تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۹۳ تا ۹۵ | جلسه ۶۳

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس آیه ۹۳ تا ۹۵ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۲۰ | جلسه ۶۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

 

وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنی‏ إِسْرائیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضی‏ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ (۹۳)

ما بنی‌اسرائیل را در جای خوبی منزل دادیم و از پاکیزه‌ها روزیشان کردیم. آنها اختلاف نکردند تا اینکه علم برایشان آمد. پروردگارت روز قیامت در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها قضاوت می‌کند.

 

فَإِنْ کُنْتَ فی‏ شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرینَ (۹۴)

اگر در آنچه بر تو نازل کردیم، در شک و تردیدی، از آنان که پیش‌از تو کتابِ آسمانی می‌خواندند، سؤال کن. بی‌شک حق از جانبِ پروردگارت برای تو آمد، پس از شکاکان نباش!

 

وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرینَ (۹۵)

و از کسانی نباش که آیاتِ خدا را تکذیب کردند که از زیانکاران می‌شوی!

 

«وَ لَقَدْ» به‌راستی، بی‌شک، قطعاً. از اداتِ تأکید است. «بَوَّأْنا» منزل و مسکن دادیم «بَنی‏ إِسْرائیلَ» را «مُبَوَّأَ» در جایگاه و منزلگاه «صِدْقٍ» خوب و شایسته «وَ رَزَقْناهُمْ» روزی‌شان دادیم «مِنَ الطَّیِّباتِ» از چیزهای پاکیزه «فَمَا اخْتَلَفُوا» آنان اختلاف نکردند «حَتَّى» مگر وقتی که «جاءَهُمُ» آمد به‌سویشان «الْعِلْمُ» علم. «إِنَّ رَبَّکَ» بی‌شک پروردگارِ تو «یَقْضی» قضاوت می‌کند‏ «بَیْنَهُمْ» بین آنها «یَوْمَ الْقِیامَهِ» روز قیامت «فیما» در آنچه «کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ» اختلاف می‌کردند.

«فَإِنْ» پس اگر «کُنْتَ» هستی «فی‏ شَکٍّ» در شک و تردید «مِمَّا» از آنچه «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ» نازل کردیم به تو «فَسْئَلِ» پس بپرس «الَّذینَ» از کسانی که «یَقْرَؤُنَ» می‌خواندند «الْکِتابَ» کتاب (آسمانی) «مِنْ قَبْلِکَ» از پیش‌از تو «لَقَدْ جاءَکَ» بی‌تردید آمد برای تو «الْحَقُّ» حق «مِنْ رَبِّکَ» از سوی پروردگارت «فَلا تَکُونَنَّ» پس نباش «مِنَ المُمْتَرینَ» از شکاکان.

«وَ لا تَکُونَنَّ» نباش «مِنَ الَّذینَ» از کسانی که «کَذَّبُوا» تکذیب کردند «بِآیاتِ اللَّه» آیاتِ خدا را «فَتَکُونَ» که خواهی شد «مِنَ الْخاسِرینَ» از زیانکاران.

بیشترِ مفسرانِ شیعه معتقدند بنی‌اسرائیل بعداز فرار از دستِ فرعون و گذر از دریا به نواحی شام و فلسطین رفتند، امّا برخی مفسرانِ سنی گمان دارند آنها به مصر بازگشتند. بعید هم نیست مدتی به مصر رفته باشند و سپس عازمِ شام و فلسطین شده باشند.

وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنی‏ إِسْرائیلَ مُبَوَّأَ صِدْق؛ «بَوَّأنا»‌ از «تَبَوُّء» به‌معنای جا و مکان دادن است. «مُبَوَّأ صِدق» یعنی جای مطلوب و سرزمینِ پر نعمتی که آنچه لازمۀ زندگی خوب است، در خود دارد. از امام صادق علیه‌السلام نقل شده:

«لَا تَطِیبُ السُّکْنَى إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّیِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِیرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَه»[1]

«سکونت خوش نمی‌گذرد مگر با سه چیز: هواى خوب، آب فراوان و شیرین و زمینِ صاف و نرم.»

