تفسیر سوره هودرمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

سوره هود آیه ۴۵ و ۴۶ | ۱۶ رمضان ۱۴۳۷

خوب است کوشش دنیا هم براى خدا باشد؛ یعنى براى خدا غذا بخورید، بخوابید، در پى کسب و کار بروید و…

علم معصومین، نسبت به ما بى‌انتهاست، امّا نسبت به خدا، نهایت دارد. قرار نیست همه‌ى علم خدا را ایشان هم داشته باشند. گاه به اراده خداوند برخى امور از ایشان مخفى مى‌ماند.

حضرت نوح از مولا على علیه السلام عالم‌تر نبود.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۴۵ و ۴۶ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۲ | ۱۶ رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

 

 

وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنی مِنْ أهْلی وَ اِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أنْتَ أحْکَمُ الْحاکِمینَ(45)

نوح پروردگارش را خواند و گفت: پروردگارا فرزند من از خاندان من است و وعده‌ى تو راست است و تو بهترین حکم‌کنندگانى.

 

قالَ یا نُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنّی أعِظُکَ أنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ(46)

خدا فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نیست؛ او عمل ناشایست است؛ چیزى را که به آن علم ندارى از من مخواه! من تو را موعظه مى‌کنم که مبادا از نادانان باشى!

 

چند روایت از امام حسن عسکرى علیه السلام

 

قال علیه السلام لِشیعَتِه: «اُوصیکُمْ بِتَقْوَی اللّهِ وَ الْوَرَعِ فی دینِکُمْ وَالاِجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ أداءِ الاَمانَهِ اِلی مَنِ ائْتَمَنَکُمْ مِنْ بَرٍّ أوْ فاجِر وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ صلّى الله علیه و آله»[1]

 

به شیعیانش فرمود: «شما را سفارش مى‌کنم به تقواى الهى، پارسایى در دین، تلاش در راه خدا، راستگویى، اداى امانت به نیکوکار و بدکار، طول سجده، همسایه‌دارى. رسول خدا صلّى الله علیه و آله براى همین چیزها آمد.»

خوب است کوشش دنیا هم براى خدا باشد؛ یعنى براى خدا غذا بخورید، بخوابید، در پى کسب و کار بروید و…

 کسى مشغول غذا خوردن بود. یکى رسید و پرسید چه مى‌کنى؟ گفت: دارم گول دنیا مى‌زنم؛ غذا مى‌خورم تا قوت بگیرم و عبادت خدا کنم.

همه‌ى پیامبران و ائمه درباره صدق و امانت سفارش کرده‌اند. سعى کنید در شبانه‌روز وقتى را براى سجده اختصاص دهید و غیر از سجده‌هاى نماز، مقدارى سجده کنید.

در بخش دیگرى از همین روایت مى‌فرماید :

 

«اِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا زَیْنًا وَ لا تَکُونُوا شَیْنًا جُرُّوا اِلَیْنا کُلَّ مَوَدَّه وَ ادْفَعُوا عَنّا کُلَّ قَبیح فَإنَّهُ ما قیلَ فینا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أهْلُهُ وَ ما قیلَ فینا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ کَذلِکَ»

«از خدا پروا کنید؛ زینت ما باشید؛ ننگ ما نباشید؛ محبّت‌ها را به سوى ما جلب کنید؛ زشتى‌ها را از ما دفع نمایید؛ که هر گونه خوبى به ما نسبت دهند، ما اهلش هستیم و هر عیبى به ما اسناد دهند ما از آن دوریم.»

 

اگر طلبه و روحانى خلاف کند، مى‌گویند: آخوندها این طورند یا اگر کسى با ظاهر مؤمن گناه کند، مى‌گویند مؤمنان خلافکارند.

حرف شنیدن از ائمه اطهار علیهم السلام براى خود مردم خوب است، وگرنه ایشان در حد عالى هستند و گزندى به آنان نمى‌رسد.

 

«أکْثِرُوا ذِکْرَ اللّهِ وَ ذِکْرَ المَوتِ وَ تِلاوَهَ الْقُرآنِ وَ الصَّلاهَ عَلَی النَّبِی صلّى الله علیه و آله فَإِنَّ الصَّلاهَ عَلی رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات»[2]

«فراوان به یاد خدا و فکر مرگ باشید؛ قرآن زیاد بخوانید و بر پیامبر بسیار صلوات فرستید که صلوات بر پیامبر، ده حسنه دارد.»

