تفسیر سوره هودرمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

سوره هود آیه ۴۴ | ۱۵ رمضان ۱۴۳۷

کسى نمى‌تواند به صرف خواندن اشعار حافظ، مولوى و باباطاهر «خدابین» شود و این راه، زحمت زیادى مى‌طلبد؛ باید «بنده خدا» شود؛ باید دائم به خود یادآورى کند: «انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین». به خواندن هم نیست. باید کاملا برایش روشن شود و به فهم برسد. اگر غیر این باشد جز مشتى خیال چیزى ندارد. اگر کسى بخواهد، خداوند برایش فراهم مى‌کند. نهایت لذّت و شوق، فهم این معناست.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۴۴ | سه شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۱ | ۱۵ رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

وَ قیلَ یا أرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الاْمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قیلَ بُعْدآ لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ(۴۴)

و گفته شد: اى زمین آب خود را فروبر و اى آسمان دست‌نگه‌دار. آب فرو نشست و کار پایان یافت و کشتى بر جودى قرار گرفت. گفته شد: دور باد ستمکاران ]از رحمت خدا[!

 

روایت روز

 

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «یَنْبَغِی لِلمُومِنِ أنْ یَکُونَ فِیهِ ثَمَانُ خِصَالٍ وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ صَبُورٌ عِنْدَ البَلاءِ شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لا یَظْلِمُ الأعداءَ وَ لا یَتَحَامَلُ لِلأصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَهٍ اِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُومِنِ وَ الحِلْمَ وَزِیرُهُ وَ الصَّبْرَ أمِیرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أخُوهُ وَ اللِّینَ وَالِدُهُ»[1]

 

امام صادق علیه السلام فرمود: «سزاوا است مومن داراى هشت صفت باشد: 1ـ در گرفتارى‌هاى سخت، باوقار و سنگین باشد. 2ـ هنگام بلا شکیبایى کند. 3ـ در نعمت و آسایش، سپاس‌گزار باشد. 4ـ به آنچه خدا روزیش کرده، قانع باشد. 5ـ به دشمنان ستم نکند. 6ـ دوستان خود را به زحمت نیندازد. 7ـ تنش از او در زحمت باشد. 8ـ مردم از او در آسایش باشند. همانا دانش، دوست مومن است؛ خویشتن‌دارى، وزیر او؛ شکیبایى امیر لشکرش؛ رفق برادر و نرمى پدرش.»

 

«وقُور عندَ الهَزاهِز» بعضى افراد در وقت بلا و سختى، حالت بچگى به خود مى‌گیرند؛ خود را مى‌بازند و گاه حرف‌هاى زشت بر زبان مى‌آورند. این وقور نیست؛ ناامیدى و خود باختگى است.

«صَبورٌ عندَ البَلاء» یعنى وقتى گرفتارى مى‌رسد، عجله نمى‌کند؛ آرامش خود را حفظ مى‌کند و مى‌گوید امید دارم به زودى خداوند کارم را درست کند. چنین کسى به رحمت پروردگار امیدوار است؛ بلا را براى خود خوب مى‌بیند؛ در دین خود استقامت دارد و مصداق این آیه شریف است؛

 

(اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ ألّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ )[2]

«کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان فرود مى‌آیند که نترسید و غمگین نباشید. بشارت باد بر شما بهشتى که وعده داده مى‌شدید.»

 

«شَکُورٌ عندَ الرَّخاء» در وسعت، شکر خدا بجا مى‌آورد و مى‌داند آنچه دارد، از اوست. خود را قابل نمى‌داند، بلکه لطف و عنایت پروردگار را مى‌بیند.

«قانِعٌ بما رَزَقَهُ الله» حرض نمى‌زند؛ به خاطر کمى رزق، غر نمى‌زند؛ اگر سفره‌اش رنگین نیست، به خدا طعنه نمى‌زند. «قناعت» یعنى به زیردست خود نگاه مى‌کند، نه بالادستش و به رزق حلال، حتّى اگر کم باشد، راضى و شاکر است.

