مقایسه با آن مطلوب حقیقی، وقعی نمینهاد. برخی از علمای اهل معنا برای علمِ جَفْر سر و دست میشکنند و عالِم به جفر بودن را جزو افتخارات خویش میشمارند، اما با وجود آنکه شرایط اکتساب این علم برای حضرت استاد به راحتی فراهم شده بود، آن را رهزن دانستند و قبول نکردند[7]؛ چرا که غیر از خداشناسی و معرفت ربوبی به چیز دیگری نمیاندیشیدند. به هر حال حضرت استاد در محضر آیتالله قاضی، خیلی زود اهل حَرَم شدند. مرحوم آیتالله قاضی فرموده بودند که: «حاج شیخ حسنعلی اهل حرم است» یعنی چه؟ یعنی امین سرّ شده است؛ یعنی به باطن راه یافته است؛ یعنی واصل شده است.
آشنایی آیتالله نجابت با آیتالله انصاری همدانی
عنایت بزرگ دیگر خداوند در حق مرحوم آقای نجابت این بود که بلافاصله پس از رحلتِ مرحوم حضرت آیتالله قاضی، ایشان خدمت یک ولیّ مطلق و بزرگِ الهی دیگر یعنی مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رسیدند. ماجرا از این قرار بود که آقای قاضی دربارۀ آقای انصاری فرموده بودند: «این مردِ بزرگْ خدا را به یگانگی شناخته است». شیوۀ حضرت استاد نیز آن بود که هرکجا بوی خدا را استشمام میکردند فوراً بدان سو میشتافتند.[8] این بود که به همراه رفیق قدیمی خود، حضرت آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب، خدمت مرحوم آقای انصاری رسیدند.
حضرت استاد خود در اینباره چنین میفرمودند: «بعد از رحلت آیتالله قاضی همراه شهید محراب، حضرت آیتالله دستغیب خدمت حضرت آیتالله انصاری رسیدیم. مرحوم آیتالله انصاری در آن زمان بسیار کتوم بودند، گفتند: چه میخواهید؟ گفتیم: معرفت خدا را. طفره رفتند؛ اصرار کردیم. بعد از مدتی آیتالله انصاری فرمودند: بنده مدتها است که از خدای تبارک و تعالی تقاضا داشتم که هیچکس مرا نشناسد، امّا چه کنم که امر خداوند و ارادۀ او غیر از این شد».
از آن پس و به تدریج، شیفتگان دیگری هم از اطراف و اکناف دور وجود حضرت آیتالله انصاری جمع شدند. مرحوم سید محمد حسین طهرانی از مشهد، مرحوم حاج اسماعیل دولابی از تهران، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب از اصفهان و…
اگر بخواهیم حضرت آیتالله قاضی و حضرت آیتالله انصاری را از دیدگاه حضرت آیت الله نجابت توصیف کنیم باید بگوییم که آیتالله قاضی «کوهی از معرفت» و آیتالله انصاری «دریایی از محبت» بودند. حضرت استاد میفرمودند که: «مرحوم آیتالله انصاری از نوادر و افراد انگشت شمار اهل معرفت بودند، یعنی خداوند تبارک و تعالی متکفّل تمام مراتب ایشان بودند… مرحوم آیتالله انصاری در عشقِ خداوند بینظیر بودند». از این حیث حضرت استاد، مرحوم آقای انصاری را با حافظ مقایسه میکردند.
با توجه به آیه شریفه وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ…[9] و روایتی که از امام باقر علیهالسلام در تفسیر آن در مبحث «والیان امر» ذکر شده است، حضرت استاد توفیق یافته بودند که با امنیت و ایمان کامل، در قُرای آشکاری که خدا بین او و ائمۀ اطهار قرار داده، سیری تامّ و شبانه روزی داشته باشند.
همسر مرحوم نجابت برای برخی از محترمین نقل کرده بودند که برخورد حضرت آیتالله نجابت با حضرت آیتالله انصاری وضع زندگی ایشان را کاملاً دگرگون کرده بود. گویی واله و شیدا شده و سر و سامان نمیشناسند. کیمیای سعادت را یافته بودند: رفیق! «رفیقْ» اسمِ خداست و این رفیقان زمینی جلوۀ اویند.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق[10]
در آنجایی که سخن از نفس است و جهاد اکبر و «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل»، رفیق است که دستگیر انسان میشود. اولین رفیق، خودِ خدا است، سپس حضرت ختمی مرتبت و اهلبیت علیهمالسلام و در مرحلۀ بعد، اولیای الهی. البته رفاقت یک امر دو طرفه است. اولیا نیز طرف مقابلشان را رفیق میبینند. حضرت آیتالله انصاری و حضرت آیتالله نجابت چنان بودند که گویی میخواستند برای هم جان بدهند. همانطور که برای رفیق اعلی، یعنی خدا، حاضر به جان دادن هستند، که:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم[11]
همینطور نیز برای هواداران کوی آن رفیق، حاضرند این جان را تقدیم کنند.[12]
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم[13]
این بود که همدان، کوچۀ معشوقۀ حضرت استاد شده بود. همۀ مریدان خود در شیراز را با خود به همدان میبردند و گاهی آنها را به تنهایی روانۀ همدان میساختند. متقابلاً حضرت آیتالله انصاری به همۀ رفقای خویش گفته بودند که «لازم نیست به همدان بیایید؛ در همان شیراز همه چیز را نزد حاج شیخ حسنعلی نجابت میتوانید بیابید».
حال، پروازِ آن رفیق و آن سوختۀ عشق الهی، و پیوستن او به رفیقِ اعلی، با حضرت استاد چه کرد؟! خدا میداند. مرحوم آیتالله سید محمد هاشم دستغیب نقل میکردند: «جوان بودم، در شیراز خبردار شدم آیتالله انصاری در همدان به لقاءالله پیوستهاند. فوراً به خانۀ حضرت استاد رفتم تا این خبر را به ایشان بدهم؛ به محض آنکه آغاز خبر را گفتم، حضرت استاد بسانِ مجنون که خبر فوت لیلی را شنیده باشد بیاختیار با دست به سر و پیشانی مبارک خود کوبیدند، به نحوی که من پیش خود گفتم هماکنون است که حضرت استاد قالب تهی کنند.
سفرهای چهارگانه اهل معرفت
کسی که در سِیر عرفانی خویش به مقام ولایت و ارشاد خلق میرسد، همانطور که عبدالرزاق کاشانی[14] گفته است، چهار سفر در پیش روی دارد؛ همان اَسفارِ اربعهای که معروف است. ابتدا در ضمن جهاد با نفْس، فرد از خودش دست میکشد و به سمت خدا رفته و به خدا میرسد: «سَفَرٌ مِنَ الخَلقِ اِلَی الحق»؛ از خودِ خلق و از هر چه خلقی است، از هرچه غیر خدا است دست میکشد و به سمت خدا میرود؛ وقتی که رسید سفر دوم آغاز میشود: «سفرٌ فی الحقّ بِالحق»؛ با خودِ خدا در حق سیر میکند و متّصِف به اسماء و صفات الهی میشود.
سفر بعدی این است که رجوع میکند به خلق. عارف کامل آن نیست که از عالَمِ خلق بریده باشد؛ در غیر این صورت سیرش ناقص است. عارف کامل آن است که دو مرتبه به سوی خلق میآید ولی این بار با حق؛ لذا سفر سومش یعنی «سفر مِنَ الحقّ الی الخَلق بِالحقّ» از خدا به خلق و از محو به صحو است؛ و سر انجام سفر چهارم «سفر فی الخلق بالحق» است؛ سفری است در میان خلق و در میان مردم اما در معیَّتِ حق؛ سیر در خلق است با حق؛ در میان مردم است، با مردم سخن میگوید، به ارشاد آنها میپردازد، مسائل و مشکلاتشان را حل میکند اما با حق است چرا که مصداق قرب نوافل و قرب فرائض در وجودش تجلّی یافته و فعل و صفتش، فعل و صفت خدایی شده است.