 

و قَالَ علیه السلام: «أقَلُّ النَّاسِ رَاحَهً الْحَقُودُ»[3]

«کینه‌توز آسایشش از همه کمتر است.»

 

«قَلْبُ الأحْمَقِ فِی فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکِیمِ فِی قَلْبِهِ»[4]

«قلب احمق در دهانش و دهان حکیم در قلبش است.»

عاقل ابتدا فکر مى‌کند و بعد حرف مى‌زند، ولى احمق ابتدا حرف مى‌زند و بعد پشیمان مى‌شود.

 

«مَنْ وَعَظَ أخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَهً فَقَدْ شَانَهُ»[5]

«آن که برادرش را در نهان نصیحت کند، او را آراسته است و آن که در انظار مردم پندش دهد، زشتش کرده است.»

 

وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنی مِنْ أهْلی؛ بعد از آنکه کنعان، پسر نوح از سوار شدن در کشتى امتناع کرده، به نصیحت‌هاى پدر اعتنا نکرد و غرق شد، حضرت نوح خدا را خواند و گفت : پروردگارا او فرزند من است و تو وعده دادى خاندان مرا نجات دهى.

 

خداى تعالى در آیه 40 فرمود: «قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أهْلَکَ اِلّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْل» «گفتیم از هر حیوانى یک جفت و نیز خانواده‌ات ـ مگر کسى که وعده عذابش رسیده است ـ را سوار کن.» نوح گمان مى‌کرد «اِلّا من سبق علیه القول» فقط شامل همسرش بوده  و پسرش اهل نجات است. در عین حال ادب کرد و از سر خضوع گفت: «أنْتَ أحْکَمُ الْحاکِمین» تو بهترین حکم کنندگانى و هر چه تو حکم کنى، صحیح است.

نوح نمى‌دانست پسرش کافر است. گمان مى‌کرد سوار نشدن او در کشتى، بخاطر مخالفت با پدر است، امّا این کار در واقع مخالفت با خدا بود و نوح باید این را مى‌فهمید. او هشتاد سال مشغول ساختن کشتى و هشدار درباره عذاب خدا بود، با این وجود فرزندش سوار نشد و این به معناى اعراض از خدا بود. سزاوار بود جناب نوح به این معنا التفات داشته باشد، امّا ندانستنش، گناه نبود، بلکه ترک اولى بود.

امّا چگونه ممکن است وضع پسر بر پدرى که پیامبر خداست، مخفى باشد؟

در پاسخ این سؤال باید گفت: خداوند علم غیب را در اختیار پیامبرانش گذاشته است، امّا این علم نامحدود نیست و خیلى چیزها وجود دارد که به خواست خدا از ایشان مخفى است. گاه حتّى از پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام هم چیزهایى مخفى بود.

علم معصومین، نسبت به ما بى‌انتهاست، امّا نسبت به خدا، نهایت دارد. قرار نیست همه‌ى علم خدا را ایشان هم داشته باشند. گاه به اراده خداوند برخى امور از ایشان مخفى مى‌ماند.

حضرت نوح از مولا على علیه السلام عالم‌تر نبود.

 

فضل مولا على علیه السلام بر نوح و دیگر پیامبران

 

صعصعه بن صوحان، هنگامى که على علیه السلام ضربت خورده بود، بر آن حضرت وارد شد و پرسید: اى امیر مومنان! شما برترید یا آدم ابوالبشر؟

فرمود: خودستایى زشت است، ولى بدان خداوند به آدم فرمود : «تو و همسرت در بهشت مأوا کنید و از همه چیز بخورید، جز این درخت…» امّا با آنکه خداوند بیشتر چیزها را براى من مباح کرده بود، من از آنها دست کشیدم و پیرامون آنها نگشتم.

پرسید: شما برترید یا نوح؟

فرمود: نوح قوم خود را نفرین کرد، امّا من هیچ گاه بر ظالمان و غاصبان حق خود نفرین نکردم. فرزند نوح کافر بود، امّا دو فرزند من، سرور جوانان اهل بهشتند.

پرسید: شما برترید یا موسى؟

فرمود: خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد و موسى گفت : «مى‌ترسم مرا بکشند» ولى هنگامى که رسول خدا صلّى الله علیه و آله مرا براى تبلیغ سوره برائت فرستاد که آن را در موسم حج بر قریش بخوانم، رفتم و بر آنان خواندم و نترسیدم، با آنکه بسیارى از سران و بزرگان آنها را کشته بودم.