«لا یَظلِمُ الأعداء» به دشمن خود هم ظلم نمى‌کند. اگر کسى با او دوست نبود؛ بدگویى‌اش کرد و تهمتش زد، نمى‌خواهد ریشه‌اش را قطع کند. در مقابل هیچ کس، حتّى دشمن خود از جاده عدالت بیرون نمى‌رود؛ همان طور که روش پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام همین بود.

«لا یَتَحامَلُ لِلأصْدِقَاء» دوستان خود را در زحمت نمى‌اندازد؛ خود را سر بار کسى نمى‌کند. اگر مهمان دوستش شد، اجازه نمى‌دهد صاحبخانه براى پذیرایى از او، اذیت شود. طبق معناى دیگر؛ اگر دوستش مهمانش شد، هر چه داشت مى‌آورد و زیاده خود را به زحمت نمى‌اندازد.

«بدنُهُ منهُ فی تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَه» خود را به سختى مى‌اندازد، امّا مراقب است باعث اذیت دیگران نشود. زبانش را نگه مى‌دارد تا گزنده نباشد؛ دست، پا و چشمش را نگه مى‌دارد تا دیگران را اذیت نکند.

 

تفسیر

 

میان مفسران اختلاف است که آیا طوفان و آب‌گرفتگى، همه‌ى زمین را فرا گرفت یا محدوده‌اى که کافران در آن بودند. گرچه آیات و روایات، قول متقنى در این باره ندارند، از آیات قرآن چنین مى‌توان فهمید که عذاب، عالم‌گیر نبود. با توجّه به اینکه جمعیت جهان در آن زمان چندان زیاد نبود و مردم در همه‌ى زمین پراکنده نشده بودند، به نظر مى‌رسد عذاب الهى محدود به کافران قوم نوح بود و انسان‌هاى دیگرى در جاى دیگر زمین نبودند تا کافر باشند و مستوجب عذاب شوند.

وَ قیلَ یا أرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أقْلِعی؛ «اَبْلَعى» از بلع به معناى فرو بردن سریع است. فاعل «قیل» خداى تعالى است که فرمان داد زمین آب خود را فرو برد و آسمان از باریدن بازایستد.

 

ارتباط خالق و مخلوق

 

آیا زمین و آسمان قابل فرمان خدا هستند؟

همه‌ى موجودات حتّى جمادات، به صورت تکوینى خدا را مى‌شناسند؛ لذا قرآن کریم مى‌فرماید :

 

(تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیمآ غَفُورآ)[3]

«آسمان‌هاى هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست، او را تسبیح مى‌گویند و هیچ چیز نیست مگر آنکه او را همراه با ستایش، تسبیح مى‌گوید، امّا شما تسبیح آنها را نمى‌فهمید. به راستى او بردبار و آمرزنده است.»

 

تسبیح یعنى تنزیه. همه‌ى عالم، از انسان، حیوان، نبات و جماد، به حد خود، خداى تعالى را درک مى‌کنند.

 

(ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأرْضِ ائْتِیا طَوْعآ أوْ کَرْهآ قالَتا أتَیْنا طائِعینَ )[4]

«سپس به آسمان پرداخت که بصورت دود بود و به آن و به زمین فرمود: با شوق یا کراهت (تحت فرمان پروردگار) آیید! گفتند : مطیعانه آمدیم.»

هر چه در عالم، وجود دارد، وجود خود را از خداى تعالى گرفته است؛ یعنى نبود؛ نیست بود و خداوندِ واجب الوجود «هستى» به آن بخشید و به وجودشان آورد. خداوند، «عین وجود» است و غیر او، همه «صاحب وجود»ند.

وجود بخشید، به این معنا نیست که از خود کَند یا از جایى برداشت و به موجودات داد. افاضه‌ى وجود، نوعى ارتباط معنوى بین خالق و مخلوق است. مولا على علیه السلام در توصیف خداوند مى‌فرماید :

 

«دَاخِلٌ فِی الأشْیَاءِ لا کَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الأَشْیَاءِ لا کَشَیءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیء»

«در همه چیز داخل است، نه مانند داخل بودن چیزى در چیزى، و از همه چیز خارج است، نه مانند خارج بودن چیزى از چیزى.»