آیت الله شیخ حسن علی نجابت در طول عمر شریف و با برکتشان، هر چهار سفر را طی کردند. جالب آنکه سفرهای معنوی و آسمانی ایشان توأم شد با سفرهای زمینیشان از شیراز به نجف، از نجف به همدان، بازگشت به شیراز و دستگیری از خلق، ارشاد و شاگرد پروری.
سَفَرِ سوم و چهارمِ آیتالله نجابت
گفتیم که سفرهای معنوی اولیا چهار سفر است:
- مِنَ الخَلقِ اِلَی الحَقّ 2. فِی الحَقِّ بِالحَقّ 3. مِنَ الحَقِّ اِلَی الخَلقِ بِالحَقّ 4. فِی الخَلقِ بِالحَقّ.
حاج شیخ حسنعلی دو سفر اوّلشان مصادف با سفر از شیراز به نجف و از نجف به همدان شد. پس از آنکه با این دو سفر در معرفت و محبت خداوند به کمال و بلکه به فنا رسیدند، یعنی پس از رحلت آیتالله قاضی و ملاقات با آیتالله انصاری به شیراز بازگشتند و بدین ترتیب سفر سوم و چهارم ایشان مصادف شد با این رجوع و بازگشت. گویی حضرت استاد در این بازگشت، با کولهباری از آن همه تجارب عرفانی و معنوی، رسالتی را بر دوش میکشیدند: «داعی اِلَی الله» بودن و «مُبَلّغِ رسالاتِ الله» بودن. خود ایشان مینویسند: «اگر طلبه یقینش به خداوند زیاد شد، نقشِ او نقشِ داعی اِلَیالله میگردد. داعیان اِلَیالله چهار قِسمَند: قِسمِ اولْ حضرتِ ربّ اَجَلّ اَعَزّ اَعلی جَلَّ جَلالُه؛ قسم دوم حضراتِ انبیاء؛ قسمِ سوم ائمه معصومین و قسم چهارم مؤمنینِ صاحبِ یقین». خودِ حضرت استاد که به آن درجه از یقین رسیده بودند نمیتوانستند داعی اِلَیالله نباشند. همچنین میفرمایند که: «وظیفۀ نهایی انبیاء تبلیغ بوده است و به همین علت خداوند فرمود: ما عَلَی الرَّسُولِ إِلّا البَلاغُ المُبِینُ[15]. وظایف «رسول» صرفاً مبتنی بر علم است… مُحرِّک «رسول» در تبلیغاتش، علمِ او است. وی همواره با معلوم خویش تبلیغ میکند نه با مظنون خود، زیرا شخصِ ظانّ ـ که مطلب نزد خودش مظنون است ـ هرگز نمیتواند آن مطلب را معلومِ دیگران قرار دهد».
طلبه و تبلیغ
به تعبیر آیت الله نجابت: «زکاتِ علمْ تعلیم است؛ پس نتیجۀ عالیۀ علم، تبلیغ است». اینکه عالم و فقیهی چون حضرت استاد باید دست به تبلیغ بزنند ناشی از همین مطلب است. چه وقت، کجا و با چه زبان باید تبلیغ کرد؟ جواب حضرت استاد این است که: «تبلیغ یعنی رسانیدنِ احکامِ الهی و سنّتِ شریفِ حضرت ختمی مرتبت علیهالسلام، مختص و منحصر به زبانِ خاص، مکانِ خاص و زمانِ خاص نیست. البته مُبلِّغ باید معلومات خود را ابلاغ نماید»[16] و چه علمی بالاتر از علم به مبدأ و معاد و چه معلومی بالاتر از خود خداوند. لذا حاج شیخ حسنعلی نجابت رسالت خود را بسی فراتر از رسالت فقیه جامع الشرائط میدانستند و مأمور به تبلیغ «فقه اکبر» بودند.
بدین ترتیب در حدود سال 1330 شمسی برای انجام رسالت خویش به شیراز باز میگردند. عجیب آنکه همانطور که عزیمت ایشان به نجف اشرف همراه و مصادف بود با عزیمت حضرت آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب به شهر نجف؛ در نجف نیز هر دو بزرگوار همۀ سطوح فقه و اصول را با هم طی کردند؛ با هم به محضر حضرت آیتالله قاضی رسیدند؛ با هم به خدمت حضرت آیتالله انصاری شتافتند؛ و سرانجام بازگشت آن دو بزرگوار به شیراز تقریباً همزمان بود. حضرت آیتالله شهید دستغیب به فرمودۀ آیتالله قاضی و آیتالله انصاری همواره متابعت حضرت آیتالله نجابت را نصبالعین خود داشتند؛ هرچند به لحاظ سنّی سه سال از حضرت آیتالله نجابت بزرگتر بودند. همراهی و متابعت آن شهید بزرگوار نسبت به حضرت آیتالله نجابت در انجام رسالت را میتوان چونان متابعت هارون نسبت به موسی علیهالسلام دانست؛ و چقدر شیراز و اهل شیراز باید به خود ببالند که این دو سروِ معرفت در آنجا بالیده و اکنون نیز کنار یکدیگر در همانجا آرمیدهاند.
به هر حال پس از بازگشت به شیراز، حضرت آیتالله نجابت در مسجد گَنج شیراز شروع به تربیت افراد کردند و حضرت آیتالله شهید دستغیب در مسجد جامع شیراز کار تهذیب نفوس را آغاز کردند. این دو بزرگوار در دو مدرسۀ علمیه نیز به کار تربیت طلاب اهتمام گماشتند. اما شب پرستانِ خورشید ستیز خیلی زود عکسالعمل نشان دادند و شروع به اذیت و آزار حضرت استاد نمودند تا عرصه را بر ایشان تنگ نمایند.
مسائل اجتماعی از دیدگاه عرفا
عموم مردم میپندارند کسی که اهل آخرت است، از این عالم بهکلّی بریده است؛ یعنی عارف را کسی میدانند که مُستَغْرَق در مشاهدات و مکاشفات خویش است و به خیر و شرِّ عالَم دنیا هیچ توجهی ندارد. اما عارفی که سَفَرِ سوم را طی کرده و از حق به سوی خَلق آمده و در سفر چهارم، با حق در بین خلق سیر میکند، چنین نیست؛ او مَظهرِ اَسماء و صفاتِ حق است؛ مظهر خدایی است که «لایشغَلهُ شَأنٌ عَن شَأنٍ» (هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمیدارد)؛ هم در میان جمع است و هم دلش جای دیگر است. وی مظهر اسم «غَیور» است و نسبت به ظلم و بدی غیرت میورزد؛ و سرانجام آنکه وی جانشین پیامبر است؛ لذا در عینِ دارا بودنِ درجاتِ عرفان و معرفت، همۀ شؤونِ اجتماعی و سیاسی رسولالله صلی الله علیه و آله را نیز واجد است و مُبَلَّغِ احکام و سُنّتِ جامعِ رسولالله و اهلبیت علیهم السلام است.
مشغول تحقیقی بودم؛ به حضرت آیت الله نجابت عرض کردم که: «آقا! من جایی خواندهام که مرحوم سید جمالالدین اَسَدآبادی، آن مبارزِ بزرگ، با مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی، آن عارفِ وارسته، مُراوِده داشته و شاگرد ایشان بوده است. نظر شما چیست؟». فرمودند: «شواهد نشان میدهد که چنین روح انقلابی باید شاگردِ آخوند ملاحسینقلی بوده باشد. در انقلاب عراق (انقلابِ 1920) به رهبری میرزای دوم (میرزا محمد تقی شیرازی)، هر کسی از علما که اسلحه دست گرفت و راهی میدان مبارزه شد، بیواسطه یا باواسطه، شاگرد مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بوده است». یعنی این غیرتِ عرفان و این اسم الهی «غیور» است که میآید و وارد میدان میشود و آن همه برکات دارد. اگر دیدید که کسی دم از عرفان میزند اما در خطّ مبارزه و جهاد نیست، در عرفانش باید شک کرد.
