رمضان المبارک ۱۳۹۸-۱۴۴۰

هفتم رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

وقتی فضائل علی علیه‌السلام در جایی گفته می‌شود، ملائکه بهره می‌برند و معطر می‌شوند. وقتی در جای خود صعود می‌کنند، ملائکۀ دیگر سوال می‌کنند کجا بودید؟‌می‌گویند در مجلسی بودیم که مدح و فضائل علی علیه‌السلام گفته می‌‌شد. آنها نیز قصد آمدن می‌کنند که ملائکه اول می‌گویند مجلس تمام شد. این‌ها می‌گویند ما می‌رویم و خود را به دیوارهای آنجا می‌مالیم تا معطر شویم.

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

متن تفسیر

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

هفتم رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ دوشنبه ۱۳۹۸/۲/۲۳ آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

روایت روز هفتم

عن رسول الله صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله:

«مَن ضَمِنَ لی واحِدَهً ضَمِنتُ لَهُ أربَعَهً یَصِلُ رَحِمَهُ فَیُحِبُّهُ اللّهُ، و یُوَسِّعُ عَلَیهِ فی رِزقِهِ، و یَزیدُ فی عُمُرِهِ، ویُدخِلُهُ الجَنَّهَ الَّتی وَعَدَه»[1]

«هرکه یک چیز براى من ضمانت کند، من چهار چیز را براى او ضمانت مى‌کنم. کسى که صلۀ رحم کند، خدا دوستش مى‌دارد، روزى‌اش را مى‌افزاید، عمرش را طولانى مى‌کند و او را به بهشتى که وعده داده، وارد مى‌کند.»

بی‌شک این روایت برای مؤمنان است؛ یعنی کسی که خدا را قبول دارد و به اصول عقاید و مذهب پایبند است. یقیناً کسی که کافر باشد، اصلاً خدای تعالی دوستش نمی‌دارد. در قرآن هم صریحاً فرموده کافران و ظالمان و فاسقان را دوست نمی‌دارد. پیامبر اکرم برخلاف قرآن حرفی نمی‌زند.

صلۀ رحم نسبت به هرکدام از اقوام و خویشان متفاوت است؛ برخی مثل پدر و مادر و خواهر و برادر را بیشتر باید سر زد، برخی را کمتر.

در مقابلِ صلۀ رحم که موجب وسعت رزق می‌شود، برخی گناهان رزق انسان را کم می‌کند؛ مثل فسق علنی یعنی علناً گناه کبیره انجام دهد؛ مثلاً بی‌حجاب یا بدحجاب، با آرایش غلیظ در خیابان ظاهر شود و خود را به همه نشان دهد؛ این فسق علنی است. یا علناً به این و آن تهمت می‌زند و باکی هم ندارد. این گناهان کبیره رزق و روزی انسان را کم می‌کند.

خدای تعالی در اثر صلۀ رحم عمر مؤمن را طولانی می‌کند؛ یعنی اگر عمرش معلق باشد، طولانی می‌شود.

 

روایت دوم

عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ:

«مَا مِنْ‏ ذَنْبٍ‏ أَجْدَرَ أَنْ‏ یُعَجِّلَ‏ اللَّهُ‏ لِصَاحِبِهِ‏ الْعُقُوبَهَ فِی‏ الدُّنْیَا مَعَ‏ مَا ادَّخَرَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْبَغْیِ وَ قَطِیعَهِ الرَّحِم‏»[2]

«هیچ گناهى سزاوارتر براى صاحبش در جلو افتادن عقوبت دنیوى به‌علاوه آنچه در آخرت برایش ذخیره شده، از ظلم و قطع رحم نیست.»

برخی گناهان را خدای تعالی مهلت می‌دهد و فوراً عذاب نمی‌کند، امّا این گناه یعنی ظلم و قطع رحم را هم در دنیا سریع عقوبت می‌کند و هم در آخرت.

«بغی» یعنی ظلم علنی و تجاوز به جان و مال و آبروی مردم، وقتی که از حد بگذراند؛ یعنی سرکشی ‌کند. نقل یک‌بار و دوبار نیست.

