تفسیر سوره هود

سوره هود آیه ۹۶ و ۹۷ | جلسه ۳۱

نهج‌البلاغه را بخوانید و ببینید از اول تا آخر امیرالمؤمنین علیه‌السلام چه می‌گوید. بعد از قرآن و کلام پیامبر، سخن علی علیه‌السلام از همه برتر است. این‌ها عبرت است.

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۹۶ و ۹۷ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۳/۲۶ | جلسه ۳۱

 

 

 

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ (۹۶)

و موسی را با نشانه‌های خود و دلیلی روشن فرستادیم.

 

إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشیدٍ (۹۷)

به‌سوی فرعون و اطرافیانش، ولی آنان از امر فرعون پیروی کردند، در حالی که امر فرعون دارای رشد و صلاح نبود.

 

«وَ لَقَدْ» به‌راستی، به‌ تحقیق «أَرْسَلْنا مُوسى» فرستادیم موسی را «بِآیاتِنا» با آیات و نشانه‌های خود «وَ سُلْطانٍ مُبینٍ» و دلیل و حجت آشکار.

«إِلى‏ فِرْعَوْنَ» به‌سوی فرعون «وَ مَلاَئِهِ» و اطرافیان و اشراف و سران قومش «فَاتَّبَعُوا» آنان اطاعت کردند «أَمْرَ فِرْعَوْنَ» فرمان فرعون را «وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ» و امر فرعون نبود «بِرَشیدٍ» دارای رشد و صلاح.

خدای تعالی در این سوره به‌طورِ مختصر احوال برخی پیامبران را بیان می‌فرماید و اکنون بعد از حضرت شعیب در چند آیه مطالبی دربارۀ حضرت موسی متذکر می‌شود. این در حالی است که نام حضرت موسی در قرآن کریم ۱۳۶ مرتبه و احوال او در ۳۴ سوره آمده و خدای تعالی بیشتر از هر پیامبری به ایشان پرداخته است.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى؛ تا اینجای سوره خداوند تعبیر «اخاهم» (برادرشان) برای پیامبرِ هر قوم می‌آورد؛ مثلاً «وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْبا» یا «وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحا» اما در اینجا از این کلمه استفاده نشده که ممکن است به این جهت باشد که اهالی مصر در زمان حضرت موسی دو دسته بودند: بنی‌اسرائیل که فرزندان جناب یعقوب بودند و در زمان حضرت یوسف به مصر آمدند و آنجا ساکن شدند، و قبطیان که ساکنان قدیمی و اصیل مصر بودند. فرعون به بنی‌اسرائیل ظلم می‌کرد و قبطیان را طبقه برتر قرار داده بود.

جناب موسی به‌سوی هر دو گروه مبعوث شد؛ هم بنی‌اسرائیل که هم‌قبیله و هم‌خون او بودند و هم قبطیان که رابطه خویشاوندی با او نداشتند. در این بین فرعون و به تبع او قبطیان از حضرت موسی اطاعت نکردند و فقط بنی‌اسرائیل تابع او شدند. شاید به همین دلیل دربارۀ جناب موسی از عبارت «اخاهم» استفاده نشده.

 

‏بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبین؛ مهمترین آیات و معجزات حضرت موسی عصا و یدبیضا بود. یدبیضا یعنی دست در بغل می‌گرفت و وقتی بیرون می‌آورد، سفید و نورانی بود. غیر از این، هفت معجزۀ دیگر نیز از جناب موسی ظاهر شد که عبارت بود از طوفان، ملخ، آفت گیاهی، قورباغه، خون، خشکسالی و کمبود میوه.

وَ سُلْطانٍ مُبینٍ؛ دربارۀ «سلطان مبین» اقوال مختلفی گفته شده. اصلِ این عبارت به معنای قدرتِ برتر و آشکاری است که حق را ظاهر می‌کند و وقتی به میدان می‌آید، همه را تسلیم می‌کند، مگر کسانی که عمداً بخواهند شبهه ایجاد کنند و راه خدا را ببندند. به‌نظر می‌رسد منظور از آن، تبدیل شدن عصا به اژدها باشد که به‌راستی معجزه‌ای مهم و حجتی آشکار بود.