امام خمینی از نگاه حضرت آیتالله نجابت
مرحوم حاج شیخ حسنعلی نجابت به عنوان کسی که در عشق خدا سوخته و فانی شده بود، هرجا بویی از معشوق حس میکرد بدان دل میداد و حاضر بود برایش جان بدهد.
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم[17]
عارفی که به غیر از خدا نمیاندیشد، هرجا که ببیند خدا دارد ظهور پیدا میکند، آن را تقویت و تأیید میکند. امام خمینی عارفی بود که همّش بر آن بود تا خدا را در صحنۀ اجتماع ظاهر نماید. نام خدا از زبانش و یاد خدا از جانش هیچگاه غائب نبود؛ یعنی امام خمینی خدا را ظاهر میساخت و مردانه در برابر غیرِ خدا سینه سپر میکرد؛ و به همین جهت حضرت استاد نیز امام خمینی را تقویت مینمود که:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متـحد جانهای شیران خداست[18]
علاوه بر این، حضرت استاد طبق قاعدۀ دیگری تبعیت از امام خمینی را بر اهل سلوک و عرفان لازم میدیدند؛ میفرمودند: «کسی به عرفان کامل نمیرسد مگر آنکه حقوق را رعایت کند؛ همۀ حقوق را، از جمله حقِّ پیشوای مسلمانان را. آن کسی که عَلَم اسلام را در دست گرفته و حرکت کرده است، حقَّش باید ادا شود».
در اینجا مناسب است که قسمتی از سخنان آیت الله العظمی نجابت را که پس از رحلت حضرت امام خمینی ایراد فرمودند عیناً بیاوریم تا معلوم شود که چرا حضرت استاد چنان حمایتی از حضرت امام خمینی میکردند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی ـ قدّسَ الله سِرّه الشّریف ـ جهاتِ متعددۀ امتیازات را خدا به ایشان عطا فرموده بود. اولاً و در مرتبۀ اولی داستانِ خداشناسی ایشان است. در این مورد، ایشان از تمام اَقران خودشان برتری داشت؛ یعنی هیچیک از مجتهدانِ معاصر ایشان به اندازۀ ایشان، آثار شناسایی خدا از آنها ظاهر نشد. از کلمات شریف این بزرگوار در اعلامیهها واضح میشد که ایشان دائماً متوجه مُنعِمِ خودشان هستند. هر اعلامیهای که از سال 41 به بعد از ایشان دیده شد تمام پر بود از تذکر به منعم. اگر ایشان در معرفت فرونرفته بودند؛ اگر بین خودشان و خدای خودشان منعم را نشناخته بودند، نمیتوانستند در جمیعِ سخنرانیها و بیاناتِ شریفشان، دائماً توجه بدهند خلق را به خدای اجلِّ عالی. برای همه این مسأله واضح شد که اگر معرفت در ایشان به مقدارِ عادی بود، قدرتِ تذکر دائمی نبود. قدرت تذکر دائمی منحصر است به شخصی که خدا را میشناسد. چون از ایشان تذکّر دائماً پیدا شد، آدم اطمینان پیدا میکند که این بزرگوار در معرفت نقصی نداشتند؛ یعنی آن مقداری که بشر میتواند در معرفت خدای تعالی قدم بردارد، ایشان برداشته بودند.
ثانیاً، بهترین شاهد بر اینکه ایشان بیش از همه، خدا را میشناختند [این بود که] تکیه بر هیچ سببی و هیچ غیری نداشتند؛ یعنی از اولِ قیامِ خودشان تا موقعِ رحلتشان، دائماً نظرشان از سبب منتفی بود؛ یعنی هرچند این بزرگوار ـ رضوانِ خدا بر ایشان باد ـ تمام موجودات را، بالاخصّ آدمیزاد را، خلیفۀ خداوند میدانستند؛ تاج کرامت را برای بنیآدم میدانستند؛ آیۀ وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ[19] را مربوط به تمام موجودات میدانستند و معتقد بودند که هرچند همۀ موجودات گرامی هستند به تاج معرفت و به تاج امانت، ولی هیچیک از موجودات زیر بار امانت نرفتند اِلّا بنیآدم. یعنی این بزرگوار ـ رضوان خدا بر ایشان ـ تمام کمالاتی که خدای متعال برای خَلقش گذاشته، مرتبۀ کاملهاش را، منحصر در بنیآدم میدانستند؛ ولی (با این وجود) تکیه بر هیچ یک از موجوداتِ مُتشَخّص نمیکردند؛ هرگز دیده نشد وجهۀ شریفشان به “موجودِ متشخّص” باشد. تمام نظرِ شریفشان به “موجودِ حقیقی” بود. به موجودِ عَرَضی تَبَعی فانی نظر نداشتند… هرچند ملکوت شخص را متصل به خدا میدانستند، ولی جهتِ تشخُّصِ فردی بَرایشان قیمتی نداشت… بالاخره استفاده میشود که ایشان تا موقع رحلتشان هرگز نظرِ شریفشان از مُنعِم جدا نشد.
ثالثاً، خود بنده از ایشان دو کرامت دیدم: یک مرتبه در نجفِ اَشرف، یک مرتبه در کربلای مُعَلّا که این دو کرامت از افراد عادی مُیسَّر نیست، بلکه منحصر است به افرادی که به تمام معنا هوششان آن طرف است. از کسی که هوشش این طرف است، اینگونه کرامات صادر نمیشود.
رابعاً، شهید دستغیب ـکه بزرگوارْ مردی بود به تمامِ معنا صاحبِ علم و وجد و یقین و تقوای کامل ـ در حق آقای خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ عقیده داشتند، بلکه علم داشتند که ایشان تمامِ منازلِ معرفت را طی کردند، اَسفارِ اَربَعه را طی کردند، به فناءِ کامل رسیدند و پس از فناء، حَسَبِ آیۀ شریفۀ رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أمْرِهِ عَلَیٰ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ[20] خدای اجلّ عالی ایشان را روحِ هدایتْ جدیداً عطا فرمود. پس از آنکه محبوب را به نحوِ اَتَمّ شناخت، خدای اَجَلّ عالی عَودش داد به خَلق تا خَلق را راستی راستی از مَنجلابِ ضلالت نجات دهد.
بهترین شاهد برای فرمایشِ شهید دستغیب نسبت به آقای خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ این بود که قلوب اکثر جوانها بلکه تمام جوانها متوجه به مبدأ شدند. در اثر هدایت این بزرگوار، نوع مردم، بلکه اکثر مردم، بلکه نوع مؤمنین محظوظ شدند به حظّ جدید، یعنی راستی راستی فهمیدند که خدای تعالی و ائمه طاهرین را باید شناخت، نه دنیا و اهل دنیا و اسباب را. قشنگ این معنا در قلوبِ نوعِ مردم ایران، بِالاخَصّ جوانها، بالاخص حزبالله وارد شد. این کار، کار عادی نیست. مقلّب القلوب خدا است؛ لکن طرف اگر قابلیت نمیداشت، اگر خدا در مورد ایشان، رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أمْرِهِ عَلَیٰ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ [21] نمیبود، این همه حُسن نظر، حُسن خُلق، حُسنِ توجه دادن مردم به خدای تعالی میسّر نمیشد. لهذا تمام مردم باید نسبت به این بزرگوار طلب رحمت و طلبِ رضوان کنند چون حق گردنِ تمام ایرانیها پیدا کرده است».
ملاحظه میشود که حضرت آیتالله نجابت، به عنوان یک عارف واصل، کدام نعمت و کدام برکتِ نهضت امام خمینی را از همه بالاتر و والاتر میداند. اگر خدا از هر موجودی بالاتر و والاتر است، پس حُبّ خدا، معرفت خدا و یاد او از هر نعمت و برکتی بالاتر است. خود حضرت امام میفرمودند که: «میبینم که ملت الهی شده است» و میفرمودند: «تحول و انقلابی که در درون انسانها واقع شد از تحولی که در اصل مملکت رخ داد بالاتر است».