قطع الرحم یعنی بنایش این است که با پدر و مادر یا خواهر و برادر یا فرزندانش کاملاً قطع رابطه کند و اصلاً کوتاه نمی‌آید. مشکلات زیادی برای چنین کسی پیش می‌آید.

 

روایت سوم

از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله

«صِلُوا أَرْحَامَکُمْ‏ وَ لَوْ بِالسَّلَامِ»[3]

«با ارحام خود ارتباط برقرار کنید، ولو با یک سلام.»

صلۀ رحم حتماً لازم نیست مهمانی سنگین باشد، اگر آنها را نمی‌بینید، به آنها تلفن بزنید. البته توقعات فرق می‌کند. دربارۀ پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر توقع بیشتر است. مخصوصاً پدر و مادر که سفارش‌های جدی در قرآن راجع‌به آنها رسیده است؛ از جمله در سورۀ اسراء می‌فرماید:

﴿وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی‏ صَغیرا﴾[4]

«و پروردگارت فرمان داد جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. اگر هردو یا یکی از آنها نزد تو به پیری رسیدند، به آنها اُف نگو و با آنها پرخاش مکن و به نیکی و احترام سخن بگو و از سر مهربانی بالِ تواضع برایشان بگستران و بگو پروردگارا بر آنان رحمت آر، چنان که مرا در کودکی پروریدند!»

«اُف» کمترین چیزی است که می‌توان هنگام عصبانیت و بی‌احترامی گفت. مثلاً پدر به فرزندش می‌گوید کجا می‌روی؟ فرزند رو ترش کند و چهره در هم کشد. این می‌شود اُف.

از جمله پدر و مادرِ بزرگِ همۀ ما رسول خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام هستند.

سیدی از دوستان حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت به همراه مرحوم آقای گل‌آرایش خدمت ایشان می‌رسید و آقا به او احترام می‌گذاشتند. یک‌بار که خدمت آقا رسید، چندان او را تحویل نگرفتند. وقتی به‌واسطۀ آقای گل‌آرایش علت را جویا شد، مرحوم آقا فرمودند: مادرش از او ناراضی است.

سید ابتدا باورش نشد و انکار کرد، ولی مرحوم آیت‌اللّه نجابت فرمودند همین است که می‌گویم. او هم نزد مادرش رفت و پرسید آیا شما از من ناراضی هستید؟

مادرش گفت آخرین باری که از اینجا رفتی، از روی عصبانیت در را محکم بستی و من مقداری ناراحت شدم.

در سوره‌های لقمان، عنکبوت و بقره هم دربارۀ احترام و نیکی به پدر و مادر سفارش شده است. در سوره لقمان می‌فرماید:

﴿وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی‏ عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی‏ وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفا﴾[5]

«و به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش کردیم. مادر به او حامله شد و هر روز ناتوان‌تر می‌شد و پس‌از دو سال، او را از شیر گرفت و سفارش کردیم که باید سپاسگزار من و پدر و مادرت باشی که بازگشت همه به‌سوی من است. اگر آن دو سعى کردند چیزى را که نمى‌دانى شریک من سازى، اطاعتشان مکن و در این دنیا به نیکى با آنان معاشرت کن!»

 

چند حکایت توحیدی

بهلول که نام اصلی‌اش وهب بن عمرو و پسرعموی هارون‌الرشید بود، از شاگردان برگزیدۀ امام صادق علیه‌السلام محسوب می‌شد و در فنون حکمت، معارف و آداب اسلامی کامل بود. او در ردیف فتوادهندگان به مذهب شیعه و روات حدیث بود و در زمان خویش مقبولیت عمومی گسترده‌ای داشت.

دربارۀ اینکه چرا خود را به دیوانگی زد، نقل است هارون‌الرشید تصمیم گرفت شخصی را به عنوان قاضی بغداد منصوب کند. وقتی با اطرافیان خویش مشورت کرد، بهلول را شایستۀ این منصب دانست.

