تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۶۵ | جلسه ۵۰

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس آیه  ۶۵ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۰۱ | جلسه ۵۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

 

وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ (۶۵)

سخنِ آنها تو را غمگین نکند. همۀ عزت برای خداست. او شنوای داناست.

«وَ لا یَحْزُنْکَ» تو را محزون و غمگین نکند «قَوْلُهُمْ» سخنان آنها «إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ» عزت ازآنِ خداست «جَمیعاً» همۀ عزت. «هُوَ السَّمیعُ» او شنوا «الْعَلیمُ» داناست.

وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُم؛ حزن یعنی غم و اندوه. «لا یَحْزُنْکَ» ظاهراً معنای نهی می‌دهد ولی در اینجا برای دلداریِ رسول خداست، نه نهی ایشان.

آیه راجع‌به این است که کفّار علناً و منافقان در خفا به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نسبت‌های ناروا می‌دادند؛ مثل مجنون، ساحر، کذاب و… قهراً پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از این سخنان محزون و ناراحت می‌‌شد؛ چون از صدقِ خود اطمینان داشت و واقعیات را بیان می‌کرد، ولی آنها نه‌تنها واقعیت را قبول نمی‌کردند، دروغ می‌گفتند و نسبت‌های ناروا به ایشان می‌دادند. به همین جهت خدای تعالی ایشان را دلداری می‌دهد.

اشکال: در آیۀ قبل خواندیم: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» یعنی اولیای خدا ترسی ندارند و غمگین نمی‌‌شوند، امّا در اینجا خدای تعالی به پیامبرِ خود دلداری می‌دهد که غمگین مباش! این دو چگونه با هم جمع می‌شود؟

پاسخ: ‌آنجا صحبت شد که اولیای خدا نسبت به آینده خوفی ندارند؛ یعنی ترسی از بابتِ دنیاشان ندارند؛ چون می‌دانند خدای تعالی همه‌کاره است و به فعالِ مطلق و مسبب‌الاسباب بودنِ او توجه دارند و می‌دانند هرکاری می‌کند از روی مصلحت است؛ لذا نمی‌ترسند از اینکه شاید فردا بی‌پول شوند یا مطرود جامعه شوند.این هم به‌خاطرِ آن است که با تقوا هستند؛ یعنی همۀ نظرشان به خداست و فقط دوستی او را طالب‌اند؛ لذا خوفی از بابتِ امورِ مادی ندارند.

همچنین حزنی هم از گذشتۀ مادیشان ندارند، اگر اموالشان از دست رفته، حزنی برایشان نیست؛ چون خدای تعالی را مسبب‌الاسباب می‌دانند و دلشان همواره با اوست و متوجه رضای او هستند. خلافی انجام نمی‌دهند و سعی می‌کنند یاد خدا باشند. نه اینکه خود را پاک بدانند، بلکه واجبات را انجام می‌دهند و حرام را ترک می‌کنند و مستحبات و مکروهات شدید را رعایت می‌کنند؛ این کاری است که از دستشان برمی‌آید و بیشتر از این را از خدا می‌خواهند.

اگر خوفی هم داشته باشند -که در بعضی سوره‌ها و در نهج‌البلاغه «خوف» از صفاتِ متقین شمرده شده- از این جهت است که مبادا خدای تعالی رهاشان کند؛ مبادا غفلتی از آنها صادر شود که خداوند نظرِ خود را از آنها بردارد. حزنشان هم دربارۀ امور معنوی است؛ یعنی می‌گویند کاش از جوانی این‌طور متوجه خدا بودم. چرا جوانی و نوجوانیم به غفلت گذشت!

امّا حزنِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و اولیای خدا به‌خاطرِ این است که چرا مردم پا بر روزی خود می‌گذارند و خود را جهنّمی می‌کنند؛ لذا در روایت است وقتی دوستان اهل‌بیت گناهی می‌کنند، حضرات محزون می‌شوند و برایشان استغفار می‌کنند. اگر هم کارِ خوبی کنند، خوشحال می‌شوند. در سورۀ شعراء می‌فرماید:

﴿لَعَلَّکَ باخِعٌ‏ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ﴾[1]

«شاید می‌خواهی به‌خاطرِ اینکه ایمان نمی‌آورند خود را هلاک سازی!»

