تفسیر سوره هود

سوره هود آیه ۶۹ تا ۷۳ | جلسه ۲۲

شما که مؤمن هستید، وقتی در جمع خانواده و دوستان می‌نشینید، به‌جای اینکه بگویید همه خراب‌اند؛ از بالا تا پایین همه دزدند؛ مردم بی‌دین شده‌اند؛ بی‌نماز شده‌اند، بگویید درست است که نقایصی وجود دارد، ولی آیا خدای تعالی می‌تواند رفع بکند یا خیر؟‌ همۀ ما باید اول خودمان امیدوار باشیم و بعد هم دیگران را امیدوار کنیم تا فرجی حاصل شود.

خوب است با خود فکر کنید چطور می‌شود امید را در مردم زنده نگه داشت. نگو نمی‌شود؛ نگو همه‌چیز خراب شده و باید خراب‌تر بشود؛ نگو باید عدۀ زیادی کشته شوند تا درست شود. این حرف‌ها صحیح نیست. راه علاج این نیست که در خیابان بریزیم و هو بزنیم و شعار بدهیم. راه علاج این است که با خانواده و دوستان فکر کنید، ببیند چطور می‌شود مردم را به امید سوق داد.

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۶۹ تا ۷۳ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۸ | جلسه ۲۲

 

 

 

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهیمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنیذٍ (۶۹)

فرستادگان ما برای ابراهیم بشارت آوردند و گفتند سلام. گفت سلام. طولی نکشید که گوساله‌ای بریان آورد.

 

فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَهً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ (۷۰)

وقتی دید دستشان به‌سوی غذا دراز نمی‌شود، آنان را ناشناس دید و در دل از آنها ترسید. گفتند نترس! ما به‌سوی قوم لوط فرستاده شدیم.

 

وَ امْرَأَتُهُ قائِمَهٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ (۷۱)

همسرش ایستاده بود و خندید. ما او را به اسحاق و بعد از اسحاق به یعقوب بشارت دادیم.

 

قالَتْ یا وَیْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلی‏ شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیءٌ عَجیبٌ (۷۲)

گفت وای بر من! آیا من می‌زایم، در حالی که پیرزن شده‌ام و این شوهرم پیرمرد است؟ به‌راستی این چیزِ عجیبی است!

 

قالُوا أَ تَعْجَبینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمیدٌ مَجیدٌ (۷۳)

گفتند آیا از کار خدا تعجب می‌کنی؟ رحمت خدا و برکاتش بر شما خاندان است. به‌راستی او ستوده و بزرگوار است.

 

«وَ لَقَدْ» به‌یقین، به‌راستی «جاءَتْ» آوردند «رُسُلُنا» فرستادگان ما (فرشتگان) «إِبْراهیمَ» برای ابراهیم «بِالْبُشْرى» بشارت. «قالُوا سَلاماً» گفتند سلام «قالَ سَلامٌ» (ابراهیم) گفت سلام بر شما «فَما لَبِثَ» طولی نکشید «أَنْ جاءَ» که آورد «بِعِجْلٍ» گوساله‌ای «حَنیذٍ» بریان.

«فَلَمَّا» هنگامی که «رَأىٰ» دید‏ «أَیْدِیَهُمْ» دستشان «لا تَصِلُ» دراز نمی‌شود «إِلَیْهِ» به‌سوی غذا «نَکِرَهُمْ» آنها را ناشناس و ناآشنا یافت. «وَ أَوْجَسَ» پیشِ خود احساس کرد «مِنْهُمْ خیفَهً» ترسی از آنها. «قالُوا» گفتند «لا تَخَفْ» نترس «إِنَّا» ما «أُرْسِلْنا» فرستاده شدیم «إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ» به‌سوی قوم لوط.

«وَ امْرَأَتُهُ» همسر او (ساره) «قائِمَهٌ» ایستاده بود «فَضَحِکَتْ» خندید «فَبَشَّرْناها» بشارت دادیم به او «بِإِسْحاقَ» اسحاق را «وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ» و پس از اسحاق «یَعْقُوبَ» یعقوب را.