کلمۀ «صدق» وقتی اضافه به برخی کلمات مثل همین مبوّأ یا مسکن یا وعده می‌شود، افادۀ مطلوبیتِ آن می‌دهد؛ مثلاً وعدۀ صدق یعنی وعده‌ای که در آن تخلف نشود و عملی گردد.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّبات؛ علاوه‌بر زمین و آب و هوای مناسب، خدای تعالی به بنی‌اسرائیل رزق و روزی پاک و فراوان داد. برکت در رزق، فراوانی در مال و توسعه در نعمت‌ّهای مادی آنان را از فقر و بیچارگی دوران فرعون نجات داد و روی پای خود ایستادند.

فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْم؛ بنی‌اسرائیل اختلافی با هم نداشتند تا اینکه علم برایشان آمد. یعنی فهمیدند خدای تعالی از گرفتاری‌ها نجاتشان داده، پیامبرِ برحقِ خود، حضرت موسی را برایشان فرستاده است. همچنین دانستند چیزهایی که خدا فرموده و به آن عمل کردند، برای دنیا و آخرتشان پر فایده بوده است.

این علم از آن جهت موجب اختلافشان شد که بعداز این دانستن و فهمیدن، جاه‌طلبی و حبّ دنیا و تفاخر به جانشان افتاد و هرکسی خواست از دیگری جلو بزند و با آنچه دارد به سایرین مباهات کند. این اختلاف ابتدا از کسانی سر زد که اهل تورات بودند و آن را می‌خواندند؛ یعنی علما.

إِنَّ رَبَّکَ یَقْضی‏ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَه…؛ ‌ این اختلاف از بین نرفت و کار به قیامت کشید تا خدای تعالی در عالم برزخ و قیامت میان آنها حکم کند. موضوعِ برخی از این اختلافات در سوره‌های مختلفِ قرآن آمده است.

یکی دیگر از اختلافاتِ مهمِ بنی‌اسرائیل مربوط به حضرت عیسی بود. حضرت موسی بشارتِ آمدنِ عیسی و پیامبر خاتم را به یهودیان داده بود، امّا وقتی حضرت عیسی آمد، علمای یهود دیدند اگر به رسالتِ او تن بدهند، بزرگی ریاستشان از بین می‌رود؛ لذا بنای اختلاف گذاشتند و ایشان را تکذیب کردند، حتی نقشۀ قتلِ حضرت عیسی را کشیدند، امّا خدای تعالی کسی از خودشان را به شکل عیسی درآورد و آنها او را به صلیب کشیدند و خدای تعالی حضرت عیسی علیه‌السلام را به آسمان برد.

یکی دیگر از اختلافاتِ یهود در زمان پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بروز کرد. آنها طبقِ شواهدی که از تورات و از اخبارِ حضرت موسی در دست داشتند، علم داشتند که پیامبرِ خاتم در حجاز ظهور خواهد کرد و به همین دلیل سال‌ها پیش‌از بعثتِ رسول اللّه گروه‌هایی از آنها از سرزمینِ خود به مدینه و اطرافِ آن کوچ کردند، امّا وقتی پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به مدینه آمدند، علمای آنها دیدند با پذیرشِ اسلام ریاستشان از دست می‌رود و مستمری‌هایی که از مردم به‌دست می‌آورند، قطع می‌شود؛‌ لذا بنای مخالفت گذاشتند و گفتند نشانه‌های این پیامبر در تورات نیست، حتی به حدی رسیدند که با مشرکان علیه مسلمانان همدست شدند و گفتند شما بهتر از آنها هستید.