هرچه انسان به خدای تعالی نزدیک‌تر باشد، بیشتر دلش می‌خواهد همه رو به محبوبش بیاورند؛ لذا پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از اینکه کفّار و مشرکان از خدای تعالی فرار می‌کنند و پا بر نعمت‌های او می‌گذارند، محزون بود.

وجه دیگرِ حزنِ پیامبر از این بود که کفّار و مشرکان قدرتی پیدا کنند و به اسلام یا به مسلمانان آسیبی برسانند. خدای تعالی می‌فرماید حزنی از این جهت نداشته باش! عزت مال ما و شماست. خداست که لایزال است. دیگران یزال و ازبین رفتنی هستند. این عنایت جدیدی به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از جانب محبوب است که با محبِّ خود این‌گونه سخن می‌گوید.

در سورۀ هود دربارۀ حضرت موسی می‌فرماید:

﴿فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏ ۞ فَأَوْجَسَ فی‏ نَفْسِهِ خیفَهً مُوسى‏ ۞ قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏﴾[2]

«پس به نظر رسید که ریسمان‌ها و عصاهاشان در اثر سحرشان حرکت می‌کند ۞ موسی در دلش احساس ترس کرد ۞ گفتیم نترس که تو پیروزی!»

حضرت علی علیه‌السلام فرمود:

«لَمْ یُوجِسْ مُوسَى علیه السلام خِیفَهً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَهِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ‏»[3]

«موسى بر خودش نترسید. وحشتش از پیروزى نادانان و حکومت‌هاى گمراه بود.»

یعنی حضرت موسی ترسی از بابتِ خود نداشت؛ ترسش از این بود که مبادا مردم حیله و دروغِ ساحران را باور کنند و فرعون از جهلِ مردم سوءاستفاده کند.

إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعا؛ عزت یعنی توانایی، در مقابل ذلت. حالتی است که مانع شکست می‌‌شود. عزتمند یعنی توانا، نیرومند و دوست‌داشتنی. عزت بر دو قسم است: ظاهری و واقعی.

عزتِ ظاهری آن است که مردم می‌گویند. کسانی که ثروت یا قدرتی دارند، ولو کافر باشند، در چشمِ مردم عزیز به‌شمار می‌آیند و برایشان خیلی مهم است؛ مثلاً شاهان یا کسانی که زیاد نوکر و کلفت دارند یا خانواده و فرزند و نوه‌ها اطرافشان هستند، در ذهن و چشم مردم به‌خصوص فقرا صاحب عزت هستند و می‌گویند عجب عزتی خدا به او داده! لذا منافقان در یکی از جنگ‌ها با هم توطئه کردند وقتی وارد مدینه شدند، پیامبر و مؤمنان را که ذلیل می‌شمردند، از شهر بیرون کنند.

﴿یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ﴾[4]

«منافقان می‌گویند چون به مدینه بازگردیم، عزتمندترین‌ها (منافقان) ذلیل‌ترین‌ها (پیامبر و مسلمانان) را از شهر بیرون می‌کنند، حال آنکه عزت فقط ازآنِ خدا و رسولش و مؤمنان است، امّا منافقان نمی‌دانند.»

امّا عزت واقعی در صفات خوب است؛ در صدق، امانتداری، عفت، تواضع، اخلاص و… صاحب چنین صفاتی دوست‌داشتنی و عزتمند است. لذا کسی‌که فطرت خود را خراب و آلوده نکرده، صدق و راستی را دوست می‌دارد و دروغ را ذلت می‌داند و از دروغگو بیزار است. شخص عفیف را دوست می‌دارد و تعرض به ناموس دیگران را ناپسند می‌شمارد. امانتداری را تحسین می‌کند و خیانت در امانت را زشت می‌داند. تواضع را عزت می‌داند و از تکبر متنفر است. ریاکار را نمی‌تواند دوست داشته باشد و او را ذلیل می‌بیند، امّا از افراد مخلص که ظاهر و باطنشان یکی است خوشش می‌آید. حسد را بد می‌داند و حتی اگر خودش هم حسد داشته باشد، ناراحت است؛ لذا اگر دید کسی چیزی دارد که او هم دلش می‌خواهد، می‌گوید خدایا به او بیشتر بده و به من هم عنایت فرما.