«قالَتْ» (ساره) گفت «یا وَیْلَتىٰ» وای بر من! «أَ أَلِدُ» آیا من می‌زایم؟ «وَ أَنَا» در حالی که من «عَجُوزٌ» پیرزن هستم «وَ هذا» و این «بَعْلی» شوهرم «شَیْخاً» پیرمرد است؟ «إِنَّ» بی‌تردید «هذا» این «لَشَیْ‏ءٌ عَجیبٌ» چیزِ عجیبی است.

«قالُوا» گفتند «أَ تَعْجَبینَ» آیا تعجب می‌کنی «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» از کار خدا؟ «رَحْمَتُ اللَّهِ» رحمت خدا «وَ بَرَکاتُهُ» و برکاتش «عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ» بر شما خاندان است. «إِنَّهُ» به‌راستی او «حَمیدٌ» ستوده «مَجیدٌ» بزرگوار و ارجمند است.

قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ؛ وقتی ملائکه به حضرت ابراهیم گفتند «سَلاماً» یعنی تمام سلام؛ یعنی هرچه سلم و خوبی از جهت ظاهری و معنوی در معنای سلام وجود دارد، بر شما باد! امّا پاسخ حضرت ابراهیم که فرمود «سَلامٌ» تأکید بیشتر و دایرۀ وسیع‌تری نسبت به «سلاما» دارد؛ یعنی من هم به شما سلامی می‌دهم که از آنچه می‌گویید بالاتر است.

چهار ملک مقرّب پروردگار بر حضرت ابراهیم وارد شدند و ابراهیم ابتدا نفهمید اینان فرستادگان خدا هستند. امّا چرا پیامبر اولواالعزم الهی که همه‌چیز را ملتفت است، این موضوع را نفهمید؟‌ چون علمِ پیامبر از خداست و تا جایی که خدا بخواهد این علم نافذ است. پس اگر نخواهد، می‌تواند او را محجوب کند و بر علمش پرده اندازد تا متذکر پروردگارش شود.

این فرشتگان با لباس‌های فاخر و ظاهرِ آراسته آمده بودند. وقتی جناب ابراهیم به آنها نگریست، آنان را انسانی‌هایی ارجمند و برجسته دید. آنها جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کروبیل بود. تعداد آنها سه، نه و یازده نفر هم ذکر شده است.

فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ؛ وقتی حضرت ابراهیم دید میهمانانش دست به‌سوی طعام دراز نمی‌کنند، آنان را ناشناس تلقی کرد و مقداری ترسید؛ چراکه آن زمان مرسوم بود اگر کسی با قصد بدی وارد خانۀ کسی می‌شد، از غذایش نمی‌خورد. جناب ابراهیم هم ابتدا خوفی در دلش افتاد.

این خوف منافاتی با مقام نبوت نداشت؛ چراکه این صفت را خداوند در بشر قرار داده تا به‌وسیلۀ آن جان او را از خطرات و ضررها حفظ کند. اگر ترس در وجود انسان نباشد، درصدد دفع مضرات برنمی‌آید و چه‌بسا جانش به خطر افتد.

تفسیر المیزان دربارۀ خوف توضحیاتی ارائه کرده، مبنی بر اینکه از جهت اخلاقی بسیاری از صفات انسان اگر متعادل باشند، خوب‌اند، ولی اگر آدمی به افراط و تفریط افتاد و از تعادل بیرون رفت، بد می‌شوند. کتاب معراج‌ السعاده نیز دربارۀ خصوصیات اخلاقی توضیحات خوبی ارائه کرده که مطالعۀ آن مفید است.

قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوط؛ فرشتگان گفتند نترس! ما به‌سوی قوم لوط فرستاده شدیم.

وَ امْرَأَتُهُ قائِمَهٌ فَضَحِکَتْ؛ ساره، همسر جناب ابراهیم که شاهد حضور میهمانان بود و گفتگوی آنها با ابراهیم را می‌شنید، ناگهان خندید. برخی مفسران «ضَحِکَت» را به‌معنای حائض شدن گرفته‌اند و می‌گویند ساره پیرزنی یائسه بود که علی‌القاعده دیگر عادت ماهانه نداشت، امّا در حین گفتگوی ملائکه با ابراهیم حائض شد و سپس فرشتگان او را به اسحاق بشارت دادند.

