شهدا

شهید حسن کامفیروزی

شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل اللّه

شهید حسن کامفیروزی

در سال 1331 در مجاورت مسجد نصیر الملک شیراز در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد پدرش مرحوم حسنعلی از کسبه‌ی مورد اعتماد علمای شیراز بود و مادر و خانواده مادری ارتباط نزدیکی با خانواده شهید آیت اللّه دستغیب (رحمت الله) داشتند.

 فقط چهار بهار از زندگی حسن می گذشت که  از نعمت وجود مادری بزرگوار و مومنه محروم شد. واو در دامان دو خواهر بزرگش رشد کرد.

 با موفقیت مراحل تحصیلی را طی نمود و در اوان جوانی همراه با خواهر زاده ها که هم چون برادری در کنارش بودند محضر شهیدآیت اللّه دستغیب را درک نمود و اولین وصال نورانی و تعیین کننده در زندگی سراسر نور حسن رقم خورد.

رسیدن به محضر شهید آیت اللّه دستغیب (رحمت الله) عارفی که محضر دو ولی بزرگ الهی را درک کرده بود زمینه‌ای شد برای دوران سلوک الهی شهید حسن کامفیروزی.

 شهید عزیز طی سال‌های 47 – 48 با این عالم عامل ارتباطی قوی داشت  و همین انس و همنشینی بود که او را به مؤمنی پای بند به واجبات و مستحبات تبدیل نموده بود.

 در آن ایام آشنائی حسن با حضرت آیت اللّه  سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی»  روح  بلند پرواز و تشنه حقیقت او را آشنای کسی کرد که سلوک عارفانه‌ی حسن را به دیدار فقیه کامل و عارف واصل حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) رهنمون شد.

حسن کامفیروزی همراه با تحصیلات عالیه در دانش‌سرای تربیت معلم حضور وشرکت در کلاس‌های حضرت آیت اللّه  سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» را بر خود فرض ساخته بود؛ وی با همت وصف ناشدنی علاوه بر مراقبت­های عبادی در دانش‌سرا نیز محور افراد انقلابی گردیده بود و در منزل شخصی که خود و پدر سالخورده­اش زندگی می‌کردند جلسات ویژه برگزار می­نمود و خانه را مأوا و مأمن نیروهای انقلابی همه شهرستآن‌های فارس و ایران کرده بود.

 در سال 56 با اتمام دوره آموزگاری و آموزش سربازی در سراب آذربایجان با ارتباط گسترده­ای که با انقلابیون سراسر ایران داشت در ارتباط با فعالیت­های شهید اژه­ای و همراهانش که در اصفهان دستگیر شده بودند. شهید کامفیروزی نیز در شیراز دستگیر و مورد شکنجه ساواک قرار گرفت اما توسل و مقاومت جانانه‌اش توانست او را بعد از تحمل چند ماه از زندان آزاد کند.

 نقل می‌کرد که:

«نمی­دانم چگونه امّا به امام هفتم7 زیاد متوسل می‌شدم و از ایشان بشارت کمک و آزادی دریافت کردم تا توانستم فشارها را تحمل کنم.»

پس از آزادی از زندان آموزش و پرورش وی را برای خدمت آموزگاری به روستای خشت از توابع کنار تخته کازرون اعزام کرد و در همان‌جا نیز به حدی در آگاه سازی مردم موفق عمل نمود که فرمانده پاسگاه در این منطقه حکومت نظامی اعلام نمود و برای تردّد شبانه مردم وقت معین گذاشت. هنوز  یاد و خاطره راهپیمائی­های آن دوران  در ذهن و خاطره مردم آن دیار  و در عکس‌ها زنده است، شاید کمتر روستائی در آن زمان این گونه بود.

با طلوع فجر انقلاب به عنوان مسئول یکی از مراکز آموزشی کازرون به آن شهر منتقل شد امّا بیشتر وقت خود را در بیدار سازی مردم و راه اندازی سپاه پاسداران صرف کرد و همان سال خود را به سپاه کازرون منتقل نمود و در اعزام نیرو به کردستان و سایر فعالیت­ها مانند برخورد با ضد انقلاب و قاچاقچیان منطقه، اقدامات موثری انجام داد.

از آغازین روزهای جنگ با توجّه به مسئولیتی که پذیرفته بود سر از پا نمی­شناخت ولی  با همه این فعالیت­ها  حسن  در کنار یار دیرین خود حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» به محضر آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) رسید حسن در همان دیدار اول چنان مفتون و مطیع حضرت استاد  شد که  این شدّت محبّت خانواده را هم تحت تاثیر قرار داد. با راهنمائی حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره)  به ناحیه سه آموزش و پرورش شیراز آمد و به عنوان معاون پرورشی  در کنار مدیر ناحیه سه این ناحیه را به بزرگترین بخش اعزام نیرو به جبهه­ها تبدیل نمودند.