وقتی جناب موسی در حضور ساحران عصا را انداخت و تبدیل به اژدها شد، علاوه بر اینکه همۀ بافته‌های آنان را بلعید، تعداد زیادی از مردم کافر و حتی سنگ‌ و چوب‌ها را هم بلعید و مجدداً بدون هیچ تغییری تبدیل به عصا شد. امّا تعجب از فرعون و اطرافیانش که این معجزۀ بزرگ را دیدند و ایمان نیاوردند!

إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِه؛ «ملاء» یعنی اطرافیان فرعون و اشراف قوم که مال و مقامشان برای مردم چشم‌پرکن بود و به همین جهت مردم را فریب می‌دادند. در اصل قدرت آنها هم از مردم بود. اگر مردم اطاعتشان نمی‌کردند و دنبال موسی می‌آمدند، کاری از دست این‌ها ساخته نبود. لذا مقصر اصلی خود مردم هستند که به این افراد بال و پر می‌دهند.

تاریخ دربارۀ تعداد درباریان فرعون چیزی نگفته، امّا مهم این است که آنها تخت و قدرت فرعون را نگه می‌داشتند و اگر سستی و ضعفی در کار او پیش می‌آمد، آنها برطرف می‌کردند، چون پای قدرت و منافع خودشان در میان بود.

لذا گفته شده جناب موسی از طرف خداوند به فرعون گفت اگر ایمان بیاوری، تضمین می‌کنم پادشاهی‌ات برجا بماند، عمرت طولانی شود، همیشه سالم و بهره‌مند از نیروی جوانی باشی، گناهانت آمرزیده شود و وارد بهشت شوی.

فرعون ابتدا با همسرش آسیه که بانوی صالحی بود، مشورت کرد. آسیه گفت چرا تردید می‌کنی؟ مگر پیشنهادی از این بهتر که خیر دنیا و آخرت در آن است، وجود دارد؟ امّا وقتی با وزیرش هامان مشورت کرد، هامان کلاه از سر انداخت و خود را بر زمین زد و گفت کاش مرده بودم و این روز را نمی‌دیدم. تو تا به حال می‌گفتی من ربّ اعلای شما هستم، اکنون می‌خواهی بگویی بندۀ خدایم و خدایی بالاتر از من وجود دارد؟ بدین ترتیب فرعون این پیشنهاد را رد کرد.

در واقع هامان مقام و موقعیت خود را در خطر دید؛ چون اگر فرعون ایمان می‌آورد، همۀ آنها زیر نظر جناب موسی قرار می‌گرفتند و این خوشایندشان نبود.

فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْن؛ «‌اتِّباع» یعنی پیروی. بعید نیست منظور از آن در اینجا تقلید کورکورانه و بدون دلیل عقلی باشد. یعنی مردم امر فرعون را بدون هیچ دلیل عقلی قبول می‌کردند.

او می‌گفت من می‌دانم اگر موسی بر سر کار بیاید، وضع شما را به‌هم می‌ریزد. این‌ها نمی‌توانند مملکت‌داری کنند. این کار فقط از من ساخته است. مردم هم می‌گفتند راست می‌گوید. او سال‌ها بر تخت نشسته و می‌داند چه کند. بدین ترتیب فرعون خود را رشید می‌دانست و می‌گفت هرچه من می‌گویم و انجام می‌دهم، عین صلاح است و رشد و پیشرفت شما در همین است. اگر موسی بیاید، زندگی‌تان را به‌هم می‌ریزد.

وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشید؛ خدای تعالی می‌فرماید این‌طور که فرعون می‌گوید نیست. رشد و صلاح در این است که بدانی «انسان» هستی. بندۀ کسی هستی که تو را خلق کرده. فرعون می‌گفت من ربّ شما هستم، ولی آیا خالق شماست؟ او ادعا داشت رزق و روزی‌تان دست من است، ولی در واقع هیچ‌کاره بود. کمی فکر کنید! از این گذشته، او می‌گوید بعد از این دنیا هیچ خبری نیست. شما که عقل دارید، ببینید این حرف درست است؟ لذا می‌فرماید کارها و حرف‌های فرعون هیچ رشدی ندارد.