این معنا و تفسیر نمی‌تواند چندان صحیح باشد. به‌نظر می‌ٰرسد «ضحکت» به‌معنای خندیدن است و زمانِ آن بعد از شنیدن بشارت اسحاق از زبان فرشتگان بود، لکن خدای تعالی از باب اهمیت، آن را مقدم آورد. گاهی مطلبی که از نظر زمانی متاخر است، به‌خاطرِ اهمیت جلو می‌افتد.

قالَتْ یا وَیْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوز؛ وقتی فرشتگان به ساره بشارتِ اسحاق را دادند، ساره خندید و گفت چگونه من می‌توانم فرزند بزایم، در حالی که پیر و یائسه شده‌ام و شوهرم نیز پیرمرد گشته است؟ این بشارتِ عجیبی است «إِنَّ هذا لَشَی‏ءٌ عَجیبٌ»!

قالُوا أَ تَعْجَبینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؛ از کار خدا هیچ تعجبی نیست. او هر کاری بخواهد، می‌تواند انجام دهد. خدای تعالی چنین قرار داده که وقتی انسان‌ها به سنین پیری می‌رسند، دیگر قدرت زاد و ولد نداشته باشند، خود او هم می‌تواند این سنّت را تغییر دهد. دست او هرگز بسته نیست.

﴿وَ قالَتِ‏ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ‏ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾[1]

«یهودیان گفتند دست خدا بسته است. دستان خودشان بسته باد و لعنت به آنها به‌خاطرِ آنچه گفتند! دستان خدا باز است.»

رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؛ رحمت و برکات خدا همیشه بر شما اهل‌بیت بوده و هست. چقدر خدا به ساره و ابراهیم عنایت کرد؛ ابراهیم را از آتش نجات داد؛ از شرّ کفّار حفظ کرد و چه نعمت‌ها به آنها داد! ‌این هم رحمت و برکت دیگری از جانب اوست.

إِنَّهُ حَمیدٌ مَجیدٌ؛ خدای تعالی حمید است؛ یعنی همۀ خوبی‌های عالم از اوست. صاحب حمد و سزاوار ثناست؛ چراکه از همه جهت پسندیده است. مجید یعنی بزرگوار و ارجمند؛ کسی که صفات خوب از او ظاهر می‌شود.

 

آموزه‌های آیات

گاهی اوقات گره‌هایی در زندگی انسان می‌افتد و فکر می‌کند هیچ راه‌حلی ندارد، امّا باید این فکر را از سر بیرون کند و بداند هرگز دست خدا بسته نیست!

اگر زن و مردی صاحب فرزند نمی‌‌شوند و دکتر گفته نازا هستند، فرضا که به حساب پزشکی درست هم گفته باشد، ولی آیا دست خدا بسته است؟ آیا خدا نمی‌تواند اسباب را تغییر دهد؟ پس چرا ناامیدی؟! ‌امیدوار باشند و دعا کنند؛ چه‌بسا همین دعا گره‌گشایی کند. بگویند خدایا خودت این‌طور کردی؛ خودت هم درستش کن. متوسل به حضرات معصومین علهیم‌السلام شوند. آنها مقرّب خدای تعالی هستند.

اگر جوانی دنبال کار رفت و ماه‌ها گشت و کاری پیدا نکرد، نباید ناامید شود و در خانه بنشیند. باز هم تلاش کند، امّا متوجه خدای تعالی باشد. نباید از کار خدا ناامید باشد. اگر پزشکان گفتند این بیماری علاجی ندارد، آیا خدا هم نمی‌تواند شفا دهد؟ قطعاً می‌تواند؛ پس خدا را با امید بخواند و وسیله قرار بدهد؛ چه‌بسا صلاح خدا قرا ر بگیرد و خوب شود.

ناامیدی همیشه غلط است. اگر به‌حساب ظاهر هم چیزی محال باشد، برای خدای تعالی محال نیست. او می‌تواند از گِل آدم خلق کند. مگر نکرده؟ همۀ ما خاک بودیم و این‌طور میلیاردها آدم شدیم. چند سال دیگر هم همه را می‌برد و میلیاردها نفر دیگر به‌جایشان خلق می‌کند. این کارِ خداست؛ «اللّه» جلّ‌جلاله است. می‌توانی با چشمِ دل او را ببینی، ولی نمی‌خواهی. هروقت خواستی و دنبالش رفتی، می‌بینی‌اش، امّا نه با چشمِ سر. اگر با این چشم دیده شود که مثل من و توست.