 در حین مسئولیت هرگز از حضور در جبهه­ها خصوصاً  عملیات‌ها غافل نمی‌شد.

 پیوسته و بدون کم و کاست به فرموده حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) همه‌ی کارهایش را با آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» هماهنگ می‌نمود و در عین حال هر گاه برای دیدن حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) به حوزه می­آمد مرحوم آقا برایش وقت  خصوصی می‌گذاشتند.

 با این همه گرفتاری‌ها از خانه، همسر و خانواده غفلت نمی‌کرد و برای آن‌ها وقت ویژه می­گذاشت هر از چند گاهی، ماهیانه یا پانزده روز یک بار با برنامه ریزی همه خانواده و فامیل را دور هم جمع می‌کرد و با آن قدر و شأنی که همه برای او قائل بودند با اصرار بعد از صرف غذا خودش به همراه دوستانش زحمت پذیرائی، نظافت و حتی حمل و نقل را متحمل می‌شدند.

 چنان با محبت در خانه گرمی آفریده بود که همسر مرحومه­اش بارها می­گفت: بدون حسن حتماً می­میرم؛ و همین‌ طور هم شد.

 اگر فرزندانش تب می‌کردند تا پاسی از شب کنارشان بیدار می­ماند و همسرش و دیگران را وادار می‌کرد استراحت کنند؛ این در حالی بود که بخصوص در دو سال آخر حیات، زخم معده­ای که بدلیل ریاضت‌های فراوان عارضش شده بود او را بسیار اذیت می‌کرد و با صبوری می­گفت: «من معتاد این قرص‌های معده شده­ام.»

شهید در کَرَم و از خود گذشتگی مثال زدنی بود همیشه از بهترین‌هایش انفاق می‌کرد و در این عمل بسیار کتوم بود. بارها پیش آمده بود که مبالغ بسیار زیادی را بدون اطلاع خانواده یا افراد دیگر به مستحقین و به خصوص نیازمندان خانواده می‌رساند و بعد از گذشت مدت‌ها معلوم می‌شد که وی این اقدام را انجام داده است.

 شهید عزیز حسن کامفیروزی آنقدر مورد توجه و محبت حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) بود که ایشان شخصاً مسئله‌ی برگزاری جلسات ترحیم و رسید­گی به خانواده وی را پیگیری می‌نمودند.

 همسر مرحومه شهید کامفیروزی می­گفت:

«بعد از حسن  چیزی که به من و فرزندان آرامش می‌داد و ما را  نگه داشت، حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) بود و الا من نمی­توانستم  زنده بمانم و اگر برای آرامش خود به ایشان یا به آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» رجوع نمی‌کردم زندگی برایم سخت بود.»

در ظل همین توجهات بود که سه فرزند شهید همگی هم چون پدر در راه او مقاوم و ایثارگرانه ایستادند و در پای حق و حقیقتی که پدر به ایشان شناسانده بود پایداری کردند. کودکانی که در سن کم پدری هم چون حسن را از دست دادند و چند بهاری نگذشت که مادر وفادار هم به آن شهید پیوست و تنها ملجاء و پناهشان بعد از خداوند آغوش گرم وصی پدر و یار دیرینه او، حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» بود.

گوشه ای از وصیت نامه شهید حسن کامفیروزی

«به همه بگوئید حسن حاضر بود هزاران بار قطعه قطعه شود ولی یک تار مو از سر امام کم نشود. آری جان من به فدای امام عزیز….»

 وصیت خطاب به خانواده:

«ضمناً هر مقداری که خودتان دلتان خواست جهت ساختمان مسجد قبا (آتشی‌ها) کمک کنید.

خداوندا ! یقین دارم که شهادت درجه ای نیست که به هر کسی بدهی ولی باز هم از فضل تو نا امید نیستم.

در مورد مایملکی که از من باقی می‌ماند به جناب استاد سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» یا حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) مراجعه نموده و نظر ایشان را به هر قیمتی که هست انجام دهید. و اما در مورد دوستانم؛ سلام مرا به همه آن‌ها برسانید و بخواهید که قلباً مرا حلال کنند، همه آن‌ها بر گردن من حق دارند.

در پایان سلام ویژه مرا به استاد بزرگوار و ارزشمند جناب آقای‌ حاج‌ سیّد علی‌محمّد دستغیب «مدظله‌العالی» برسانید و به ایشان بگوئید من دلم می‌خواهد مراسم تلقینم را ایشان شخصاً انجام دهند.»

روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است