 

مثل ظرفى که آب درونش مى‌ریزند، نیست؛ مثل چیزى که از درون چیزى بیرون مى‌آورند، نیست؛ این ارتباط با چشم دیده نمى‌شود، امّا به صورت پیوسته، بدون لحظه‌اى توقف، بین خداوند و موجودات برقرار است. شکل کامل آن در انسان کامل (پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام) ظاهر است؛ یعنى ایشان نسبت به سایر مخلوقات، بى‌نهایت اسماء، صفات و خصوصیات پروردگار را دارند.

امّا چطور مى‌توان این ارتباط را درک کرد؟

براى فهم ارتباط بین خالق و مخلوق، ابتدا باید به خود رجوع کرد؛ یعنى هر کسى ابتدا باید ارتباط خود با خداى تعالى را بفهمد. معناى (نَحْنُ أقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ)[5]  (ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم) را بفهمد؛ (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ )[6]  (هر کجا باشید او با شماست) را درک کند و بفهمد که وجود او از خودش نیست، از خداست.

این فهم منوط به آن است که صفات ناپسند و رذائل نفسانى خود را تهذیب کند؛ حبّ نفس و حبّ دنیا را از دل بزداید. تا هنگامى که حبّ نفس در دل باشد، منیت و خودیت هم هست و انسان فقط خود را مى‌بیند؛ لذا کبر دارد و از این کبر، دیگر صفات بد زاییده مى‌شود؛ حسد، کینه، حرص و… همه از کبر چشمه مى‌گیرند.

تهذیب این صفات وقتى میسّر مى‌شود که آدمى، ابتدا و انتهاى خود را بشناسد و آن را فراموش نکند؛ یعنى بداند ابتدایش نطفه بود و انتهایش جیفه است. امروز هم عاجز است؛ یعنى قدرت کامل ندارد و نمى‌تواند به هر چه مى‌خواهد، دست یابد.

اگر این‌ها را فهمید، بتدریج در اثر انجام واجبات و ترک محرمات متوجّه مى‌شود که در مقابل خالق خود، هیچ است و هیچ ندارد؛ در این صورت مى‌تواند «همراهى خدا» را بفهمد؛ مى‌تواند معناى این شعر بابا طاهر را بفهمد.

به دریا بنگرم دریا ته بینم         به صحرا بنگرم صحرا ته بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت         نشان از قامت رعنا ته بینم

چون اول به نیستى و عجز خود پى برد و ارتباط خود با خدا را درک کرد، ارتباط خدا با موجودات دیگر را هم مى‌فهمد. «ته بینم» یعنى وقتى به گل نگاه مى‌کند، غیر گل نمى‌بیند، امّا ارتباط آن با خدا را متوجّه مى‌شود، چون ارتباط خود با خدا را فهمید.

بنابراین کسى نمى‌تواند به صرف خواندن اشعار حافظ، مولوى و باباطاهر «خدابین» شود و این راه، زحمت زیادى مى‌طلبد؛ باید «بنده خدا» شود؛ باید دائم به خود یادآورى کند: «انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین». به خواندن هم نیست. باید کاملا برایش روشن شود و به فهم برسد. اگر غیر این باشد جز مشتى خیال چیزى ندارد. اگر کسى بخواهد، خداوند برایش فراهم مى‌کند. نهایت لذّت و شوق، فهم این معناست.

بنابراین منظور از «قیل» گفتن با زبان و شنیدن با گوش نیست. به محض آنکه خدا اراده کند، همه‌ى عالم نیست مى‌شود، همان طور که نبودند؛ اگر اراده کند، در آن واحد تمام عالم را آب فرا مى‌گیرد. حتّى بندگان خاص خدا هم این قدرت را داشتند و بارها چنین معجزات و کراماتى ظاهر کردند. روزى متوکل تمام لشکر خود را مقابل امام هادى علیه السلام به نمایش گذاشت. بعد که تمام شد، حضرت رو به او کرده، فرمودند: اکنون لشکر ما را ببین! ناگهان متوکل دید تمام زمین و آسمان از ملائکه مسلح پر شده است.

این سحر یا توهم نبود. امام در آن واحد، به اذن الله، خلق کرد و به او نشان داد. این قدرت خداست که حضرت به کار انداخت.