پرسید: شما برترید یا عیسى بن مریم؟

فرمود: مادر عیسى در بیت المقدس بود، چون وقت زایمانش فرا رسید، شنید که کسى مى‌گفت: بیرون رو که اینجا پرستشگاه است، نه زایشگاه! امّا مادر من، فاطمه بنت اسد چون زایمانش فرا رسید، در حرم بود، پس دیوار کعبه شکافت و شنید که کسى مى‌گوید : داخل شو! او وارد کعبه شد و من در آنجا به دنیا آمدم. این فضیلت را هیچ کس پیش از من و پس از من ندارد و نخواهد داشت.[6]

 

قالَ یا نُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِک؛ خداى تعالى در پاسخ جناب نوح، چهار نکته را به او یادآور شد؛ اول اینکه فرزندت از اهل تو نبود. کنعان از لحاظ نسب، فرزند نوح بود و این سخن که او فرزند همسرش بود، مردود است، امّا خداوند او را از نوح نمى‌داند؛ زیرا تابع او نبود؛ پس از نظر ظاهرى فرزند ایشان بود، امّا از نظر واقع چون دنباله‌رو او نبود، فرزندش به حساب نمى‌آمد.

اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح؛ دومین نکته این است که خداوند او را «عمل غیر صالح» نامید. بنابر یک معنا، عمل در اینجا به معناى «عامل» است؛ یعنى هیچ شایستگى و صلاحى در اعمال او نیست. چون مشرک است، همه‌ى اعمالش غیر صالح محسوب مى‌شود. هر کس از خدا جدا شود، همین طور است.

بنابر معناى دیگر خود این شخص عمل غیر صالح است. توضیح بیشتر؛ شاکله معنوى هر کسى را عقاید، اخلاق و اعمالش مى‌سازد؛ پس شخص مؤمن که اصول عقاید؛ یعنى توحید، نبوت، معاد، امامت و عدل را قبول دارد و در روح خود آنها را پذیرفته است، همچنین خلقیاتش را متناسب با این عقاید تهذیب کرده، اعمال خود را طبق اخلاق خوب انجام مى‌دهد، شاکله‌اش خوب مى‌شود. اگر بخواهند از جهت معنوى او را نشان بدهند، بر حسب عقاید، اخلاق و اعمالش او را نشان مى‌دهند و درجات هر کس نیز بر همین اساس متفاوت مى‌شود.

شکلى که هر کسى در عالم برزخ دارد، به حساب بدن برزخى و جسم برزخى اوست؛ چون روح مجرّد است و شکل ندارد؛ لذا در بدنى که متناسب با آن عالم است ظاهر مى‌شود. اگر کسى اعمال و عقایدش خوب باشد، شکل برزخى‌اش «انسان» است، ولى اگر در عقاید، اخلاق یا اعمالش زشتى و انحرافى باشد، به شکل حیوانات ظاهر مى‌شود، امّا در عین حال قابل تشخیص است و البته این‌ها براى مؤمن نیست.

فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم؛ هشدار سوم خداوند به جناب نوح این بود که درباره آنچه نمى‌دانى، سؤال و درخواست مکن! «فَلا تَسئلنِ» به معناى این نیست که حضرت نوح تقاضاى نجات فرزندش را کرد، در واقع خداى تعالى از پیش، در این باره به او هشدار مى‌دهد؛ زیرا از آن جهت که این تقاضا از سر جهل به واقع و بى‌خبرى از شرک فرزندش بود، ترک اولى به حساب مى‌آمد، امّا خداوند پیشاپیش او را حفظ کرد. چنین هشدارهایى که پیش از وقوع عمل و براى نگهدارى انبیا داده مى‌شود، در قرآن سابقه دارد؛ به عنوان مثال به رسول گرامى اسلام مى‌فرماید :

 

(وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أزْواجآ مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أبْقى )[7]

«به آنچه که به گروهى از آنها داده‌ایم چشم مدوز! آراستگى زندگى دنیا براى امتحان آنها در دنیاست و روزىِ پروردگارت بهتر و باقى‌تر است.»

مى‌دانیم که پیامبر هیچ تعلقى به دنیا و مادیات نداشت، امّا خداوند از پیامبر خود صیانت مى‌کند تا در آنچه ایشان مراقب بودند و زحمت مى‌کشیدند، یاریشان فرماید.