از دیدگاه حضرت آیتالله نجابت همۀ توفیقِ حضرتِ امام خمینی ناشی از این میشد که «دَلّالِ» خدا بود و همه را به خدا میخواند، دعوت به نفس نمیکرد، از خود هیچ نداشت و فانی در خدا بود.[22]
مرحوم حاج شیخ حسنعلی از بسیاری از رفقای قدیمی خود که بعضاً محضر آیتالله قاضی و یا آیتالله انصاری را درک کرده بودند، ولی باطناً به امام خمینی ارادت نداشتند و یا تبلیغِ کسی دیگر غیر او را میکردند، بریده بودند.[23] ایشان هیچ نسبت و سابقهای با امام نداشتند. نه همدرسِ امام بودند و نه بین آنها رابطۀ شاگردی و استادی برقرار بود. امام در اراک و قم درس خوانده بودند و مرحوم آیتالله نجابت در شیراز و نجف. نه شهریه و وجوهاتی از امام دریافت میکردند و نه پُست و مقامی را از ایشان میخواستند. پس این همه تکریم و تأیید بخاطر چه بود؟ جواب واضح است. ایشان در وجودِ امام امری الهی را میدیدند. امام را دَلّالِ خدا مییافتند که مردم را به خدا رهنمون میشود. همین امر بود که قلب بنده و بسیاری دیگر از جوانانی را که به برکت امام به حضرت آیتالله نجابت رو آورده بودند، مطمئن میساخت که مسیر را درست آمدهایم.
حضرت آیت الله نجابت و نهضت امام در سال 1342
پس از رحلت آیتالله بروجردی، حضرت آیتالله نجابت و آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب با این دیدگاهی که نسبت به امام خمینی داشتند، در جهت تثبیت زعامت ایشان در سطح استان فارس و بلکه ایران، گامهای بلندی برداشتند. حضرت استاد نقل میکردند که حضرت امام خمینی در ایام جوانی روزی در نجف اشرف در مجلس عارف بزرگ حضرت آیتالله سید علی قاضی وارد شده بودند، حضرت آیتالله قاضی، امام را بسیار اکرام فرموده بودند و موضوع بحث خود را عوض کرده و در مظالم رضاخان شروع به صحبت کرده بودند. اطرافیان آقای قاضی علت این تکریم و عوض شدن موضوع بحث را جویا شده بودند؛ ایشان فرموده بودند که رژیم پهلوی به دست این مرد ساقط خواهد شد. یعنی آن عارف بزرگ در سریرۀ امام نوری الهی را دیده بودند که از پس این کار عظیم برخواهد آمد.
حضرت آیتالله نجابت و حضرت آیتالله شهید دستغیب، هر دو در فقه، شاگرد آیتالله خویی بودند. مکتب عرفانی آن دو بزرگوار نیز با مکتب عرفانی حضرت امام ـ که شاگرد مرحوم آیتالله شاه آبادی بودند ـ تفاوت داشت؛ هیچ ارتباط دیگری هم بین آن دو و حضرت امام وجود نداشت، اما به محضِ فوت آیتالله بروجردی حضرت آیتالله نجابت با نامهای خطاب به علمای فارس و با تمسک به آیۀ قرآن که لاتَیْأسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ[24]، همه را به تقلید و تبعیت از آیتالله روحالله خمینی دعوت کردند. شهید دستغیب نیز با تمام جان در این راه گام گذاشت. حضرت استاد حتی نامههایی به مراجع قم نوشتند و ضمن تکریم آنان موقعیت خاص حضرت امام را به ایشان یادآور شدند. از آن پس دو پایگاه اصلی حمایت از نهضت امام خمینی در فارس یکی بیت شریف آیتالله نجابت بود همراه با همۀ شاگردان خاصشان و دیگری مسجد جامع شیراز. تکثیر اعلامیههای حضرت امام ولو با بازنویسی آنها با قلم و کاغذ معمولی، تجمع در مسجد جامع و سخنرانیهای آتشین شهید دستغیب و حمایت جانانه از این سنگر مبارزه، در دستور کار شاگردان حضرت استاد قرار داشت. جلساتی که مرحوم شهید دستغیب با حضرت استاد داشتند و تصمیم گیریهایی که در این جلسات به عمل میآمد، خط مبارزه در شیراز را هدایت میکرد. اسناد ساواک گویای این قضیه است که چگونه آیتالله شهید دستغیب در جهت مبارزه، با بیتِ آیتالله نجابت در ارتباط بود و چگونه حضرت استاد دست پنهان مبارزات مردم استان فارس بودند و چگونه بود که جدیدترین اعلامیههای حضرت امام را اگر کسی میخواست پیدا کند باید سراغ بیت مرحوم آیتالله نجابت را میگرفت. شاگردان حضرت استاد در جریان مبارزات سال 1342 و در دفاع از مسجد جامع شیراز و شخص آیتالله شهید دستغیب، به فرمان حضرت استاد، در مقابل نیروهای رژیم شاه از هر چیزی که بتواند کار سلاح را انجام دهد استفاده میکردند.
پس از سال 42 و تبعید حضرت امام به ترکیه و عراق نیز آیتالله شیخ حسنعلی نجابت دست از مبارزه در ابعاد مختلف برنداشتند. علاوه بر مسجد جامع، شاگردان ایشان در مساجد مختلف شهر شیراز فعالیت انقلابی خود را حفظ کردند و با عهدهداری امامتِ جماعت و سخنرانیها و تربیت افراد، راه مبارزه را ادامه میدادند. برخی از مدارس علمیه نیز توسط شاگردان ایشان اداره میشد. در این مدارس خط انقلاب تبلیغ میشد. در هر مقطعی از انقلاب اگر مسألهای پیش میآمد، حضرت استاد به فراخور آن مسأله، وظیفۀ مقطعی خویش را انجام میدادند. هنگامی که جریان وهابیت پا گرفته بود، کتاب «شواهد التنزیل» تألیف «حاکم حسکانی» را که از خودِ اهلِ تسنن و در فضائلِ اهلبیت است، ترجمه و شرح کردند که با عنوان «بصائر یا قرآن و اهلبیت» منتشر شد. در برابر برخی از روشنفکرانی که عزاداری حضرت اباعبدالله علیهالسلام و گریۀ بر امام حسین علیهالسلام و بسیاری دیگر از مظاهرِ تَشَیّع را زیر سؤال میبردند، این فقیه بزرگوار، کتابی نوشتند در شرح مفصلِ فلسفه و احکام تعزیت امام حسین علیهالسلام و ثواب گریۀ بر آن حضرت و آن را همراه با یک منظومۀ شعر در همین مورد، به نام «کلمۀ طَیبه» منتشر کردند. رفیق دیرین خود، حضرت آیتالله شهید دستغیب را نیز به پرورش افراد و تربیت اخلاقی آنان تشویق میکردند و ایشان را ترغیب مینمودند که کتب اخلاقی و عرفانی خود را چاپ و متشر کنند. حتی کار ویراستاری کتاب اخلاقی بسیار تأثیرگذارِ شهید دستغیب تحت عنوان «قلبِ سَلیم» را به عهده گرفتند.
