تفسیر سوره هودرمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

سوره هود آیه ۲۷ و ۲۸ | ۶ رمضان ۱۴۳۷

یک عالم معنوى و تیزهوش که تکیه بر خدا دارد، مى‌تواند چنین تحول عظیمى در جامعه ایجاد کند. یقینآ چنین عالمانى که مى‌توانند قلب‌هاى مردم را متوجّه خدا کنند، نزد خداوند اهمیّت ویژه‌اى دارند. این علما، از ابتداى غیبت کبرى، در همه‌ى زمان‌ها بوده و هستند. البته ایشان فقط وسیله‌اند؛ این خداست که هدایت مى‌کند و اسباب هدایت مى‌فرستد؛ گاه به عنایت او، همه متوجّه مى‌شوند و گاه به گوش همه مى‌رسد، ولى فقط عده‌اى اعتنا مى‌کنند.

به جوانان و نوجوانان عزیز توصیه مى‌کنیم و خود نیز از خدا مى‌خواهیم که عمرمان صرف خدمت به دین و اطاعت از او شود.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیات ۲۷ و ۲۸ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۲۳ | ۶ رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ اِلّا بَشَرآ مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ اِلّا الَّذینَ هُمْ أراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبینَ (27)

سران و اشراف قومش گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى‌بینیم و نمى‌بینیم کسى از تو پیروى کرده باشد، جز افراد بى‌سر و پا و زودباور قوم و در شما هیچ فضیلتى بر خویش نمى‌بینیم، بلکه شما را دروغگو مى‌پنداریم.

 

قالَ یا قَوْمِ أ رَأیْتُمْ اِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبّی وَ آتانی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أ نُلْزِمُکُمُوها وَ أنْتُمْ لَها کارِهُونَ (28)

حضرت نوح گفت: اى قوم به من خبر دهید اگر من حجت آشکارى از پروردگارم داشته باشم و او رحمتى از سوى خویش بر من کرده باشد، که از شما پوشیده مانده، آیا باید شما را به قبول آن وادار کنیم، در حالى که شما به آن کراهت دارید؟

 

روایت روز

زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ قَالَ لِی أبُو عَبدِ الله علیه السلام: «اِقْرَأ عَلَى مَنْ تَرَى أنَّهُ یُطِیعُنِی مِنهُمْ وَ یَأخُذُ بِقَوْلِیَ السَّلامَ وَ اُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الوَرَعِ فِی دِینِکُمْ وَ الاجْتِهَادِ لِلَّهِ وَ صِدْقِ الحَدِیثِ وَ أداءِ الأمَانَهِ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ صلّى الله علیه و آله أدُّوا الأمَانَهَ اِلَى مَنِ ائتَمَنَکُمْ عَلَیْهَا بَرّاً أو فاجِراً فَإنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله کَانَ یَأمُرُ بِأدَاءِ الخَیطِ وَ المِخْیَط»[1]

 

زید شحام گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «به کسانى که مى‌دانى از من فرمان مى‌برند و به حرفم گوش مى‌دهند، سلام مرا برسان و بگو: شما را به رعایت تقواى خداوند عزّ و جلّ و ورع در دین توصیه مى‌کنم. براى خدا بکوشید؛ راستگو و امانتدار باشید؛ سجده‌هاى طولانى و حسن همسایگى داشته باشید؛ زیرا رسول خدا صلّى الله علیه و آله براى این امور آمد. امانت را به هر کس شما را امین شمرده، پس بدهید؛ نیکوکار باشد یا بدکار. رسول خدا صلّى الله علیه و آله دستور مى‌داد سوزن و نخ را هم به صاحبش پس دهید.»

«تقوا» یعنى انجام واجبات، ترک محرمات و در حد امکان انجام مستحبات مؤکده و پرهیز از مکروهات غلیظه. «ورع» وقتى همراه با تقوا مى‌آید، به معنى پرهیز از شبهات است؛ اعم از غذاى شبهه‌ناک، مال شبهه‌ناک، گفتار شبهه‌ناک و فعل شبهه‌ناک،. امانتدارى فقط در اموال و اجناس مردم نیست؛ سخنان، اسرار و عیوب دیگران هم امانت محسوب مى‌شود. اعضاء و جوارح انسان هم امانت خداست.