بهلول که تا آن زمان در کوفه زندگی می‌کرد، از سوی هارون به بغداد دعوت شد. هارون به او گفت: در امر خلافت به کمک تو نیازمندم. بهلول گفت: چگونه باید تو را یاری کنم؟ هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر. بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه می‌دانست و نمی‌‌خواست با آنها همکاری کند، گفت من شایسته این مقام نیستم. هارون اصرار کرد و گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقام می‌دانند.

بهلول گفت: من خویشتن را بهتر از دیگران می شناسم. اگر در گفتۀ خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس همان است که گفتم و چنانچه در این گفته دروغگو باشم، شایستۀ تصدی قضاوت نیستم.

امّا هارون همچنان بر نظر خود اصرار داشت و عذر و بهانه‌های بهلول را رد می‌کرد. سرانجام بهلول گفت: امشب را به من مهلت دهید.

هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم مشاهده کردند بهلول سوار بر چوبی شده و چون اسب سواری دربازار حرکت می‌کند و می‌گوید: کنار بروید و راه را باز کنید که اسب من شما را لگد نزند.

در میان اهل سنّت مجتهدان و امامان فقه زیاد بودند. دولت عباسی همه را کنار زد و فقط چهار نفر را به رسمیت شناخت و فتوای آنان را معتبر دانست؛‌ این چهار نفر ابوحنیفه، مالک بن انس، محمّد بن ادریس شافعی و احمد حنبل بودند که از این بین ابوحنیفه و مالک بن انس مدتی در مجلس درس امام صادق علیه‌السلام تلمذ کردند، با این حال حق شاگردی ادا نکردند و خود صاحب ادعای علم در مقابل امام صادق علیه‌السلام شدند.

 

مناظرۀ بهلول با ابوحنیفه

بهلول از کنار مجلس درس ابوحنیفه عبور می‌کرد که از او شنید: جعفر بن محمّد علیه‌السلام سه مطلب به شاگردانش گفته که من آنها را نمی‌پسندم؛ او می‌گوید: شیطان در آتش جهنّم معذب است. شیطان بااینکه از آتش خلق شده، چطور با آتش او را عذاب کنند؟ همچنین می‌گوید خدا دیده نمی‌شود، با اینکه هر موجودی قابل رؤیت است، و می‌گوید انسان در افعالش فاعلِ مختار است، حال آنکه خدا خالق است و بنده اختیاری ندارد.

بهلول کلوخی برداشت و به سر او زد. سرش کوفته و ناله‌اش بلند شد. شاگردانش دویدند و بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند. ابوحنیفه به خلیفه گفت: بهلول با کلوخ به سرم زده و سرم را به درد آورده است.

بهلول گفت: اگر راست می‌گوید، درد را نشان دهد. وانگهی مگر تو از خاک آفریده نشده‌ای، چگونه کلوخِ خاکی به تو ضرر می‌رساند؟ از این گذشته من چه گناهی کردم، مگر تو نمی‌گویی همۀ کارها را خدا انجام می‌دهد و انسان اختیاری ندارد؟ پس باید از خدا شکایت کنی، نه از من!

ابوحنیفه که جواب اشکالات خود را گرفته بود، از شکایتش صرف‌نظر کرد و راه خود پیش گرفت و رفت.

 

شاگرد زیرک

عالمی چند شاگرد داشت که یکی را بیش از بقیه قدر و ارزش می‌نهاد. شاگردان دیگر او را سرزنش می‌کردند که چرا او را بر دیگران ترجیح می‌دهد. روزی به هر یک مرغی داد و گفت: این مرغان را در جایی که هیچ‌کس شما را نبیند، سر ببرید!

همه بردند و در جای خلوتی مرغانشان را سر بریدند و آمدند، ولی آن جوان مرغش را زنده بازگرداند. استاد پرسید: چرا مرغ را نکشتی؟

گفت: چون مرا امر نمودی در جایی ذبح کنم که کسی نبیند، ولی من مکانی نیافتم که خدای تعالی مرا نبیند.