با اوج گرفتن مجدد نهضت در سالهای 56 و 57، باز هم مسجد جامع سنگر اصلی مبارزه شد و باز هم حضرت آیتالله نجابت و حضرت آیتالله شهید دستغیب پرچمداران مبارزه بودند. در تظاهرات و راهپیماییها، رفقای مرحوم استاد همواره در صف اول قرار داشتند. اعلامیههای حضرت امام را نیز رفقای ایشان در سطح وسیعی پخش میکردند. در جریانِ تشریف فرمایی حضرت امام از پاریس، حضرت استاد با همۀ دوستانشان برای استقبال به تهران رفته بودند؛ حتی بعضی از دوستانی را هم که مُعَمَّم نبودند برای استقبال از امام، معمم کردند تا این مرد الهی، یعنی امام،که مُعزَّز است، عزیزتر گردد و معظَّم است، عظیمتر شود. آری دین، شناخت و معرفت حضرت استاد ایشان را بدین کار وا میداشت؛ هیچ چشمداشتی به هیچ چیز دیگر نداشتند.[25]
جهاد آیت الله نجابت پس از انقلاب اسلامی
با شروع جنگ تحمیلی، حضرت استاد از مدافعان و مبلِّغانِ مسألۀ جهاد گشتند. به خصوص که به فرمودۀ امام علی علیه السلام جهاد دری بود از درهای بهشت که خدا آن را بر اولیای خاصش گشوده بود: «اِنَّ الجهاد بابٌ مِن اَبوابِ الْجنَّه فَتَحَهُ الله لِخاصَّهِ اولیائه» . خودِ ایشان میفرمودند که: «هر کس برای خدا جبهه رود، نصف راه سلوک را طی کرده است». بعد میفرمودند: «نصف دیگرش را هم خدا کریم است!»
در میان همۀ حوزهها، حوزهای که کمترین تعطیلی را داشت، حوزۀ حضرت استاد بود؛ اما جریان جبهه که پیش میآمد، کلاً همۀ دروس را تعطیل میکردند و همۀ طلاب را به جبهه میفرستادند. موضوع نیاز جبهه که مطرح میشد، ایشان دیگر جز جبهه چیزی را نمیشناختند.
در یکی از مقاطع جنگ، امام روی مسألۀ اعزام به جبهه و لزوم آن، تأکید کرده بودند؛ حضرت آیتالله نجابت همه را به جبهه میفرستادند. یکی از آقایان طلاب همان روز از جبهه آمده و خدمت استاد رسیده بود. حضرت استاد فرمودند: باید تو هم به جبهه بروی. عرض کرد که: «من تازه از جبهه آمدهام». فرمودند: «باید دوباره بروی»!
حضرت آیتالله شیخ حسنعلی نجابت برای جبهه فرهنگسازی میکردند. هم تقویت نظام بود و هم دعوت به خدا. فرماندهان مخلِصِ سپاه، مرتب خدمت حضرت استاد میرسیدند؛ از ایشان درس اخلاق میگرفتند و کسب روحیه میکردند. دروس اخلاق ایشان تحت عنوان «جهاد» چاپ شده است که نشانگر آن است که ایشان چگونه جهاد اصغر و جهاد اکبر را در جبهه با یکدیگر گره میزدند.
در میان رفقای قدیم حضرت استاد چندین نفر به افتخارِ پدرِ شهید بودن نائل آمدند. برخی نیز پدر دو یا چند شهید بودند. تعداد شهدای حوزۀ حضرت استاد، گواهِ حضور فعّال طلاب ایشان در جبههها و اهتمام حضرت استاد به مسألۀ جنگ است. در صف مقدم شهدای این حوزه، فرزند برومند خودِ حضرت استاد یعنی شهید محمد حسین نجابت است که در سال 60 در جبهۀ آبادان به شهادت رسید. آن زمان که تعداد طلاب این حوزه شصت نفر بود، قریب به بیست نفر شهید داشت. طلاب حوزۀ استاد جبهه را مهمانی اولیاءالله و شهادت را مُعانقۀ با خدا میدانستند؛ در همۀ عملیاتها حاضر بودند. تازه این طور هم نبود که مانند بعضیها بروند و مدّتهای طولانی در اهواز و در ستادها و مراکز پشت جبهه بخوابند و از امکانات دولت و مملکت استفاده کنند و بعد هم پرونده بسازند که جبهه بودهایم؛ نه! عملیات که نزدیک میشد طلابِ این حوزه همه درخطّ مقدّم بودند. چون با مسئولان و فرماندهان جنگ ارتباط نزدیک داشتند، میدانستند که چه وقت عملیات است و چه زمانی جبهه نیاز به نیرو دارد. شاید اکثراً پروندهای هم نداشتند؛ هیچ استفادهای هم از امکانات دولتی و مملکتی نمیکردند. گاهی با مینیبوسِ حوزه تا فاو و جزیرۀ مجنون میرفتند. در جایی که خیلی از بچه طلبهها به کمتر از پاترول رضایت نمیدادند، طلاب و فُضَلای این حوزه، به امرِ حضرتِ استاد در یک مینیبوس، با وجود تنگیِ جا، سوار شده تا خط مقدم جبهه پیش میرفتند.
از نکات عجیب آن که در منزل آیتالله نجابت به محض آنکه یک اتاق خالی میشد این اتاق مجاناً در اختیار یکی از خانوادههای محترمِ جنگزدگان خوزستانی قرار میگرفت که به شیراز هجرت کرده بودند. این خانوادهها نیز مرحوم استاد را مانند پدر خویش به حساب میآوردند و تا به امروز ارتباط خود را با بیتِ مرحوم حضرت استاد حفظ کردهاند.
ارتحال حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نجابت
چندین ماه از بهار و خرداد گذشته بود؛ به زمستان و بهمن رسیده بودیم. حضرت استاد این اواخر حال دیگری داشتند. درست است که سَفَرهای معروفِ معنوی عارفان چهار سَفَر است که اولین آنها «مِنَ الْخَلقِ اِلی الحَقّ» و عروج به سوی خدا است، دومین آنها «سفر فی الحق» است و غوطهور شدن در اسماء و صفات خداوند است، و سومینِ آنها بازگشت به خلق است و چهارمینَش بودنِ در میان خلق لیکن «بالحق» است امّا در این آمدنها و شدنها و ماندنها و رفتنها، عارف سیری ثابت، مستدام و لاینْقَطِع به سوی خدا دارد و آن به آن و لحظه به لحظه بر رفعتش و بر درجهاش افزوده میشود، ایمانش و یقینش تزاید مییابد، عمل صالحش بالاترش میبرد و پیوسته سفری تکاملی و بی بازگشت را طی میکند که:
این سیر همچنان ادمه پیدا میکند تا فنا و مرگ و تا خودِ خدا. نمیدانم که اینان اول میمیرند و بعد میرسند یا اول میرسند و بعد میمیرند. هرچه بود، این اواخرِ حال حضرت استاد نشان میداد که رسیدهاند. بعد از عمری «عشق ورزیدن»، از سوزِ عشق سوختن، سر به کوه و صحرا گذاشتن، عبادت کردن، بیل زدن، درس گرفتن و درس گفتن، خدمت استاد کردن و زحمتِ شاگرد بر دوش کشیدن، اکنون استادْ رسیده بود. روزهای آخر میدیدم که استاد ضمن همۀ درسها و یا پس از پایان درس، به نقطهای خیره میشدند و این بیتِ حافظ را ترنُّم میکردند که:
بعد از این نور به آفاق دهم از دلِ خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخِر شد
بارها و به مناسبتهای مختلف این بیت را میخواندند و تکرار میکردند، ولی ما متوجه نمیشدیم. اگر به ادبیات استاد که همان ادبیات حافظ است بیشتر دقت میکردیم به ماجرا پی میبردیم. این وصول و وصال نتیجۀ عشق ورزیدن است.
تجرُّد و از عالَمِ ماده بیرون رفتن یکی از آرزوهای سالکان است. تجرّد، گاه تجرّدِ از ماده است و زمانی تجرد از صورت. آنچه مقصد نهایی عرفا است همان تجرد از صورت است. مرحوم آیتالله قاضی در اواخر عمر به این تجرُّدِ تامّ رسیده بودند. حضرت آیتالله حاج سید علیمحمد دستغیب (حَفِظَهُ اللهُ تعالی) یکی از قدیمیترین شاگردانِ حضرت استاد و از خواصّ ایشان و از شاگردان مرحوم حضرت آیتالله انصاری همدانی محسوب میشدند. ایشان کسی هستند که در هنگام رحلت حضرت آیتالله انصاری در کنار آن ولیّ خدا بودند. ایشان در این اواخر از حضرت آیتالله نجابت سؤال کرده بودند که: «آیا شما به تجرُّدِ از صورت رسیدهاید؟». استاد فرموده بودند که: «بحمدالله مَلَکهام شده است».