فَقالَ المَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَومِه؛ «مَلاء» در لغت به معناى هر چیز چشم‌پرکن است؛ لذا به کسانى هم که صاحب موقعیت و شخصیت اجتماعى هستند، ملاء گفته مى‌شود.

جناب نوح حدود هزار و ششصد سال بعد از آدم آمد و در زمان او جمعیت بشر از صد هزار نفر تجاوز کرده بود.

اشراف و سران قوم نوح، چهار ایراد بر او و پیروانش مى‌گرفتند و به همین دلیل از او رو مى‌گرداندند؛ 1ـ تو بشرى مثل ما هستى. 2ـ پیروانت همه افراد فرومایه و زودباورند. 3ـ شما هیچ برترى و فضیلتى بر ما ندارید. 4 ـ شما را دروغگو مى‌پنداریم.

ما نَراکَ اِلّا بَشَرآ مِثْلَنا؛ آنان باور نمى‌کردند یک انسان عادى، مثل خودشان، از سوى خدا به پیامبرى برگزیده شده باشد ـ معلوم مى‌شود آنها خدا را قبول داشتند و بت‌ها ربّ النوع و واسطه‌ى میان خود و خدا مى‌دانستند، همان طور که قرآن هم به این عقیده اشاره مى‌کند ـ به گمان آنها پیامبر باید از جنس فرشتگان باشد؛ چراکه از غیب خبر مى‌دهد. مى‌گفتند تو که مثل همه‌ى ما، بشر معمولى هستى؛ مى‌خورى، مى‌آشامى و نکاح مى‌کنى، چگونه مى‌توانى پیامبر باشى و چرا ما باید از تو اطاعت کنیم؟

خداى تعالى در آیات دیگر مى‌فرماید: اگر قرار باشد ملائکه را به عنوان پیامبر به سوى انسان‌ها بفرستیم، ناچار باید شکل و هیئتى داشته باشند که در عالم ماده و با چشم مادى دیده شوند؛ پس بناچار باید به شکل بشر آنها را بفرستیم و باز همین اشکال بوجود مى‌آید. این حرف کافران به خاطر این بود که عقل آنها در چشمشان بود؛ لذا حاضر نبودند زیر بار نبوت جناب نوح بروند و از او اطاعت کنند.

وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ اِلّا الَّذینَ هُمْ أراذِلُنا بادِیَ الرَّأْی؛ «اراذل» جمع «ارذل» و ارذل جمع «رذل» است؛ یعنى اراذل جمعِ جمع است؛ به معناى افراد پست، فرومایه، فقیر، بیچاره و بى‌سر و پا. «رأى» یعنى نظر و «بادى» یعنى ابتدا. «بادى الرأى» درباره کسانى بکار مى‌رود که نظر عمیقى ندارند و هر کس هر چه بگوید، باور مى‌کنند؛ زودباور.

اشراف قوم نوح گفتند: از تو فقط افراد فقیر و بى‌سر و پا تبعیت مى‌کنند. این فقرا چه شخصیتى به تو مى‌دهند و چرا ما با این عنوان و شخصیت، باید تابع تو شویم؟ همچنین آنان افراد عمیقى نیستند؛ ما هستیم که افراد عاقل و خردمندیم و ما باید جامعه را بگردانیم؛ چون با عقل خود پول پیدا کردیم؛ رئیس شدیم، ولى این‌ها افراد بى‌فکرى هستند؛ به همین دلیل نه عنوانى دارند و نه شخصیتى.

وَ ما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبین؛ گفتند: برترى تو بر ما چیست؟ ما چیزى در تو نمى‌بینیم، بلکه به نظر ما شما افراد دروغگویى هستید که مى‌خواهید با سوء استفاده از موقعیت و ثروت ما، ما را تابع خود کنید.

قالَ یا قَوْمِ أ رَأیْتُمْ اِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبّی؛ استفاده‌ى جناب نوح از عبارت «قوم» کنایه از این است که من هم یکى از شما هستم؛ پس این همه تهمت به من نزنید. «أرَأیْتُم» در لغت یعنى «آیا دیدید» امّا در اصطلاح یعنى «به من خبر دهید».