استاد رو به دیگر شاگردان کرد و گفت: بدین سبب او را به شما برتری می‌دهم و از شما جدا می‌شمارم.[6]

 

قرآن و اهل‌بیت

روز گذشته روایتی عرض شد که فرمودند یک‌چهارم قرآن دربارۀ اهل‌بیت است. یکی از رفقا این مطلب برایش سنگین آمد و دربارۀ آن پرسید. اکنون صفحه‌ای از قرآن را که همین امروز بعد از نماز خوانده شده، بار دیگر مطالعه و تأویلات آن را در این موضوع بررسی می‌کنیم.

سورۀ رعد آیه ۱۴تا ۱۸:

«لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ» دعوت حق ازآنِ خدای تعالی است «وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ إِلاَّ کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ» کسانی که غیر خدا را می‌خوانند، مثل تشنه‌ای هستند که می‌خواهد آب بخورد، ولی آب به دستش نمی‌آید. با اینکه آب جریان دارد، به اندازه یک نم یا ته‌کفی می‌گذارد در دهنش که بچشد، ولی نمی‌تواند؛ یعنی از جهت معنوی خالی است. تأویل این آیه دشمنان علی علیه‌السلام و اهل‌بیت است.

«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» هرچه در آسمان و زمین است، چه بخواهند و چه نخواهند، برای خدا سجده می‌کنند.

«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ» بگو آیا کور و بصیر مساوی است؟ بصیر علی علیه‌السلام واولادش و مؤمنان‌اند و کور دشمنان ایشان‌اند.

«أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» ظلمت دشمنان علی علیه‌السلام و نور دوستان ایشان هستند.

«أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» دشمن علی و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام مشرک است. این یک واقعیت است. هرچند خودشان قبول نکنند.

«أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» خدا از آسمان آب نازل کرده. تأویل آب، نور پیامبر اکرم، علی مرتضی و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام است. «فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها» هر سرزمینی به اندازه خودش آب می‌گیرد تا چقدر طاقت داشته باشد. هرچه ایمان بیشتر باشد، بهره‌مندی از آب معنوی بیشتر است. آبی که از آسمان می‌ریزد، آب رحمت است؛ یعنی نور ائمۀ اطهار علیهم‌السلام که هرکس به اندازه گنجایشش آن را دریافت می‌کند.

«فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» ولی آنها که دشمن علی علیه‌السلام هستند، کفِ روی آب هستند. کف نمی‌ماند و از بین می‌رود. از بین رفتن آنها این است که در این دنیا هیچ نتیجه‌ای جز خسارت برای خودشان و دیگران ندارند.

«وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» آنها که برای مردم نافع‌اند یعنی علی علیه‌السلام و مؤمنان می‌مانند. «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» مردم از آنها بهره می‌گیرند؛ بهرۀ دنیوی و اخروی. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال» حق علی علیه‌السلام و باطل دشمنان علی علیه‌السلام و اولادش هستند.

«لِلَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى» آنها که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده‌اند؛ یعنی علی و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و مؤمنان، بهترین پاداش را خواهند داشت ‏«وَ الَّذینَ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُ» آنها که اجابت نکردند؛ یعنی دشمنان علی علیه‌السلام «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» اگر همۀ ثروت زمین ازآنِ آنها باشد و فدیه بدهند، پذیرفته نمی‌‌شود. «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهاد» جایگاهشان آتش است و بد جایگاهی دارند. این‌هم برای دشمنان علی علیه‌السلام است.

وقتی می‌فرماید یک‌چهارم قرآن دربارۀ علی علیه‌السلام است یعنی با تأویلاتش؛ یعنی باطن قرآن. قرآن هفت بطن و طبق روایتی هفتاد بطن دارد. اقیانوس‌ها در این قرآن است که ما به اندازه بال مگسی از آن می‌فهمیم.

 

علی علیه‌السلام در قرآن

﴿وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ﴾ (بقره، ۴۳.)