سرانجام در شب شهادت امام علی النقی علیهالسلام، حضرت آیتالله نجابت به وصال رسیده بودند.[26] هَنیئَاً لَه! از طلابی که در حوزه کنار حضرت استاد بودند ماجرا را سؤال کردیم. گفتند که: حضرت آقا طبق معمولِ هر روز، بعدازظهر درسی برای خواهران ـ که اکثراً همسران طلاب بودند ـ گفته بودند و بعد به حجرۀ خود رفته و در را از داخل بسته بودند. حضرت استاد هر روز در این ساعت در حجره میماندند و سپس برای نماز مغرب وعشا به پایین میآمدند. اما آن روز هرچه طلاب منتظر شدند حضرت استاد تشریف نیاوردند. گفتند شاید خواب رفتهاند؛ مزاحم ایشان نشدند و خود نماز جماعت را خواندند. ولی ساعاتی از نماز گذشت باز هم آقا تشریف نیاوردند. همیشه برای تقسیم شامِ طلاب میآمدند ولی عجیب بود که امشب نیامدهاند. کمکم همه نگران شدند. پشت در حجرۀ ایشان رفتند و در زدند اما جواب نگرفتند. سرانجام فرزند ایشان حاج شیخ محمدمهدی شیشۀ حجره را شکسته و در را باز کرده و داخل رفته بود؛ بله! حضرت استاد درِ حجره را بسته بودند تا در محل عبادتشان، در آنجا که عمری را با حضرت دوست مناجات کرده بودند و نرد عشق باخته بودند، این بار جان را به حضرت دوست تقدیم کنند.
این بود که هیچکس را به خلوت خود راه ندادند و در محل راز و نیاز خویش تا برِ دوست پرواز کردند.
متن شرح حال آیت الله نجابت برگرفته شده از کتاب حدیث سرو (جهت تهیه کتاب کلیک کنید.)
پاورقی
[1]. حافظ، مطلع غزل: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد…
[2]. حضرت استاد علاوه بر آن که در درس و تدریس بی همتا بودند در هنر آشپزی نیز نظیر نداشتند. در حوزۀ علمیه هر روز ظهر و شام در آشپزخانۀ حوزه برای طلاب غذا طبخ میکردند؛ در سحرهای ماه رمضان نیز همینطور؛ در ماه محرّم و در ماه رمضان به مدت هفت شب اطعام عمومی داشتند که این اواخر نزدیک به هزار نفر در مراسم شرکت میکردند. حضرت استاد برای این مراسم شخصاً دیگهای بزرگ حاوی چندین نوع پلو و خورشت را بار میگذاشتند و طبخ میکردند.
[3]. همسر ایشان دختر حاج آقا یحیی هدایت از علمای اصفهان، بودند. حاج آقا یحیی هدایت با آنکه حدود بیست سال از مرحوم آیتالله نجابت مُسنتر بود، در برخی از دروس، هم درس و هم مباحثهای حضرت آیتالله نجابت محسوب میشد؛ و همین آشنایی سبب آن ازدواج شد. همسر حضرت استاد بانویی بودند بسیار متواضع، صبور، قناعت پیشه، برخوردار از رضا و تسلیم نسبت به حق تعالی، و دارای شفقت، اطاعت، همراهی و همدلی نسبت به حضرت استاد. همۀ آشنایان و دوستان قدیمی حضرت استاد بر این امر متفقاند که پیشرفتهای معنوی حضرت استاد جز با صبر و تحمّل و همراهی همسر محترمشان میسّر نبود. عبور ازسختیها، بیپولی، تنگناها و فشارهای مضاعفی که لازمۀ نوع زندگی عارفانه و زاهدانۀ حضرت استاد بود جز با صبر و تحمل آن محترمه ممکن نبود. حاصل این ازدواج دوازده فرزند بود. شش پسر و شش دختر. پسر ارشد ایشان، محمدحسین، در جبهه آبادان به درجۀ رفیع شهادت رسید. حضرت استاد سعی کردند که همۀ فرزندانشان، اعم از دختر و پسر، را به ازدواج سادات درآورند که به جز دو مورد، بقیۀ عروسها و دامادهای ایشان همه از سادات بودند. نکتۀ دیگر دربارۀ این خانواده این بود که از ناحیۀ سلوک معنوی حضرت استاد و تربیت مادر محترم این خانواده، همۀ فرزندان آنها واقعاً پدرشان را نه به چشم یک پدر بلکه به چشم یک ولیّ خدا مینگریستند؛ چراکه رفتار و سکنات حضرت استاد را در اندرون و برون یکسان میدیدند که حاکی از خلوص و صداقت حضرت استاد بود. همچنین همۀ پسران مرحوم استاد پایبند به حوزه شدند و به سلک روحانیت در آمدند. این هم در بین فرزندان علما کمنظیر است؛ چراکه اکثراً به دنبال شغل درآمدزا چون پزشکی و مهندسی میروند؛ حتی برخی از آنها روحیۀ ضدّ روحانی پیدا میکنند. ماندن کنار پدر غالباً آنهایی را شامل میشود که پدرشان دستگاه مفصّلی از مراجعات در امور شرعی و دریافت وجوهات و غیر آن داشته باشد. ولی در مورد حضرت آیتالله نجابت که هیچ دستگاه و تشکیلات و وجوهاتی در بیت ایشان نبود، ارادت فرزندان به ایشان امری خدایی بود. گرمای وجود استاد و عشق بی حد و حصر ایشان به خداوند به کل خانواده و حتی به دامادها و عروسها و نوهها نیز سرایت کرده بود. به نحوی که خانوادۀ ایشان و به خصوص همسر محترمشان همۀ طلاب حوزه را چون اعضای خانواده خویش به حساب میآوردند و به ایشان محبت سرشار میورزیدند. همۀ طلاب و همسران ایشان نیز همسر حضرت استاد را به چشم مادری مهربان مینگریستند.
[4] . حضرت استاد میفرمودند که من برای آن مجلسی که قرار بود آقای خویی تشریف بیاورند با توجه به آن که فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم، با پول شهریۀ طبلگی هندوانۀ بزرگی خریده و آن را در سردابی گذاشته بودم که کاملاً خنک شود. اما در مجلس، متوجه شدم که آقای خویی از خوردن آن هندوانه پرهیز میکنند و وقتی هم هنداونه را به ایشان تعارف میکنم طفره میروند. پس از پایان مجلس، وقتی که دیگران رفتند و ایشان هم قصد خداحافظی داشتند به صورت گلایه و بهطور خصوصی، موضوع هندوانه را با ایشان در میان گذاشتم و علت تناول نکردن ایشان را جویا شدم. پس از کمی طفره رفتن، فرمودند: «تابستان امسال من هنوز نتوانستهام که برای اهل خانۀ خویش هندوانه بخرم؛ لذا خلاف مروّت دیدم که در حالی که هنوز خانوادهام هندوانه نخوردهاند، من از هندوانۀ شما تناول نمایم!». حضرت استاد این امر را برای آن میگفتند که نشان دهند مرجعی که آن همه پول زیر دست ایشان است چگونه زندگی شخصی خود را میگذراند.
.[5] برخی از سرودههای عربی حضرت استاد باقی مانده است از جمله قصیدۀ بلندی که در زمان اقامت ده ماهۀ خویش در مدینۀ منوره برای امام حسن مجتبی سرودند.
[6] . از جمله میتوان از مرحوم آیتالله سید محمدحسین طهرانی نام برد که به شاگردی مرحوم سید هاشم حَدّاد افتخار میکرد؛ حضرات آیات حسنزاده و جوادی آملی نیز به شاگردی علامۀ طباطبایی و برادرشان مرحوم آیتالله سید محمدحسن طباطبائی مفتخر شدهاند.