هنگامى که زلیخا خود را براى یوسف آراست و با او در اتاق در بسته تنها شد، پارچه‌اى روى بت خود انداخت تا او را در آن حال نبیند. یوسف چون این را دید، از خداى تعالى شرم کرد و از دست زلیخا گریخت. خداوند درباره او مى‌فرماید :

 

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ )[8]

«و آن زن آهنگ یوسف کرد و یوسف نیز آهنگ او مى‌کرد، اگر برهان پروردگارش را نمى‌دید. این گونه کردیم تا بدى و زشتى را از او دور کنیم؛ زیرا او از بندگان مخلَص ما بود.»

 

بنابر این خداوند پیامبرانش را در لحظات حساس کمک و آنان را حفظ مى‌کند. سایر مؤمنان را هم به حساب مقام خود و مراقبتى که از خود دارند، حفظ مى‌کند.

 

اِنّی أعِظُکَ أنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلین؛ هشدار چهارم خدا به حضرت نوح این بود که درخواست‌هاى جاهلانه نکند. این به معناى این نیست که ایشان جاهل باشد یا درخواست جاهلانه‌اى کرده باشد، بلکه همان طور که گفته شد، هشدار و نگه دارى خداوند است.

خداى تعالى همیشه به پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام و دیگر مؤمنان، به حساب درجه و طلبى که دارند، این عنایت را دارد؛ لذا اگر پیامبری مرتکب ترک اولى شود، تنبیه مى‌شود، همچنان که برخى پیامبران مثل حضرت یعقوب، یونس و ایوب مبتلا به گرفتارى و مصائب شدند.

 

امام حسن عسکرى علیه السلام

 

امام یازدهم ما شیعیان، ابومحمّد، حسن بن على علیه السلام ملقب به عسکرى بودند. ولادتشان در سال 232 هجرى در مدینه، مدت امامتشان 6 سال و عمر شریفشان 28 سال بود. در هشتم ربیع الاول سال 260 بدست معتمد عباسى در سامرا به شهادت رسیده، نزد پدر بزرگوارشان، امام هادى علیه السلام دفن شدند. حضرت از دوست و دشمن، حتّى از دست شیعیانشان آزار فراوان دیدند.

 

شأن سادات

 

ابوالحسن، حسین بن حسن، با چهار پشت به امام صادق علیه السلام مى‌رسید. او در قم بود و علناً شرب خمر مى‌کرد. روزى براى حاجتى به سراى احمد بن اسحاق اشعرى رفت که وکیل اوقاف قم بود. اذن دخول خواست، احمد به او اذن نداد و سید با حال غم و اندوه به منزل خود برگشت.

پس از این قصه، احمد بن اسحاق متوجّه حج شد. همین که به سامرّا رسید، اجازه خواست خدمت ابومحمّد حسن عسکرى علیه السلام مشرف شود. حضرت به او اجازه نداد. احمد بدین جهت گریه طولانى کرد و تضرع نمود تا حضرت اذنش داد.

چون خدمت آن حضرت رسید، عرض کرد: یابن رسول اللّه! چرا مرا از تشرف به خدمت خود منع کردید، حال آنکه من از شیعیان و موالیان شمایم؟

فرمود: به خاطر اینکه تو پسرعموى ما را از در منزل خود برگرداندى.

احمد گریست و قسم یاد کرد به خداوند تعالى که او را از ورود در منزلش منع کرد تا از شرب خمر توبه کند.

فرمود: راست گفتى، لکن به هر حال ناگزیرى به احترام و اکرام آنان و آنکه ایشان را حقیر نشمارى و اهانت نکنى به ایشان که از زیانکاران خواهى بود، به خاطر انتسابشان به ما.

چون احمد به قم برگشت، اشراف مردم به دیدن او آمدند و حسین نیز با ایشان بود. چون احمد، حسین را دید، از جاى خود برجست؛ او را استقبال و اکرام نمود و در صدر مجلس خود نشاندش.

حسین این کار را از احمد بعید و بدیع شمرد و سبب آن را پرسید. احمد آنچه را بین او و حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام گذشته بود، نقل کرد. حسین چون آن را شنید، از افعال قبیح خود پشیمان شد و توبه کرد. وقتى به منزل خود برگشت، هر چه خمر داشت بر زمین ریخت؛ آلات آن را شکست و از صالحان اهل عبادت شد. پیوسته ملازم و معتکف مساجد بود تا وفات کرد و در نزدیکى مزار حضرت فاطمه بنت موسى علیه السلام مدفون شد.[9]

 

دستور پیامبر درباره سادات

 

نزدیک به همین حکایت، از على بن عیسى نقل شده است. على بن عیسى گوید: من به علویین مدینه احسان مى‌کردم و براى هر کدام، مقدارى که طعام و لباس و عیال آنان را در طول سال کفایت کند، مى‌دادم و این کار را در وقت آمدن ماه رمضان مى‌کردم. در میان آنان پیرمردى از اولاد موسى بن جعفر علیهما السلام بود و من براى او سالیانه پنج هزار درهم مقرر داشته بودم.