 

خطابِ آیه به مسلمان

مسلمانان در مکه سختی‌های زیادی داشتند و از کفّارِ قریش در ظلم و آزار بودند تا به مدینه مهاجرت کردند. اهل مدینه هم قبل‌از اسلام گرفتاری‌های زیادی داشتند، امّا طلوعِ اسلام زندگی آنان را تغییر داد. وقتی مسلمان شدند با مهاجرانِ مکه برادرانه در کنار هم زندگی می‌کردند و پس‌از مدتی  به لطفِ خدا و نصرتِ مؤمنان  سراسر عربستان زیر پرچمِ اسلام در‌آمد. امّا وقتی پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به‌عنوانِ وصی خود معرفی کرد، با آنکه همه دیدند و به علم رسیدند، راه اختلاف پیمودند و گفتند پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله کسی را معیّن نکرد.خدای تعالی در مقابل این اختلافی که کردند، می‌فرماید «إِنَّ رَبَّکَ یَقْضی‏ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُون»

به‌طورِ کلی آیه به زیبایی و ظرافت بیان می‌کند در هر دوره که مردم واقعاً بندگی خدا را پذیرفتند؛ حولِ محورِ کتابِ خدا جمع شدند؛ به احکام و فرامینِ الهی گردن نهادند و دست از ظلم و تعدی کشیدند، خدای تعالی کمک کرد و زندگی پر برکتی داشتند، ولی همین که در اختلاف و قهراً ظلم و ستم افتادند و به‌جای یاری هم، به کنار زدن و حذفِ هم پرداختند، رو به زوال رفتند. شاید مدتی مهلت یابند، ولی اگر به همین روش ادامه دهند،‌ نابودی و هلاکشان حتمی است؛ چراکه ظلم هرگز پایدار نیست.

در همین سورۀ یونس خدای تعالی به مسلمانان می‌فرماید:

﴿ثُمَ‏ جَعَلْناکُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُون﴾[2]

«بعداز آنها شما را در زمین جانشین قرار دادیم تا ببینیم چگونه عمل می‌کنید.»

یعنی شما جانشینِ پیشینیانِ خود هستید. حکومت‌هایی که پی در پی آمدند و رفتند و  عبرتِ تاریخ شدند.  این هست تا ظهور مهدی امّت عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه.

 

آموزۀ معرفتی آیه

هرکدام از ما در هر سن و هر شغلی هستیم، به اندازۀ خود بهره‌مند از عنایاتِ خدای تعالی گشته‌ایم. ازجمله شک و شبهه‌ای دربارۀ خدای تعالی در ذهنمان نیست و اگر هم باشد، ناراحت هستیم و پناه بر خدا می‌بریم و درصددِ رفعِ آن بر می‌آییم. برای بیشترِ شما واضح است که خدایی هست؛‌ پیامبر اکرم صادق است؛ پیامبران قبل همه صادق بودند؛‌ دوازده امامِ برحق داریم که آخرینشان حضرت صاحب‌الزمان عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه در پردۀ غیبت است و روزی با ظهورِ خود دنیا را پر از عدل و داد می‌کند.

نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که شیطان دست‌بردار نیست و دائم وسوسه می‌کند. شیطان‌صفت‌ها هم مترصدند و از هر راهی بتوانند، وارد می‌شوند. اینجا شما هستید و اعتقاداتی که خدای تعالی نصیبتان کرده، چگونه باید این عقایدِ حق را از دست‌بردِ شیطان و وسوسه‌هایش حفظ کرد؟‌ در جامعه‌ای که هر کسی چیزی می‌گوید، چگونه دین و اعتقاداتِ خود را نگه داریم تا ان‌شاءاللّه به علم برسیم و دیگر شیاطین نتوانند به ما دسترسی پیدا کنند.

اولین کاری که باید بکنیم این است که خود را به خدا بسپاریم و هر روز، مخصوصاً بعداز هر نماز تکرار کنیم: «یا اللّه‏ یا رحمن‏ یا رحیم یا مقلّب‏ القلوب‏ ثبّت قلبی على دینک»

مبادا بعداز فهمی که هرکس به اندازه خود نصیبش شد، اسیرِ وسوسه‌ها شود و بلغزد! مثل پیرزنی که تمام روز پنبه می‌ریسید و نخ می‌بافت، امّا در پایانِ روز همه را وامی‌تابید و پنبه می‌کرد.

﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّتی‏ نَقَضَتْ‏ غَزْلَها مِنْ‏ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً﴾[3]

«مانند زنی نباشید که نخ‌های تابیدۀ خود را وقتی محکم می‌شد، از هم می‌گسست.»

فَإِنْ کُنْتَ فی‏ شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ…؛ ظاهرِ آیه خطاب به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است و به ایشان می‌فرماید اگر در آنچه از سوی خدا بر تو نازل شده، شک و تردید داری، از اهل کتاب که پیش‌از تو کتابِ آسمانی می‌خواندند، سؤال کن.

چرا خدای تعالی به پیامبرِ خود چنین می‌فرماید؟ پیامبر مأمورِ پروردگار و محل نزولِ وحی است. یقیناً اگر ذره‌ای شک در دل داشت خداوند برای چنین مأموریتِ مهمی انتخابش نمی‌کرد و وحی به او نمی‌فرستاد.

از این گذشته شک از وسوسه پیدا می‌شود و وسوسه کارِ شیطان و شیطان‌‌صفت‌هاست. آنها درون کسانی وارد می‌شوند و وسوسه می‌کنند که هنوز مخلَص نشده‌اند.

﴿قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ ۞ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾[4]

«شیطان گفت به عزتت قسم همۀ‌ آنها را گمراه می‌کنم ۞ جز بندگانِ مخلَصت را.»

مرتبۀ اولِ مخلَصین پیامبران و در رأسِ آنها پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است. اگر رسول خدا در وحی شک داشته باشد، چطور می‌‌تواند آن را به‌درستی به مردم برساند و آنها را هدایت کند؟ چطور می‌تواند این شک را نگه دارد و چیزی بروز ندهد؟

علاوه‌براین چرا پیامبر باید از علمای یهود و نصارا دربارۀ چنین موضوعی سؤال کند، وقتی به دستورِ قرآن باید با آنها محاجه و مباهله کند؟ آنها در کارِ خودشان دچارِ شک و تردید هستند و رسالتِ پیامبر را انکار می‌کنند.

بنابراین باید به‌دنبالِ حکمتِ این سؤال بود. چند پاسخ به این مشکل وجود دارد:

اولاً: این سؤال درواقع یک استفهامِ انکاری است و نظیرِ آن در اواخرِ سورۀ مائده دربارۀ حضرت عیسی آمده است. در آنجا خدای تعالی به حضرت عیسی می‌فرماید: اى عیسى بن مریم! نعمتِ مرا بر خود و بر مادرت به‌یاد آور؛ هنگامى که تو را با روح‌القدس کمک کردم که در گهواره و در بزرگسالى با مردم سخن گفتى و هنگامى که کتاب و حکمت و تورات و انجیل به تو آموختم و هنگامى که به‌اذنِ من از گِل چیزى شبیه پرنده مى‌ساختى و در آن مى‌دمیدى و به‌اذنِ من پرنده مى‌شد و پرواز مى‌کرد و به‌اذنِ من کورِ مادرزاد و بیمارِ پیس را شفا مى‌دادى و به‌اذنِ من مردگان را زنده از گور بیرون مى‌آوردى و هنگامى که شرِّ بنى‌اسرائیل را از تو باز داشتیم.