[7]. حضرت استاد نقل میفرمودند که: «پس از رحلت مرحوم آیتالله قاضی، روزی در حرم مطهر آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه سه نفر دیگر از شاگردان آقای قاضی، مرحوم آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب، مرحوم حاج سید عبدالله فاطمی و مرحوم سید احمد فِهری در صحنِ بالای سَر نشسته بودیم که دیدیم درویشی در قسمتی از صحن ایستاده است. همۀ لباسهایش از کلاه گرفته تا نعلین، و از قبا گرفته تا عبا، همه مانند ریشش، سفیدِ سفید بودند؛ سر تا پا سفید. ولی یک کشکول سیاهِ سیاه در دست داشت که باعث توجه هر بینندهای میشد. جمعی از طلاب و روحانیون که همه مخالف عرفان و تصوُّف بودند اطراف او جمع شده، هر کدام نسبت به او طعنه و دشنامی به زبان میآوردند. بزرگانِ عرفان مثل مولوی و حافظ را نیز در این میان بینصیب نمیگذاشتند! ما متوجه شدیم که این فرد حتماً منظور خاصی دارد که با آن شکل و شمایل آمده است و خود را در حرم امام علی علیه السلام که محل حضور و عبور بسیاری از طلاب متعصّب است، به نمایش گذاشته است؛ این صحنه حتماً پیام خاصی دارد. این بود که پس از خلوت شدن اطرافش، جناب سید احمد فِهری را فرستادیم تا او را برای مهمانی به خانه دعوت کند. پس از پذیرایی مختصری و آرام شدن آن مرد، هدف از آن ماجرا را از وی سؤال کردیم. وی ابتدا از هر کدام ما یکی دو سؤال میکرد؛ مثلاً نامت چیست و چند سال داری؟ پس از گرفتن پاسخ با یک حساب خاص سرانگشتی همۀ اطلاعات زندگی ما را به ما میگفت، مثل این که اهل کجا هستیم، نام اعضای خانوادهمان چیست و چه حوادثی در زندگیمان رخ داده است. به این ترتیب ما را مطمئن کرد که بر علوم غریبه تسلط دارد. سپس گفت: من در جوانی ریاضات فراوانی کشیدم و اوراد و اذکار فراوانی فرا گرفتم و به امام صادق علیه السلام متوسل شدم. آن قدر بر این امر صبر کردم تا این که دستم به دامان امام صادق علیه السلام رسید و ایشان را در مکاشفه دیدم. از من سؤال کردند که چه میخواهی؟ گفتم: علمِ جَفْر. حضرت امام صادق علیه السلام علم جفر را به من تفویض کردند. من با این علم جفر بر بسیاری از امور پنهان آگاهی مییابم. اکنون نیز میدانم که فردا ظهر به هنگام اذان ظهر از دنیا خواهم رفت. هیچ ثروت و اندوختهای جز همین علم جفر ندارم. هیچ دوست و خویشاوندی نیز در اینجا ندارم. میخواهم این علم جفر را به یکی از شما که اهل هستید تفویض کنم به شرط آن که مُتکَفّلِ کَفْن و دفن من بشوید». حضرت استاد فرمودند که ما در محضر آقای قاضی آموخته بودیم که به غیر از علم توحید به چیز دیگری فکر نکنیم و متعجب بودیم که چگونه این فرد دستش به امام صادق علیه السلام رسیده و از ایشان علم توحید نخواسته است. لذا قبول نکردیم. وی گفت: پس کس دیگری را مشخص کنید تا با شرط مذکور این علم را به او تفویض کنم. ما بین خودمان فرزند یکی از محترمین حوزۀ نجف را تعیین کردیم. او با یکی دو سؤال از ما، گفت این فرد سید است و بسیار عصبانی مزاج؛ به درد این علم نمیخورد! بدین ترتیب سیّدِ دیگری را تعیین کردیم که او هم از شاگردان آقای قاضی بود. آن درویش قبول کرد و ما همان شب او را به منزل آن سیدِ مورد نظر رساندیم. آن درویش شب را در منزل آن سیّد ماند و علم جفر را به وی تفویض کرد و فردا ظهر سر اذان ظهر همانطور که خودش گفته بود از دنیا رفت و آن سید شرط مورد نظر را انجام داد.
نکتۀ اول آن که مرحوم آقای حاج سید محسن فاطمی فرزند جناب حجتالاسلام مرحوم سید عبدالله فاطمی میگفتند که پدرم با نقل این حکایت میگفت: «ماها میخواستیم که آن علم را قبول کنیم ولی از هیبت آیتالله نجابت میترسیدیم که اولین نفری بود که به او پیشنهاد شد و قبول نکرد!». نکتۀ دوم آنکه حضرت استاد نفرمودند آن سیّدی که شاگرد آقای قاضی بود و سرانجام آن علم جَفْر را قبول کرد چه کسی بود.
[8]. حضرت استاد خود میفرمودند که من اگر بفهمم در جایی کسی خدا را به یگانگی شناخته است حتماً سراغ او میروم و کفش او را جفت میکنم، حتی اگر احتمال بدهم بویی از خدا و توحید برده است به زیارتش میروم.
[9]. بین مؤمنان [از یک طرف] و قریههایی که مبارک گرداندیم [از سوی دیگر]، قریههای آشکاری قرار دادیم و سِیر در آنها را لازم گردانیدیم؛ پس شب و روز با امنیت در آن قریهها سِیر کنید. (سبأ، 18)
[10]. حافظ، مطلع غزل: مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق…
[11]. حافظ، مطلع غزل: حاشا که من به موسم گل ترک می کنم…
[12]. حضرت استاد حاضر بودند که حتی برای رفیقهای معمولی خویش جان بدهند تا چه رسد به امثال مرحوم آیتالله انصاری. ایشان میفرمودند که: انسان باید حاضر باشد که خار به چشم خودش برود و به پای رفیقش نرود.
[13]. حافظ .
[14]. کمالالدین ابوالغنائم عبدالرزاق بن جمالالدین کاشانی، از مشاهیر اهل معرفت نیمه دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است که احتمالاً در شهر کاشان متولّد شده است. در ثبت تاریخ درگذشت وی سالهای 720، 730 و 735 گزارش شده است.
[15]. النور، ۵۴ ـ العنکبوت، ۱۸.
[16]. یاد دارم در سفری که خدمت حضرت استاد به حج مشرف شده بودیم، روزی در مدینۀ منوره در معیت ایشان و یکی از آقازادههایشان، از حرم رسول الله(ص) پیاده به خانه برمیگشتیم. بعد از نماز ظهر بود؛ هوا خیلی گرم شده بود؛ کمی از حرم دور شده بودیم که به فردی خارجی برخوردیم که یاد ندارم از کدام کشور بود. از ما به عنوان شیعۀ ایرانی سؤالی داشت؛ عربی نیز نمیدانست، تنها میتوانست به انگلیسی تکلم کند. بنده خجالت میکشیدم که در حضور حضرت استاد به انگلیسی جوابش را بدهم، اما استاد عنایت و اشارت فرمودند به پاسخ دادن. من رعایت حال حضرت استاد را میکردم که در آن گرمای هوا سرپا ایستادهاند؛ میخواستم بحث را کوتاه کنم، اما لبخند استاد که حاکی از رضایت ایشان بود باعث تداوم بحث میشد. کاملاً برایم محسوس بود که حضرت استاد این عمل را تبلیغ میدانستند که به قول ایشان «مختص و منحصر به زبان خاص، مکان خاص و زمان خاص نیست».
[17]. حافظ.
[18]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 414.