صفات خوب ازآنِ خداست. خدای تعالی محل اَعراض نیست، بلکه منشأ همۀ صفاتِ خوب است؛ او جلّ‌جلاله رئیس صادقین و اصدق الصادقین است؛ امین است؛ بخشنده و مهربان و آمرزنده است. البته تواضع برای خدا معنا ندارد و مخصوص انسان‌هاست؛ چون هرکسی بالادستی دارد، امّا بالاتر از خدا کسی نیست؛ لذا می‌فرماید: «الْعَظَمَهُ إِزَارِی وَ الْکِبْرِیَاءُ رِدَائِی»[5] بزرگی و برتری لباس من است. کبریائیت مخصوص خداست، امّا کسی‌که تکبر می‌کند، چیزی از خودش ندارد و نباید من‌من کند. هرچه دارد تا دمِ مرگ است و وقتی مُرد لختش می‌کنند و خاکش می‌کنند. پس کبری اگر دارد، تکبرِ کاذب است و نباید این ادعا را داشته باشد.

عزت ازآنِ خداست. او دوست‌داشتنی است. اگر کسی خدای تعالی را کمی بشناسد، حتی اگر بی‌سواد باشد، دوستش می‌دارد. این فطرتی است که خدا در همۀ بشر قرار داده است. مشرکان کاری به خدا نداشتند، می‌گفتند ما کوچک‌تر از آن هستیم که به خدا نزدیک شویم، این بت‌ها واسطۀ بین ما و خدا هستند. قرآن می‌فرماید اگر از آنها بپرسی خالق و مالکِ آسمان‌ها و زمین کیست؟ ‌می‌گویند خدا. یعنی آنها هم خدا را قبول دارند، حتی کسانی که قائل به طبیعت هستند، می‌گویند طبیعت خداست؛ پس خدا را قبول دارند.

ما معتقدیم صفات مادی نیستند. این سلول‌ها و یاخته‌ها و اجزاء اولیه نمی‌توانند صدق و امانت و عفو و رحمت داشته باشند. صفاتِ خوب مربوط به روح و از امور معنوی هستند. اجزاء لا یتجزی نمی‌توانند روح و صفات را بسازند. طبیعیون می‌گویند این‌ها هم جزء ماده است؛ لذا معتقدند وقتی انسان می‌‌میرد، همه‌چیز تمام می‌شود؛ چون روح را هم مادی می‌دانند.

خدای تعالی با صفاتی که دارد، دوست‌داشتنی است، امّا کسی‌که پولدار است تا وقتی پول دارد، عزت دارد. کسی‌که خادم و نوکر دارد و‌ شاه و وزیر و هرچیزِ دیگر است، ‌تا وقتی زنده است، این عزت را دارد، صاحبان مقام تا وقتی این مقام را دارند، عزیزاند، وقتی مقام رفت، دیگر کسی کاری به کارشان ندارد. یعنی همۀ آنها برای اسم و رسم و پول و مقام آمده‌اند؛ پس این عزت، مجازی است، نه واقعی. عزت واقعی آن است که لایزال است و تمام شدنی نیست.

خدای تعالی به پیامبر خود -به حسابِ مقامی که دارد- و به همۀ ما توجه می‌دهد که قدرت و شوکتِ منافقان و مشرکان و دنیاپرستان، متاعی دوست‌داشتنی و همیشگی نیست، عزت فقط ازآنِ خداست «إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» و به هرکس بخواهد، می‌دهد؛ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»[6] (عزت فقط ازآنِ خدا و رسولش و مؤمنان است).