در یک روز زمستانى از محلى عبور مى‌کردم که دیدم او، مست افتاده، قى کرده و به گل آلوده شده است. او در خیابان و در انظار عمومى، در بدترین حال بود. با خود گفتم: من به مثل این فاسق در سال پنج هزار درهم مى‌دهم که آن را در معصیت خداوند صرف کند؟ مقررى امسال او را نمى‌دهم.

چون ماه مبارک داخل شد، آن شیخ نزد من حاضر شد و بر در خانه ایستاد. چون به او رسیدم، سلام کرد و مرسوم خود را مطالبه نمود، گفتم: نه. اکرامى براى تو نیست. مال خود را به تو نمى‌دهم که در معصیت خدا صرف کنى. آیا تو نبودى که در زمستان که مست بودى؟ برگرد به منزلت و دیگر نزد من میا!

چون شب شد، حضرت پیغمبر صلّى الله علیه و آله را در خواب دیدم که مردم دورش جمع شده بودند. من هم پیش رفتم. حضرت از من روگرداند.

این کار بر من گران آمد؛ گفتم: یا رسول الله صلّى الله علیه و آله با وجود کثرت احسان من به فرزندانت و نیکى و وفور انعامم به ایشان با من چنین مى‌کنید و رو از من مى‌گردانید؟

فرمود: آرى. چرا فلان فرزند مرا از در خانه‌ات به بدترین حال برگرداندى؛ او را ناامید کردى و جایزه هر ساله‌اش را بریدى؟

گفتم: چون او را بر معصیتى قبیح دیدم و قضیه را نقل کردم و گفتم: جایزه خود را منع کردم تا او را در معصیت خدا کمک نکرده باشم.

فرمود: تو آن را به خاطر او مى‌دادى یا براى من؟

گفتم: براى شما.

فرمود: پس مى‌خواستى آنچه را از او سر زد، به خاطر من و اینکه از اولاد من است، بپوشانى.

گفتم: چنین خواهم کرد، با نهایت اکرام و اعزاز.

چون صبح شد، کسى را از پى آن شیخ فرستادم. چون از دیوان مراجعت کردم و داخل خانه شدم، امر کردم او را داخل کردند. به غلام دستور دادم براى او ده هزار درهم، در دو کیسه بیاورد. سپس به او گفتم: اگر چیزى کم آوردى، مرا خبر کن.

او خشنود بازگشت، چون به صحن خانه رسید، برگشت و گفت : اى وزیر! سبب راندن دیروز و مهربانى امروز و افزودن عطیه چه بود؟

گفتم: جز خیر چیزى نبود. برگرد به خوشى.

گفت: والله تا از قضیه مطلع نشوم، برنمى‌گردم.

پس آنچه در خواب دیدم، به او گفتم. پیرمرد اشک ریخت و گفت : نذر واجب کردم که دیگر به مثل آنچه دیدى، باز نگردم و هرگز نزدیک معصیتى نشوم که جد خود را محتاج کنم با تو محاجه کند؛ پس توبه کرد و توبه‌اش نیکو شد.[10]

 

با توجّه به آنچه درباره فرزند نوح گفته شد و از طرفى سفارشاتى که درباره سادات رسیده است، آیا مى‌توان گفت اگر سیدى کافر یا بت‌پرست شود، نسلش قطع مى‌شود و اهل دوزخ مى‌گردد یا امکان دارد اهل بیت به فریادش برسند؟

بعضى معتقدند خداوند سادات را بعد از گذراندن سختى‌هایى، موفق به توبه مى‌کند. اگر در دنیا گناهانشان بخشیده نشد، سر و کارشان با مولا على علیه السلام خواهد بود و ایشان تنبیهشان مى‌کنند. به نظر ایشان، حتّى ممکن است کار عذاب به قیامت بکشد، امّا در آنجا سادات در زمهریر خواهند بود، نه در آتش.

خوب است اگر طلّاب و فضلا، تحقیقى در این باره بکنند. آیاتى از سوره فاطر نیز شاهد این مطلب است.