از ابن‌عباس در فرمایش خداوند متعال «و ارکعوا» نقل شده است: از آیات مخصوصی که درباره رسول خدا و علی بن ابی‌طالب و اهل بیت ایشان است از سوره بقره «و ارکعوا مع الراکعین» است. هرآینه این آمده در حق رسول اللّه و علی بن ابی‌طالب و ایشان نخستین نماز خوانان و رکوع کنندگان‌اند.

پسر عفیف کندی از پدرش از جدش گفت:

وارد شدم به مکه تا برای اهلم لباس و عطر بخرم پس در مکه منزل کردم نزد عباس پسر عبدالمطلب و عباس تاجر بود، نزد عباس نشسته بودم و نگاهم به کعبه بود و آفتاب در نهایت ارتفاع بود. در این هنگام جوانی آمد به آسمان نگریست (تا واضح گردد برای دیگران ظهر شده است و آفتاب به وسط سماء رسیده) پس رو به کعبه ایستاد درنگ ننمودم مگر اندکی، یافتم جوانی کم سن پس ایستاد طرف راست او سپس بیش از کمی درنگ نکردم که زنی آمد پس ایستاد پشت سر آن دو نفر، آن جوان رکوع کرد جوان‌بچه و زن نیز رکوع نمودند.

جوان سرش را بلند کرد. بچه و زن نیز سرشان را بلند کردند، پس سجده کرد آن جوان، پس سجده کردند جوان بچه و زن. گفتم ای ابن عباس این امر بزرگی است پس عباس گفت آری امر بزرگی است، آیا این جوان را می‌شناسی؟ گفتم: نه.

عباس گفت: این محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله پسر عبداللّه پسر عبدالمطلب، این پسر برادر من است آیا می‌دانی این جوان بچه کیست؟ گفتم نه.

عباس گفت : این جوان بچه علی بن ابی‌طالب است، این پسر برادر من است. آیا می‌دانی این زن کیست؟ گفتم نه.

عباس گفت: این خدیجه دختر خویلد همسر محمّد بن عبداللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است. هرآینه پسر برادرم محمّد خبر داد که پروردگارش که پروردگار آسمان‌ها و زمین است به این دین او را دستور فرموده است که بر آن ثابت است و به خدا سوگند نیست بر روی تمام زمین کسی بر این دین جز این سه نفر.

خدای تعالی قول داده دین اسلام را در زمین گسترش دهد و همه به این دین بگروند و آن زمانی است که حضرت مهدی عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه ظهورکند. این قول حتمی پروردگار است که در قرآن فرموده.

 

روایت دیگر

﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ‏ یَشْری‏ نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد﴾[7]

«و برخى مردم جان خویش را براى خشنودى خدا مى‌فروشند و خداوند به بندگان مهربان است.»

وقتی فضائل علی علیه‌السلام در جایی گفته می‌شود، ملائکه بهره می‌برند و معطر می‌شوند. وقتی در جای خود صعود می‌کنند، ملائکۀ دیگر سوال می‌کنند کجا بودید؟‌می‌گویند در مجلسی بودیم که مدح و فضائل علی علیه‌السلام گفته می‌‌شد. آنها نیز قصد آمدن می‌کنند که ملائکه اول می‌گویند مجلس تمام شد. این‌ها می‌گویند ما می‌رویم و خود را به دیوارهای آنجا می‌مالیم تا معطر شویم.

این‌ها همه کنایه است. ممکن است ملائکه هم باشند. آنها موجودات روحانی و نورانی هستند. آنچه از این روایات استفاده می‌شود این است که موجودات روحانی که خدای تعالی در قرآن به‌عنوانِ ملائکه از آنها اسم می‌برد؛ از جمله جبرئیل میکائیل اسرافیل و عزرائیل و ملائکه دیگر به هر شکلی بخواهند درمی‌آیند، جز سگ و خوک. می‌توانند به شکل بشر هم درآیند و خود را به انسان‌ها نشان دهند، امّا دیدنشان با وضع اصلی، با چشم دل ممکن است. این چشم سر اگر بتواند ارواح را ببیند، می‌تواند آنها را هم ببیند.