مؤمنِ واقعی دوست‌داشتنی است. حتی افرادِ بد هم صفات خوبش را تأیید می‌کنند و صدق و امانتداری‌اش را دوست می‌دارند. در مقابل اگر از اطرافیان ستمگری بپرسی چرا دست از این شخص برنمی‌داری، می‌گوید به‌خاطرِ دنیا یا از ترس؛ یعنی رشتۀ محبّتی وجود ندارد؛ لذا خدای تعالی می‌فرماید این‌ها عزت‌های پوشالی است.

 

عزتِ حسین بن علی علیه‌السلام و یارانش

به هرکسی بگویند یزید شخصِ ریاکار و قدرت‌طلب و متکبری است که هرکس تابعش نشد، گردنش را می‌‌زند، آیا چنین کسی دوست‌داشتنی و عزیز است؟ آهسته می‌گوید خیر. برخی هم می‌گویند ما چاره‌ای نداریم جز اینکه تابعش شویم. وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد ۱۸هزار نفر با او بیعت کردند، امّا چرا برگشتند؟‌ چون ترسیدند. ابن زیاد ترس در دلشان انداخت و آنها را از مسلمی که می‌دانستند صادق و امین است، جدا کرد. البته ایمانشان هم ضعیف بود.

قبل‌از آن هم نامه‌ها برای امام حسین علیه‌السلام نوشتند چون امام را می‌شناختند، امّا فهمی که بر ترس و دنیادوستی‌شان غلبه کند نداشتند؛ لذا آمدند کربلا. عبیداللّه هم وعده به آنها می‌داد و هم وعید؛ هم پولشان می‌‌داد و هم می‌ترساندشان. این عزت نیست؛ ذلت است. زیرا حمایت آنها به‌خاطرِ این است که پول می‌خواهند و می‌ترسند و دین ندارند. عزت نزد حسین بن علی علیه‌السلام است که فرمود من زیربارِ یزیدِ فاسقِ فاجرِ دنیاپرست نمی‌روم.

اهل‌بیت امام هم عزتمند بودند. اگر آنها از یزید تعریف می‌کردند، در ظاهر برایش خوب بود، امّا هرگز چنین نکردند. وقتی وارد کوفه و شام شدند، مردمی را دیدند که شادی می‌کنند و به‌خیالشان یزید بر کسانی پیروز شده که از دینِ رسول خدا خارج شده‌اند، امّا همۀ این‌ها ظاهری بود؛ تبلیغات بود. مردم را شستشوی مغزی داده بودند که هرکس مردم قبولش داشته باشند، باید جای پیامبر اطاعتش کنند و اگر کسی تخلفی در این زمینه کرد، مسلمان نیست. لذا وقتی امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام صحبت کردند، همه فهمیدند این‌طور نیست. آن بزرگواران خود را معرفی و یزید را رسوا کردند و ناگهان انقلابی در شام ایجاد شد و همه‌چیز تغییر کرد. یزید امام حسین علیه‌السلام را کشته بود تا خودش عزیز شود، ولی برعکس شد. امروز هم بعداز ۱۴۰۰سال عزت واقعی برای حسین بن علی علیه‌السلام است.

حتی کسانی که دین ندارند و این روزها تبلیغ بی‌دینی می‌کنند، می‌دانند هر مصیبت و ناراحتی که بر امام حسین علیه‌السلام آمد، او را عزیزتر کرد. تأثیرِ تبلیغات، مجازی است. اگر از روی دلیل با کسی حرف بزنند، ملتفت می‌شود و برمی‌گردد، مگر آنکه خودش نادان باشد و نخواهد بفهمد.

منظور اینکه حقیقت همیشه برای اهلش روشن و واضح است. چیزی هم که حقیقت ندارد، برای اهل حق خوب روشن است. کسی هم که کاری به این حرف‌ها ندارد و فقط دنبال پول و دنیا و شهوت است،‌ هرچه برایش بگویی، روی حرف خودش می‌ایستد؛ چون همین در ذهنش رفته و فقط همین را می‌خواهد.

 

[1] ـ شعراء، ۳.

[2] ـ طه، ۶۶ تا ۶۸.

[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۴.

[4] ـ منافقون، ۸.

[5] ـ بحارالأنوار، ۷۰، ۲۱۰.

[6] ـ منافقون، ۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است