رشد یعنی راهی که انسان را به واقع برساند. نقطۀ مقابلش سفاهت است. سفیه یعنی کسی که کارهای بیهوده می‌کند. خدای تعالی در سورۀ بقره می‌فرماید:

﴿وَ مَنْ‏ یَرْغَبُ‏ عَنْ‏ مِلَّهِ إِبْراهیمَ‏ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾[1]

«چه کسی از آیین ابراهیم رو می‌گرداند، جز شخص سفیه و نادان؟»

منظور فقط حضرت ابراهیم نیست. هرکس از پیامبران الهی رو گرداند، سفیه و نادان است.

در سورۀ غافر پس از بیان گفتگوی حضرت موسی و فرعون، می‌فرماید فرعون گفت بگذارید موسی را بکشم و او هرچه می‌خواهد پروردگارش را بخواند. می‌ترسم سرانجام دین شما را تغییر دهد و در این سرزمین فساد کند.

در اینجا شخصی از اقوام فرعون که مخفیانه به حضرت موسی ایمان آورده بود، گفت آیا کسی را می‌کشی که می‌گوید پروردگار من خداست و از سوی خداوند دلایل روشنی آورده؟ اگر او دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را می‌گیرد، ولی اگر راست گفته باشد، برخی عذاب‌هایی که وعده داده، به شما خواهد رسید. امروز شما در این سرزمین فرمانروایید، ولی اگر عذابی از خدا نازل شود، چه کسی ما را یاری می‌کند؟

فرعون در جوابِ او گفت:

﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى‏ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾[2]

«من جز آنچه صلاح می‌بینم به شما نشان نمی‌دهم و جز به راه رشد و صلاح هدایتتان نمی‌کنم.»

خدای تعالی در اینجا می‌فرماید «وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشید» امر فرعون هیچ رشدی ندارد و به صلاح نیست.

از این آیه دو مطلب استفاده می‌شود: اول اینکه از وقتی زندگی اجتماعی بشر شکل گرفت، همواره شخصی یا عده‌ای خود را جلو می‌اندازند و ادعای ریاست جامعه و مردم را دارند و می‌گویند همه باید تابع ما باشند.

اول که فقط آدم و حوا بودند و بعد فرزندانشان نسل اندر نسل از پی هم آمدند. در زمان حضرت نوح هم فقط حدود ۸۰ نفر از طوفان جان به‌در بردند و مابقی هلاک شدند. بعد از آن دوباره جمعیت گسترش یافت و بشر در سراسر زمین پراکنده شد. همواره همین‌طور بوده. حتی برخی حیوانات هم که به‌صورتِ اجتماعی زندگی می‌کنند، یکی رئیس است و مابقی از او اطاعت می‌کنند.

بنابراین همیشه عده‌ای جلودار بوده‌اند و قوانینی وضع کرده‌اند و مردم هم خواه‌ناخواه اطاعتشان کرده‌اند. در این بین خدای تعالی پیامبران را فرستاد تا علاوه بر هدایت بشر، اجازه ندهد عده‌ای به ظلم جلو بیفتند و با جان و مال و آبروی مردم بازی کنند و هم دنیایشان را چپاول کنند و هم آخرتشان را از بین ببرند.

خدای تعالی می‌فرماید کسانی را جلودار خود قرار دهید که پشت‌سرِ پیامبران باشند. در عین حال هر دو گروه هستند و انتخاب با خود مردم است؛ هم می‌توانند خوب را انتخاب کنند و هم بد را. ما کسانی را فرستادیم که راه رشد و صلاح واقعی را در پیش می‌گیرند و مردم را ارشاد می‌کنند. معجزاتی هم به‌عنوانِ علامت در دست دارند، لکن اختیار با خود بشر است.

مطلب دوم اینکه نفس بشر طغیانگر است. همین‌ که دنیا رو به او آورد و اعتباری بین مردم یافت، فکر می‌کند کاره‌ای است و سرکشی می‌کند، مگر خدا کمک کند؛‌ لذا همیشه باید پناه به خدا ببرد و خود را به او بسپارد و بگوید؛

«اللّهم انّی أعُوذُ بِکَ مِن مُضِلاتِ الفِتَن»

«خدایا به تو پناه می‌برم از امتحانات گمراه کننده.»

«فِتَن» جمع فتنه به معنای امتحان است. خدای تعالی انسان را به اشکال مختلف امتحان می‌کند، مبادا امتحانات الهی موجب گمراهی ما شود! نفس این‌طور است که اگر شهوت رو به او بیاورد و آزاد باشد یا حبّ مال یا حبّ ریاست که از همه بدتر است، طغیان می‌کند. «إِنَّ النَّفْسَ‏ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»[3] مولوی حکایات و نصایح فراوانی راجع‌به این مطلب بیان می‌کند.