لذا همین که به آب دستور دهد؛ مى‌بارد، مى‌ایستد و فرومى‌برد. این هم که جوشید و بارید و چند روز طول کشید، براى این بود که کشتى حرکت کند و اسباب ظاهرى در جریان باشد، وگرنه مى‌تواند همه‌ى این کارها را به صورت لحظه‌اى انجام دهد.

این حکایت را علّامه طهرانى در کتاب «معاد» آورده، شاهد خوبى براى مطلب است :

مرحوم آیه الله حاج میرزا جواد همدانى رضوان الله علیه مى‌فرمودند: یکى از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستى و آشنایى خیلى قدیمى داشت، برایم نقل کرد که من براى کشف حقیقت و فتح باب معنویت، متجاوز از بیست سال در خانقاه‌ها تردّد و رفت و آمد کرده بودم و در نزد اقطاب و دراویش رفته، دستوراتى گرفته بودم، ولى هیچ نتیجه‌اى حاصل نشد و هیچ روزنه‌اى از کمال و معارف پیدا نگردید و هیچ بابى مفتوح نگشت، به طورى که دچار یأس و سرگردانى شدم و چنین پنداشتم که اصلا خبرى نیست، حتّى آنچه از امامان که نقل شده شاید گزاف‌گویى باشد، شاید مطالب جزئى از پیامبران و امامان نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مردم و مریدان آنها بزرگ شده و در نتیجه حالا مردم براى آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر مى‌کنند.

گفت: مشرّف شده بودم به اعتاب عالیات، زیارت کربلا را نمودم، بعد به نجف اشرف مشرف شدم و زیارت کردم و یک روز به کوفه آمدم و در مسجد کوفه اعمالى که وارد شده است انجام دادم و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلو مسجد منتظر ریل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد. در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است واگن اسبى کار مى‌کرد و آن را «ریل» مى‌گفتند. هر چه منتظر شدم نیامد. در این حال دیدم مردى از طرف بالا به سمت من مى‌آید و او هم به سمت نجف مى‌رفت. او یک مرد عادى بود؛ کوله پشتى هم داشت؛ سلام کرد و گفت: چرا اینجا ایستاده‌اى؟

گفتم: منتظر واگن هستم، مى‌خواهم به نجف بروم.

گفت: بیا با هم یواش یواش مى‌رویم تا ببینیم چه مى‌شود!

با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدمه به من گفت: آقا جان این سخن‌ها که تو مى‌گویى که هیچ خبرى نیست، کرامات و معجزه اصلى ندارد، این حرف ها درست نیست.

من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پر شده، از بس که شنیدم و اثرى ندیدم. این حرف‌ها را دیگر با من نزن، من به این امور بى‌اعتقاد شده‌ام.

چیزى نگفت؛ کمى که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن. گفت: بعضى از مطالب را باید انسان توجّه داشته باشد. این عالم داراى ملکوت است، داراى روح است. مگر خودت داراى روح نیستى؟ چگونه هم اکنون بدنت راه مى‌رود؟ این به اراده تو و به اراده روح تو است. این عالم هم روح دارد، روح کلى دارد. روح کلى عالم، امام است. از دست امام همه چیز بر مى‌آید. افرادى که آمدند و دکان‌دارى نموده و مردم را به باطل خوانده‌اند دلیل نمى‌شود که اصلا در عالم خبرى نیست و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلّمات منحرف شود.

من گفتم: من این حرف‌ها را زیاد شنیده‌ام، گوشم سنگین شده، خسته‌ام، حالا قدرى در موضوعات دیگر با هم سخن گوییم، شما چه کار دارید به این کارها؟

گفت: جانم نمى‌شود، جانم نمى‌شود.

گفتم: من بیست سال تمام در خانقاه بوده‌ام، با مراشد و اقطاب برخورد کرده‌ام، ولى هیچ چیز دستگیر من نشده است.