بنده معتقدم سادات بهره‌مند از نور جد خود هستند. این نور اجازه نمى‌دهد آنان عاقبت به شرّ شوند و به حال کفر و شرک یا با غضب به ائمه اطهار علیهم السلام از دنیا بروند. خلاصه از جانب حضرات معصومین علیهم السلام کمک مى‌شوند، امّا این هم نیست که غیر سادات نتوانند از ایشان بالاتر روند. یقیناً برخى مؤمنان مقام بالاترى نسبت به برخى سادات دارند.

 

معجزه‌اى از امام حسن عسکرى علیه السلام

 

قطب راوندى از جعفر بن شریف جرجانى روایت کرد که گفت :

سالى حج گزاردم و پس از آن در سامرّا خدمت امام حسن عسکرى علیه السلام رسیدم. شیعیان مقدارى پول داده بودند که به آن حضرت برسانم و آن اموال نزد من بود. قبل از اینکه بپرسم آنها را چه کنم، حضرت فرمود: آنچه را با خود دارى، به مبارک خادم بده! من هم چنین کردم.

گفتم: شیعیان شما در گرگان به شما سلام مى‌رسانند.

فرمود: مگر پس از انجام حج به گرگان باز نمى‌گردى؟

گفتم: بله.

فرمود: از امروز، صد و هفتاد روز دیگر برمى‌گردى به گرگان و در اول روز جمعه، سوم ربیع الثانى به شهر مى‌رسى. به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به گرگان خواهم آمد. برو به راه راست! خداوند تو و آنچه را با خود دارى به سلامت خواهد رساند. بدان هنگامى که بر اهل و اولاد خود وارد شدى، پسرت شریف صاحب فرزندى شده است، او را «صلت» نامگذارى کن. به زودى خداوند او را به حد کمال مى‌رساند و از اولیاء ما مى‌شود.

گفتم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانى، از شیعیان شماست و به اولیاء و دوستان شما بسیار احسان مى‌کند. سالیانه از مال خود بیشتر از صد هزار درهم بیرون مى‌کند.

فرمود: خداوند در عوض احسانى که ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل به شیعیان ما مى‌کند، جزاى خیر به او دهد و گناهانش را بیامرزد و او را پسرى صحیح الاعضاء روزى فرماید که قائل به حق باشد! به ابراهیم بگو: حسن بن على علیه السلام مى‌گوید: پسرت را احمد نام بگذار!

از خدمت آن حضرت مرخص شدم؛ حج گزاردم و در اول روز جمعه، سوم ربیع الثانى، به سلامت به گرگان برگشتم، به نحوى که حضرت خبر داده بود. چون دوستان براى تهنیت آمدند، به آنان گفتم امام مرا وعده داده در آخر امروز به اینجا تشریف بیاورد؛ مهیا شوید و خود را براى پرسیدن مسائل و درخواست حاجات از آن حضرت آماده کنید!

شیعیان چون نماز ظهر و عصر خواندند، همگى در خانه من جمع شدند. به خدا سوگند ما ملتفت نشدیم، مگر آنکه ناگاه آن حضرت را دیدیم که بر ما وارد شد. حضرت ابتدا بر ما سلام کرد و ما ایشان را استقبال کردیم و دست شریفش را بوسیدیم.

فرمود: من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم در آخر این روز نزد شما بیایم، پس نماز ظهر و عصر را در سامرّا بجا آوردم و به سوى شما آمدم تا با شما تجدید عهد کنم. همه‌ى سؤالات و حاجات خود را جمع کنید.

اول کسى که ابتدا کرد به سوال، نضر بن جابر بود. گفت: یابن رسول الله! چند ماه است پسر من چشمش کور شده، خدا را بخوان تا چشم او را به او برگرداند.

فرمود: او را بیاور! پس دست شریف خود را بر چشم‌هاى او گذاشت و چشم‌هایش روشن شد. مردم یک یک آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت آنها را برآورد تا آنکه حاجت‌هاى همه را قضا فرمود و در حق همگى دعاى خیر کرد و در همان روز بازگشت.

 

السلام علیک یا ابا محمّد یا حسن بن على ایها العسکرى یابن رسول الله

 

[1] ـ تحف العقول، 487.

[2] ـ همان.

[3] ـ تحف العقول، 488.

[4] ـ تحف العقول، 489.

[5] ـ همان.

[6] ـ انوار النعمانیه، 1، 27.

[7] ـ طه، 131.

[8] ـ یوسف، 24.

[9] ـ منتهى الآمال، زندگانى امام عسکرى علیه السلام.

[10] ـ همان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است