در زندگی باطنی هم همین‌طور است. اگر وسوسه‌ها سراغت آمد، بدان خدا می‌تواند دفع کند. اگر نکرد، خودت نخواستی. اگر چند روز خواستی و نشد، ناامید نباش؛ باز هم برو و استقامت داشته باش! خدای تعالی موقع خودش فراهم می‌کند. چه‌بسا همین برایت خوب باشد تا ملتفت شوی در مقابل یک وسوسه چقدر عاجزی و این‌قدر من‌من نکنی!

اگر دلت می‌خواهید درهای معنوی به رویت باز شود، باید دنبالش باشی «أَ تَعْجَبینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»!

رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؛ همۀ ما عیال خدای تعالی هستیم؛ اهل‌بیت پیامبر به‌حساب می‌آییم، چون امّت اوییم. سر تا پایمان پر از نعمت‌ّای خداست.

﴿وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُم﴾[2]

«به یاد آورید نعمت‌های خدا را بر خود!»

یکی از نعمت‌هایی که خدای تعالی به ما داده، این است که شبهات نتوانسته درونمان کارگر باشد، اگر هم بوده، در حد وسوسه بوده، نه اینکه زمین‌گیرمان کند. این لطف و نعمت خداست که استقامت در دین به ما داده.

﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى‏ الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾[3]

«اگر در راه حق استقامت کنند، با آب فراوان سیرابشان می‌کنیم.»

در جامعه هم همین‌طور است. چرا باید از اصلاح جامعه ناامید بود؟ این غلط است.آیا ممکن است این فقر برطرف شود؟ بله؛ دست خدای تعالی بسته نیست. فعلاً این را قبول کن که خدای تعالی همان‌طور که می‌تواند وضع فردی تو را تغییر دهد، جامعه را هم می‌تواند. بارها در زندگی خود دیده‌ایم که غیرممکن‌ها ممکن شد؛ مشکلات حل شد و امید به وجود آمد، در جامعه هم همین‌طور است.

مگر زمان شاه این‌طور نبود؟هیچ‌کس امید نداشت شاه برود و دستگاه عوض شود، امّا مردم خواستد و خدا کمک کرد و شد.

جامعه وقتی درست می‌‌شود که امید در دل مردم باشد. همۀ شما اول به خودتان امید بدهید، بگویید خدا قادر است. نگویید تقصیر این و آن است. تقصیر هرکه باشد، خودمان هم مقصیرم، اشکالاتی هم در خودمان است.

باید این یأس از دل‌ها بیرون رود. آیا خدا نمی‌تواند؟ اگر نمی‌شود، یکی از علت‌هایش ناامیدی مردم است. ناامیدی که آمد، ممکن است انسان دست به هر کاری بزند. هر که را دیدید، نگویید نان نداریم؛ گرسنه هستیم. بگویید تا امروز چند وعده نان خالی خوردید؟

شما که مؤمن هستید، وقتی در جمع خانواده و دوستان می‌نشینید، به‌جای اینکه بگویید همه خراب‌اند؛ از بالا تا پایین همه دزدند؛ مردم بی‌دین شده‌اند؛ بی‌نماز شده‌اند، بگویید درست است که نقایصی وجود دارد، ولی آیا خدای تعالی می‌تواند رفع بکند یا خیر؟‌ همۀ ما باید اول خودمان امیدوار باشیم و بعد هم دیگران را امیدوار کنیم تا فرجی حاصل شود.

خوب است با خود فکر کنید چطور می‌شود امید را در مردم زنده نگه داشت. نگو نمی‌شود؛ نگو همه‌چیز خراب شده و باید خراب‌تر بشود؛ نگو باید عدۀ زیادی کشته شوند تا درست شود. این حرف‌ها صحیح نیست. راه علاج این نیست که در خیابان بریزیم و هو بزنیم و شعار بدهیم. راه علاج این است که با خانواده و دوستان فکر کنید، ببیند چطور می‌شود مردم را به امید سوق داد.

 

[1] ـ مائده، ۶۴.

[2] ـ بقره، ۲۳۱.

[3] ـ جن، ۱۶.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است