گفت: این دلیل نمى‌شود که امام هم چیزى ندارد. چه چیز اگر ببینى باور مى‌کنى؟

در این حال ما رسیده بودیم به خندق کوفه ـ سابقآ بین کوفه و نجف خندقى حفر کرده بودند که هم اکنون آثار آن معلوم است ـ گفتم: اگر کسى یک مرده زنده کند، من حرف او را قبول دارم و هر چه از امام و پیامبر و از معجزات و کرامات آنها بگوید، قبول دارم.

ایستاد و گفت: آنجا چیست؟

من نگاه کردم، دیدم یک کبوتر خشک شده در خندق افتاده است. گفت: برو بردار و بیاور!

من رفتم و آن کبوتر مرده خشک شده را آوردم. گفت: درست ببین مرده است؟

گفتم: مرده و خشک شده و مقدارى از پرهایش هم کنده شده است.

گفت: اگر این را زنده کنم باور مى‌کنى؟

گفتم: نه تنها این را باور مى‌کنم، از این پس تمام گفتار تو را باور دارم و تمام معجزات و کرامات امامان را قبول مى‌کنم.

کبوتر را در دست گرفت و اندک توجّهى کرد و دعایى خواند و سپس به کبوتر گفت: به اذن خدا پرواز کن!

این را گفت و کبوتر به پرواز در آمد و رفت. من در عالمى از بُهت و حیرت فرو رفتم.

گفت: بیا دیدى؟ باور کردى؟

حرکت کردیم به طرف نجف، ولى من حالم عادى نبود و حال دیگر بود، سراسر تعجب و حیرت.

گفت: آقاجانِ من! این کار را که دیدى به اذن خدا من کردم، این کار بچه مکتبى‌هاست، عبارت خود اوست: «این کار بچه مکتبى‌هاست». چرا مى‌گویى من اگر چیزى نبینم قبول نمى‌کنم؟ مگر امام و پیامبر آمده‌اند که هر روز براى من و تو سفره‌اى پهن کنند و از این کرامات به حلقوم مردم فرو کنند، آنها همه گونه قدرت دارند و به اذن خدا هر وقت حکمت اقتضا کند انجام مى‌دهند و بدون اذن خدا محال است از آنان کارى سرزند. این کار بچه مکتبى‌هاست و تا سرمنزل مقصود بسى راه است.

با هم مرتبآ سخن گفتیم و من از او سؤالاتى کردم که به همه‌ى آنها پاسخ داد تا رسیدیم به نجف اشرف. سابقآ که از کوفه به نجف مى‌آمدند، اول قبرستان وادى السلام بود، بعد وارد نجف مى‌شدند. چون به وادى السلام رسیدیم، خواست خداحافظى کند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج، امروز به نتیجه رسیدم، من دست از شما بر نمى‌دارم، تو مى‌خواهى بگذارى و بروى! من از این به بعد با شما ملازم هستم.

گفت: فردا اول طلوع آفتاب همین جا بیا، با همدیگر ملاقات مى‌کنیم!

شب تا به صبح من از شوق دیدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلکه هر دقیقه اشتیاق بالا مى‌رفت که فردا صبح براى دیدار او بروم. تا اینکه اول طلوع صبح در وادى السلام حاضر شدم، ناگهان دیدم جنازه‌اى را آوردند و چند نفر با او بودند و همین که خواستند او را دفن کنند، معلوم شد جنازه همان مرد است.[7]

 

چون این شخص، 20 سال جستجو کرده بود، خدا نمى‌خواست ناامیدش کند؛ لذا بوسیله‌ى یکى از اولیائش که هیچ کس او را نمى‌شناخت متذکرش ساخت.

 

«أولیائی تَحتَ قَبائی لایَعرِفُهُم غَیری»[8]

«دوستان من زیر پوشش من هستند و جز من، کسى آنها را نمى‌شناسد.»

 

وقتى بشرى به اذن الله مى‌تواند مرده زنده کند، چه جاى تعجب از قدرت خدایى که خالق همه‌ى موجودات است؟ به راستى انسان در برابر او هیچ است، لکن تا به این فهم برسد و بر آن قرار گیرد، طول مى‌کشد.

وَ قیلَ بُعْدآ لِلْقَوْمِ الظّالِمین؛ «ظالم» کسى است که به خود ستم کرده است. نخواست بفهمد براى چه به این دنیا آمده، به کجا باید برود. هر چه از این معنا دورتر باشد و خود را بیشتر آلوده خطا کند، ستمکارتر است و دورتر مى‌شود.