سپس در چند آیه بعد می‌فرماید:

﴿وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی‏ وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی‏ أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی‏ بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسی‏ وَ لا أَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ﴾[5]

«هنگامى که خداوند به عیسى بن مریم فرمود: آیا تو به مردم گفتى که من و مادرم را دو خداى دیگر غیر از خداى یکتا برگزینید؟ گفت: منزّهى تو! مرا نسزد آنچه را که شایسته‌ام نیست بگویم. اگر چنین گفته باشم تو مى‌دانى. تو از آنچه در نهان من است آگاهى و من از آنچه در ذات توست، بى‌خبرم؛ تو داناى رازهاى پنهانى. من چیزى جز آنچه به من فرمان دادى به آنها نگفتم. گفتم: خدایى را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست و تا در میان آنان بودم، گواهشان بودم و چون مرا از آنان برگرفتى، خود مراقبشان بودى و تو بر هر چیز گواهى.»

این نوع سؤالات برای این است که همه بدانند خداوند پیامبرِ خود را رها نکرده، مواظبِ اوست. پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله مستقل از خدای تعالی نیست و هرآن در حفظ و تحتِ نظرِ اوست.

خدای تعالی با کسی رودربایستی ندارد. پیامبرِ اولواالعزم هم که باشی، بندۀ خدایی. اینکه اولین و آخرین به‌خاطرِ ایشان خلق شده و نورِ ایشان اولین چیزی است که خدای تعالی خلق کرده، باعث نمی‌شود خداوند آنچه را لازم است، نگوید؛ لذا می‌فرماید ای پیامبر آیا تو شک داری؟‌ ایشان هم عرض می‌کند خیر؛ هیچ شکی ندارم.

گاهی در مکالماتِ عرفی هم از این بیان استفاده می‌شود که آیا در شک هستی؟‌اگر شکی داری، بپرس! می‌گوید نه شک ندارم؛ می‌دانم.

ثانیاً: وقتی خدا به پیامبر این‌طور می‌فرماید، درواقع به سایرِ مردم تذکر می‌دهد. «به ‌در می‌زند تا دیوار بشنود». یعنی اگر شکی در حقانیتِ پیامبر دارید از کسانی بپرسید که کتاب‌های آسمانی قبل را خوانده‌اند و منصف و صادق هستند. همچنان که امام رضا علیه‌السلام وقتی با علمای یهود و نصارا محاجه می‌کرد، آنها را با استدلالاتِ قاطع و محکم به اقرار واداشت.

ثالثاً: در تأویلِ این آیه از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که می‌فرماید:

هنگامی که رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به معراج رفت، علی علیه‌السلام را در مقامِ بلندی دیدند -البته نه بالاتر از خودشان- و خدای تعالی در شرافت و عظمتِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام به پیامبر وحی فرستاد. پس از آن رسول اللّه به بیت‌المعور برده شد و آنجا همۀ پیامبران پشتِ‌سرِ آن جناب نماز خواندند. در آنجا پیامبر دربارۀ بزرگیِ آنچه خداوند راجع‌به علی علیه‌السلام فرموده بود، در اندیشه بود که خداوند به ایشان وحی فرستاد «اگر در آنچه بر تو نازل کردیم، در شک و تردیدی، از آنان که پیش‌از تو کتابِ آسمانی می‌خواندند، سؤال کن» یعنی از پیامبران گذشته چراکه ما آنچه در فضلِ علی علیه‌السلام در کتابِ تو نازل کردیم، در کتاب‌های آنان نیز نازل کردیم. «بی‌شک حق از جانبِ پروردگارت برای تو آمد، پس از شکاکان نباش! و از کسانی نباش که آیاتِ خدا را تکذیب کردند که از زیانکاران می‌شوی!» امام صادق علیه‌السلام در ادامۀ روایت فرمود: به‌خدا سوگند پیامبر شک نکرد و از آنها نپرسید.[6]

لزومی نداشت بپرسد چون شکی نداشت. آن حضرت از شرافتِ مقامِ علی علیه‌السلام خبر داشت و چیز تازه‌ای برایش نبود.

 

[1] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۲۳۴.

[2] ـ یونس، ۱۴.

[3] ـ نحل، ۹۲.

[4] ـ ص، ۸۲ و ۸۳.

[5] ـ مائده، ۱۱۶.

[6] ـ بحارالأنوار، ۳۶، ۹۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است