این آیه در شأن امیرالمؤمنین، على بن ابى طالب علیه‌السلام نازل شده است. در سال سیزدهم بعثت عدّه‌اى از مشرکان گرد هم آمدند تا درباره پیامبر اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله تصمیم بگیرند. قرار شد از چهل قبیلۀ عرب، چهل نفر جمع شوند و شبانه به خانه پیغمبر اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هجوم آورده، او را به قتل برسانند. در این صورت خویشاوندان پیامبر نمى‌توانستند در مقابل چهل قبیله بایستند و خونخواهى کنند.

آنان شب اول ربیع الأول خانه پیامبر را محاصره کردند و در انتظار طلوع فجر ماندند. از آن طرف خداوند به رسول خود فرمود على علیه‌السلام را جاى خود بخواباند و از مکّه خارج شود. ایشان پیام خدا را به على علیه‌السلام رساند و آن جناب دستور خدا و رسولش را با جان خرید و رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله در جلو چشم مشرکان، در حالى که بر دوش ابوذر بود، از منزل خارج شد و به غار ثور رفت.

طبق بعضی نقل‌ها وقتی کفّار خانه پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را محاصره کردند، ابوذر آمد و ایشان را بر دوش گرفت و چیزی روی حضرت انداخت. وقتی بیرون آمد، گفتند این چیست؟ گفت این رسول اللّه است. آنها خندیدند و او را رها کردند.

مشرکان در وقت مقرّر حمله کردند و در کمال تعجّب با على علیه السلام روبرو شدند. خداوند، على علیه‌السلام را حفظ کرد و آنها با ناامیدى بازگشتند و به پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله دست نیافتند.

در روایتی که حسکانی نقل می‌کند، مشرکان خواستند نیمه‌شب حمله کنند، امّا برخی از آنها گفتند صبر کنیم تا حضرت بیدار شود. نزدیکی سحر علی علیه‌السلام برخاست و آنها هجوم آوردند. وقتی ناباورانه علی علیه‌السلام را دیدند، گفتند پیامبر کجاست؟‌ فرمود مگر او را دست من داده بودید؟

بعضی گفتند علی را به جای او بکشیم؛ این هم مثل اوست. امّا وقتی شمشیر کشیدند، حضرت شمشیر یکی از آنها را گرفت و مقابلشان ایستاد. آنها هم گفتند ما با تو کاری نداریم.

آیه ۲۰۴ و ۲۰۵ همین سورۀ می‌فرماید:

﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فی‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَساد﴾

«و برخى از مردم سخنشان دربارۀ زندگى دنیا تو را به شگفتى مى‌آورد و خدا را به آنچه در قلبش هست، شاهد مى‌گیرد، در حالى که او سرسخت‌ترین دشمنان است. و چون بازگردد، تلاش مى‌کند در زمین فساد کند و محصولات و آدمیان را نابود سازد و خداوند فساد را دوست نمى‌دارد.»

یکی از تأویلات این آیات ابن ملجم است، امّا معاویه ملعون به جاعلان روایت پول داد تا بگویند این آیه دربارۀ علی علیه‌السلام و آیه ۲۰۷ دربارۀ ابن ملجم است، امّا خدا رسوایش کرد، طوری که امروزه حتی در میان اهل سنّت هم تأویلات صحیح آیات مشهور است و خود آنان اعتراف دارند که معاویه چنین کاری کرد.

 

السلام علیک یا ابالحسن یا علی بن الحسین یا زین العابدین یابن رسول اللّه

 

 

[1] ـ بحارالأنوار، ۷۴، ۹۲/

[2] ـ مستدرک‌الوسائل، ۱۵، ۱۸۳.

[3] ـ تحف‌العقول، ۵۷.

[4] ـ اسراء، ۲۳ و ۲۴.

[5] ـ لقمان، ۱۴ و ۱۵.

[6] ـ رسالۀ لقاء اللّه، ۱۸۵.

[7] ـ بقره، ۲۰۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است