این آیه از نظر فصاحت و بلاغت، از مهم‌ترین آیات قرآن است. ابن ابى العوجاء با سه نفر دیگر از همفکران خود در صدد برآمدند با قرآن معارضه کنند. هر یک متعهد شدند با یک چهارم قرآن بجنگند و مانند آن بیاورند. قرارداد آنها تا یکسال بود. پس از یک سال دوباره در مکه گرد هم آمدند. یکى از آنها گفت: من چون به این آیه رسیدم، از معارضه بازماندم. «وَ قیلَ یا أرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الاْمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ». آن سه نفر دیگر هم هر کدام آیه‌اى خواندند و از فصاحت بى‌نظیر قرآن اظهار حیرت و درماندگى کردند. در این موقع امام صادق علیه السلام آنها را دید و این آیه را قرائت فرمود :

 

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرآ)[9]

«بگو: اگر انس و جنّ جمع شوند تا مثل این قرآن بیاورند، هرگز مانند آن را نخواهند آورد؛ هرچند بعضى پشتیبان بعضى دیگر باشند.»

همگى از این جریان حیران شدند.

 

شعرى در مدح امام حسن علیه السلام

 

حضرت آیت الله العظمى نجابت صد بیت شعر در مدح امام حسن مجتبى علیه السلام سروده‌اند که در اینجا چند بیت از آن را مى‌آوریم.

فَالحَسَنُ السِّبْطُ هُوَ العَلّامُ         هُوَ المُعَلِّمُ فِی عُلومِ الفُتیا

هُوَ المُحیطُ بِتَمامِ الأشیاء         حَتّى بِأشجارِ الخَبیثِ الدُنیا

فَالحِلمُ مِن ذاتِ الشَّریفِ یَظْهَرُ         لا بِالتَّکَلُّفِ کَالخَبیثِ الأعْمى

مِن حِلْمِهِ بَدا بَقاءُ الشّیعَهِ         لَو لا حَلیمآ یَهدِمُ اَرکانُ الهُدى

فَسَیِّدُ الکَونَینِ قَد رَآهُم         بُطونَهُم مَقلوبَهً بَل مَوتى

بِصُلحِهِ دِینُ الهُدى مَحفوظٌ         حَیثُ وَقى نُورَ الهُدى بِالتَقوى

وَ اللهِ اِتَّقائُهُ عَنِ الریاسَهِ         عَینُ تَصَدّاها بِعَینِ الأصْفیاء

لَو لا التُّقى فی سَیّدِ الکُونَینِ         لَمْ یَبقَ لِلاسلامِ حَتّى الدَّعوى

الطَاغِىُ اللَعینُ عَینُ الشَّجَرِه         خَبیثَهٌ کَیفَ تُقِرُّ مَعَ العُلا

مَا آمَنَ بِاللهِ طَرْفَهَ العَیْن         اِذ هُوَ أصْلٌ فِى العَمى وَ الشَکوى

کَانَ لَعینَآ فی کِتابِ الباری         یَکتُمُ حَقَّ اللهِ فِى الحَیَارى

فَسَیِّدُ الأسباطِ کانَ یَحفَظُ         شَتّى جِهاتِ الدّینِ فِى الزَّوایا

فَهَل کَریمٌ فِى الوَرى مِثلُ الحَسَن         یُنْفِقُ فِى اللهِ جِهاتِ الدُنیا

فَیُنْطَوَى فی نَفْسِهِ العَوالِمُ         بَل هُوَ عَرشُ اللهِ أوسَعُ مِن سَمَا

فَقَلْبُهُ عَرشُ عَظیمِ رَبِّه         آیَهُ کُبرى وَ ظُهُور المُصطَفى

فَحُبُّهُ حُبُّ اِلهٍ وَ رَسول         فَحُبُّ دینٍ وَ الکِتابِ المُهتَدى

فَحِفْظُ دینِ اللهِ مَعَ کِتابِهِ         مِنَ اللَّعینِ الفَذِّ بَل عَینُ الشِّقاء