خدای تعالی همراه ما است چه تنها باشیم یا بین مردم. او در تنهایی هم هست، در وقت خواب هست، در بیداری هست. هرکس به ابتدای خود فکر کند، می‌فهمد نطفه‌ای بی‌مقدار بود که رشد کرد و چنین انسانی کامل گشت. آیا این‌ها خود به خود است؛ آیا ما خالق خودمان هستیم؟

همین بشر به‌تدریج رشد می‌کند؛ کودکی و نوجوانی را پشت‌سر می‌گذارد؛ علوم مختلف، اعم از دینی و غیردینی می‌آموزد، امّا هرچه بزرگ‌تر می‌شود، بیشتر خود را می‌بیند و به من‌من می‌افتد. در همین حین ناگهان حضرت عزرائیل می‌آید و می‌بردش. همین آقای پرادعا بر زمین می‌افتد و دیگر برنمی‌خیزد. به‌ناچار او را در قبر می‌گذارند و به تدریج بدنش خاک می شود.

قرآن می‌فرماید کجاست آن فرعون و دستگاهش؟ نمی‌توان گفت این‌ها همه افسانه است. آثار باستانی، کتاب‌های تورات و انجیل و قرآن و حکایاتی که سینه‌به‌سینه در میان بشر گشته، گواه صدق این واقعیت است. با این‌همه بشر عبرت نمی‌گیرد و همین‌که دستش به جایی می‌رسد، فریاد من‌منش بلند می‌شود!

امّا راه چیست؟‌ راهش تذکر است. قرآن فرموده، دیگران هم گفته‌اند آغاز و پایانت را نگاه کن و مرگ را فراموش نکن. ببین چه‌کاره‌ای؛ چه چیزت را خودت درست کرده‌ای؟ قرآن دائم توجه و تذکر می‌دهد که به مخلوقات نگاه کن! تو این‌ها را خلق نکردی؛ پس نگو من کاره‌ای هستم. در خلقت خودت هم کاره‌ای نیستی؛ اگر سردردی بگیری، همه‌چیزت به‌هم می‌ریزد. یک مگس را نمی‌توانی از خودت دفع کنی. از دست چند میکروب عاجز می‌شوی. به بیمارستان‌ها سری بزن؛‌ به قبرستان‌ها نگاهی کن! این‌همه تذکرات قرآن و روایات فقط برای قصه گفتن نیست.

خیلی طول می‌کشد تا این نفس تسلیم خداوند شود. پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود هر کسی شیطانی همراه دارد. گفتند حتی شما؟ فرمود من هم همین‌طور، لکن «اسلَمَ شیطانی بیدی» خدا کمک کرده، نفسم را مسلمان کرده‌ام.

هیچ استثنایی ندارد. چرا علی علیه‌السلام این‌همه به درگاه الهی ضجه و ناله می‌زند؛ نان جو می‌خورد؛ روی خاک می‌نشیند و نعلین خود را با دست خود می‌‌دوزد؟ چرا می‌گوید حکومت و ریاست بر شما از این نعلین که یک درهم نمی‌ارزد، برای من بی‌ارزش‌تر است؟ چون می‌ترسد. خود حضرت می فرماید اگر پس از اصرار مردم حکومت را قبول کردم، برای این بود که حقی را به حق‌دار برسانم؛ ظلمی را برطرف کنم و مردم را به خدای تعالی سوق دهم.

نهج‌البلاغه را بخوانید و ببینید از اول تا آخر امیرالمؤمنین علیه‌السلام چه می‌گوید. بعد از قرآن و کلام پیامبر، سخن علی علیه‌السلام از همه برتر است. این‌ها عبرت است.

خدایا به‌حق محمّد و آل محمّد خودت کمک کن و قلب ما را ثابت نگه دار، وگرنه کاری از ما بر نمی‌آید. ما هم باید حواسمان جمع باشد و توجه کنیم. بی‌شک اگر کسی طالب باشد، خدای تعالی کمک می‌کند راهی را که خودش نشان داده، بپیماید.

 

[1] ـ بقره، ۱۳۰.

[2] ـ غافر، ۲۹.

[3] ـ یوسف، ۵۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است