[19]. به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، ﴿الإسراء، ۷۰﴾
[20]. بالا برنده درجات و صاحب عرش است، روح را [که فرشته وحی است] به فرمانش به هر کس از بندگانش که بخواهد القا میکند. ﴿غافر، ۱۵﴾
[21]. بالا برنده درجات و صاحب عرش است، روح را [که فرشته وحی است] به فرمانش به هر کس از بندگانش که بخواهد القا میکند تا مردم را از روز ملاقات [که روز رستاخیز است] بیم دهد. ﴿غافر، ۱۵﴾
[22]. سال 1358، پس از رحلت حضرت آیتالله طالقانی، برنامۀ «با قرآن در صحنه» که از سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد و به تفسیر قرآن اختصاص داشت، ابتکار جدیدی به خرج داد و به سراغ امام خمینی(ره) رفت تا از زبان آن عارف بزرگ یک دوره تفسیر برای مردم بیان شود. حضرت امام از تفسیر سورۀ حمد شروع کردند. تفسیری به غایت عرفانی. رهبر انقلاب و رهبر جمهوری اسلامی آمده بودند تا غایت نهضت خویش را که همان غایت نهضتِ انبیاء است بیان کنند و آن چیزی نبود جز «توحید ناب» و «معرفت خداوند»؛ به فرموده استادشان میگفتند که «بگذار این کفریات به گوش عوام هم بخورد!» از حافظ میگفتند و مثنوی میخواندند که: «چون که بیرنگی اسیرِ رنگ شد // موسیئی با موسیئی در جنگ شد». این تفسیر بسیار مورد پسند حضرت استاد قرار گرفت. پس از سالها و بلکه قرنها از یک تریبونِ عمومی، مجاهدی که هم جهادِ اصغر را در سابقۀ خود داشت و هم جهادِ اکبر را طی کرده بود، از محبوب اهل معرفت سخن میگفت تا حظِّ معنوی جوانانی که به دست او بیدار شدهاند بیشتر گردد. اما دریغا که این تفسیر، پنج جلسه بیشتر دوام نیاورد و تعطیل شد! حضرت استاد و حضرت آیتالله شهید دستغیب طوماری از امضاهای مشتاقان این برنامه تهیه کردند و طی آن خواستار تداوم این برنامه شدند. این طومار را برخی از رفقا به تهران برده بودند تا تحویل دفتر امام دهند. وقتی که به دفتر مراجعه نموده و طومار را تحویل مرحوم آیتالله توسُّلی داده و خواستۀ خود را مطرح کرده بودند، ایشان لبخندی زده و گفته بودند که: «ای بابا! شما یک طومار از شیراز آورده و تداوم برنامه را خواستار شدهاید ولی چندین طومار از طرف اهل علمِ قم و مشهد آمده است که طی آن، خواستار توقیف و توقفِ این برنامه هستند!»
[23]. یک نمونۀ آن مربوط به مرحوم حضرت آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی است. با آنکه رابطۀ تنگاتنگ و محبتآمیزی بین حضرت استاد و آیتالله خویی برقرار بود ـ که به گوشهای از آن قبلاً اشاره شد ـ ولی با شروعِ نهضتِ امام خمینی از سال 1341، حضرت استاد همه را به تقلید حضرت امام فرا میخواندند. در جریان جنگ تحمیلی وقتی که به استاد خبر رسید که آیتالله خوئی چنان که باید از رزمندگان ایران در برابر صدام حمایت نمیکنند، نامۀ اعتراضآمیزی به آقای خویی نوشته بودند. آنجا نیز که برخی از نمایندگان امام در سطح استان در این مورد کوتاهی میکردند باز هم با اعتراض حضرت استاد مواجه میشدند. اما برخی از افراد از این امر برداشتی غلط داشته و آن را نقطه ضعفِ حضرتِ استاد قلمداد میکردند! نمونۀ دیگر مربوط به یکی از دوستانشان بود که مَحضَر آیتالله انصاری همدانی را درک کرده بود ولی پس از انقلاب، در برابر امام خمینی خود را صاحب ادعا میدانست. بین حضرت استاد و این بزرگوار به حدی رفاقت بود که هرگاه حضرت استاد به مشهد مقدس مشرف میشدند فردِ یادشده ایشان را پیدا نموده به عنوان مهمان به خانه خویش میبرد. ولی به علت این که چنان که باید و شاید تبلیغِ حضرت امام را نمیکرد، حضرت استاد رابطۀ خود را با ایشان قطع کردند. خود حضرت استاد نقل میکردند که: «برای زیارت به حرم امام رضا علیهالسلام رفته و بالای سر امام علیهالسلام مشغولِ نماز بودم. شخص مورد نظر از دور مرا دیده و گوشهای نشسته و منتظر بود تا من نمازم تمام شود و مرا به خانۀ خویش ببرد. من هم (قُربَهً اِلی الله!) نمازم را طول دادم، آن قدر طول دادم تا وی حوصلهاش سر رفت و بلند شد تا دو رکعت نمازِ بالای سر را بخواند. به محضِ که این شخص به سجده رفت من ـ باز هم قُربهً اِلی الله! ـ نمازم را تمام نمودم و فرار کردم!»
[24]. از رحمت خدا ناامید نباشید. ﴿یوسف، ۸۷﴾
[25]. هنگامی که حضرت استاد با رفقای خویش برای استقبال حضرت امام به تهران رفته بودند شاپور بختیار، نخست وزیر وقت، فرودگاه مهرآباد را بسته بود تا مانع ورود امام شود. ولی عدۀ زیادی تحصن کردند و خواستار باز شدن فرودگاه شدند. حضرت استاد و شاگردانشان نیز در میان متحصّنان بودند. در آنجا حضرت استاد خطاب به شاپور بختیار و در هجو او و در مدح حضرت امام شعری سروده و منتشر کرده بودند که چند بیت آن از این قرار است:
بــیــا شــاپــور قــدری گَــرد عاقــل
گــذر از نـــام و نـنــگ و از مشاغل
رســان خود را بـــه ســردارِ حقیـقی
امامِ عـــالِمِ عـــالَم خمیــنی
در آن صورت کُنَد«بختِ» تو«یار»ی
که گیرد دست توآن«روحِ بـاری»
بــوَد او مُحیـــی ایــــران و ملت
رهانــده جمله را از خاک ذلّــت
زِ جدّش ارث بـــرده عــلــمِ قرآن
بُوَد علامۀ مطــلــق بــــه وجدان
مفیــد و مرتــضی و شیـــخِ طوسی
صَدوق و حِلّــی و شیـــخِ طبـــرسی
شـهیـدَیـن و محـقـق بـا کـلـیـنی
همه حیّانــد و ظــاهر در خمیــنـی
[26]. حضرت استاد در روز نهم بهمن 1368 شمسی مصادف با دوم رجب، شب شهادت امام علی النقی علیهالسلام به ملکوتِ اعلی پیوستند. عبدِ صالح، مرحوم حاج محمد رضا گل آرایش، از شاگردانِ قدیمی حضرت استاد در سفری که در معیّتِ حضرت استاد به عتبات مُشرّف شده بودند مسائل چندی را از استاد دیده و شنیده بودند از جمله اینکه در حرم مطهّرِ امام علی النقی علیهالسلام حال حضرت استاد کاملاً دگرگون شده بود و به جناب آقای گلآرایش فهمانده بودند که بین من و تو و امام هادی علیهالسلام اسراری است که بعدها بر تو منکشف میشود. حضرت استاد در شب شهادت امام هادی علیهالسلام رحلت فرمودند و مرحوم گلآرایش نیز ده سال بعد، درست در شب شهادت امام هادی علیهالسلام جان به جان آفرین تسلیم کرد.
نکتۀ دیگر آن که، چنان که قبلاً ذکر کردیم، حضرت استاد میفرمودند که در سنِّ حدود یازده سالگی در حرمِ حضرتِ سید میرمحمد بن موسی علیهالسلام ، نور آن حضرت را که از ضریح مطهر ایشان برخاست و قلبم را نواخت مشاهده کردم. هم اکنون نیز جسم مطهر حضرت استاد در همان نقطه، یعنی در حرم مطهر حضرت محمد بن موسی علیهالسلام ، در کنار رفیق پنجاه سالهشان یعنی در کنار حضرت آیتالله شهید دستغیب آرمیده است.