بِغَیرِ حِلْمِهِ فَلا مَناصَ لَهُ         اِذ طاغِی اللَّعینُ عَینُ الفَحشاء

فَعالِمُ القِدّیسِ سِبطُ الأکبَر         مَنَّ عَلَى الاُمَّهِ مِنْ حِقْنِ الدِماء

حِقْنُ دِماءِ اُمَّهِ المَرحُومَهِ         أمرٌ شَریفٌ وَ طَریقٌ أحْلَى

فَالعُمْدَهُ حِفظُ مَآثِرِ النَبی         اِذْ هُوَ اُسٌّ فِی مَدارِ الدُّنیا

کَریمُ أهلِ البَیتِ مَعدِنُ السَخا         قاضِى حَوائجِ الوَرى حتّى العِدى

 

1ـ حسن علیه السلام سبط رسول خدا، اوست علّام، اوست معلم در علوم فتوى

2ـ او بر تمام چیزها احاطه دارد، حتّى به درخت‌هاى کوچک دنیا

3ـ حلم از ذات شریف او ظاهر مى‌شود، نه با زحمت (و تصنعى) مانند آن کور پست (معاویه)

4ـ از حلم او بقاء شیعه ظاهر شد و اگر حلم او نبود پایه‌هاى هدایت خراب مى‌شد.

5ـ آقاى دنیا و آخرت آنها را دید که باطن‌هایشان برگشته بلکه مرده هستند.

6ـ به خاطر صلح او دین هدایت محفوظ ماند به طورى که نگه داشت نور هدایت را به خویشتن‌دارى (تقیه)

7ـ به خدا قسم پرهیز او از ریاست عین تصدى او بود (کرسى) ریاست را مانند سایر امامان.

8ـ اگر خویشتن‌دارى در آقاى دو سرا نبود باقى نمى‌ماند از اسلام حتّى ظاهر آن.

9ـ سرکش لعین معاویه مانند شجره خبیثه است چگونه قرار داد با بزرگان

10ـ در یک چشم بر هم زدن ایمان به خدانیاورد زیرا او اصل و ریشه در کورى و مرض است.

11ـ د رکتاب خدا (قرآن) لعین شمرده شده است و حق خدا را د رحیرت و سرگردانى کتمان مى‌کند.

12ـ آقاى فرزند زاده‌هاى پیغمبر حفظ مى‌کرد تمام جهت دین را در گوشه و کنار

13ـ پس آیا کریمى مانند حسن مجتبى در عالم هست که در راه خدا انفاق کند چیزهاى دنیوى را از هر نوع؟

14ـ پیچیده شده در نفس او عوالم بلکه او عرش خداست که سماوات را در بر گرفته است.

15ـ قلب او عرش بزرگ پروردگارش است آیت بزرگ و ظهور (پیغمبر) مصطفى است.

16ـ محبّت او جلب کننده هر حسنى است دستگیره محکمى است که پاره شدنى نیست آن را بگیر!

17ـ حفظ دین خدا و کتاب او از یکتا ملعون و شقى (معاویه)

18ـ بدون حلم و بردبارى امام راه دیگرى نداشت چون آن طاغى لعین عین فحشاء است.

19ـ عالم قدس پاک فرزند زاده بزرگ‌تر (پیغمبر) منت گذاشت بر امّت در حفظ خون (مسلمانان)

20ـ حفظ خون امّت مرحومه (مسلمانان) کار شریف و راه شیرینى است.

21ـ اصل، حفظ آثار پیغمبر است زیرا آن، اساس در گردش دنیاست.

22ـ کریم اهل بیت (عصمت و طهارت) معدن سخاوت برآورنده حاجات مخلوقات حتّى دشمنان است.


 

[1] ـ کافى، 3، کتاب ایمان و کفر، باب المؤمن و علاماته و صفاته، روایت  2

[2] ـ فصّلت، 30.

[3] ـ اِسراء، 44.

[4] ـ فصّلت، 11.

[5] ـ ق، 16.

[6] ـ حدید، 4.

[7] ـ معاد 4، 262.

[8] ـ روضه المتقین، 9، 285.

[9] ـ اِسراء، 88.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است