جناب نوح در پاسخ سخنان بى‌پایه و اساس اشراف قومش گفت : من براى صدق ادعایم، دلیل روشن (معجزه) در دست دارم.

در قرآن کریم چیزى درباره چگونگی معجزه حضرت نوح بیان نشده است، ولى قطعآ ایشان هم مانند همه‌ى پیامبران الهى معجزه‌اى داشتند.

وَ آتانی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِه؛ «رحمت» در قرآن، هم به معناى «علم» است و هم به معناى «کتاب».

(رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً اِنَّکَ أنْتَ الْوَهّابُ )[2]

«پروردگارا! دل‌هاى ما را بعد از آنکه هدایتمان کردى، منحرف مگردان و رحمتى از جانب خود به ما ارزانى دار! بى‌گمان فقط تویى که بخشنده‌اى.»

رحمت در این آیه نیز به معناى علم معنوى است.

منظور جناب نوح از «آتانی رحمهً» این بود که اولا: کتاب و شریعت از سوى پروردگار آورده‌ام و ثانیآ: چیزى مى‌دانم که شما نمى‌دانید.

شرط بهره‌مندى قوم نوح از کتاب و علم او این بود که به اطاعتش درآیند؛ چگونه مى‌توان به کسى علمى آموخت که آن را نمى‌خواهد و صاحب آن را مسخره مى‌کند؟ حتّى علوم ظاهرى را هم باید طلب کرد تا آموخت؛ چه خواسته علوم معنوى که از این مهم‌تر است و تا تبعیت و خضوع نباشد، قابل آموختن نیست.

فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُم؛ «عُمّیَت» از «عَمى» به معناى کورى است. نوح به آنان گفت: علت پوشیده ماندن این رحمت از شما، آن است که فطرت خداییتان را بکار نمى‌اندازید؛ به همین علت حالت کورى به شما دست داده، چشم دلتان در حال کور شدن است. با این وضع، من نمى‌توانم شما را مجبور به پذیرش حقّانیّت خود کنم، آن هم در حالى که شما از قبول آن کراهت دارید؟

شما مى‌دانید که از بت‌ها کارى نمى‌آید. سنگ و چوب چه خاصیتى دارد که شما از ترس خشم و عذاب آنها برایشان سجده مى‌کنید؟ در واقع با این کار، پا بر فطرت خود گذاشتید؛ فطرتى که خدا در شما قرار داده است و به شما مى‌گوید که از سنگ و چوب کارى بر نمى‌آید. نه تنها بت‌ها، از هیچ بشرى و از هیچ کسى جز خداى تعالى کارى بر نمى‌آید. اگر همه‌ى پزشکان جمع شوند، آیا مى‌توانند مریض لاعلاجى را شفا دهند؟ این خداى غنى است که انسان را فقیر و عاجز خلق کرده، همه‌ى نیازهایش را برآورده ساخته است.

«فَعُمِّیَت علَیکم» کنایه از این است که خود را به کورى زدید و زود باشد که کاملا کور شوید؛ چشم دل و فطرتتان را چنان بستید که دیگر باز نمى‌شود.

أ نُلْزِمُکُمُوها وَ أنْتُمْ لَها کارِهُون؛ آیا جناب نوح باید آنان را مجبور به پذیرش حق و نبوت خویش کند، در حالى که از این کار کراهت دارند و حاضر به پذیرفتن دین نیستند؟

در آیات مختلف قرآن به این مطلب اشاره شده است؛ از جمله در سوره بقره مى‌فرماید :

(لا اِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ)[3]

«در پذیرش دین اجبار نیست. راه هدایت از گمراهى آشکار شده است.»

یعنى هیچ کس را نمى‌توان مجبور به پذیرش دین کرد. شاید کسى از ترس و کراهت اظهار دینداى کند، ولى باطنآ باید دین را بپذیرد تا سودى به حالش داشته باشد. راه تعالى و گمراهى از هم روشن است و هر کسى مى‌تواند با اختیار خود هر کدام را مى‌خواهد انتخاب کند.

 

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)[4]

«سوگند به نفس آدمى و آن که او را نظام بخشید * و شرّ و خیرش را به او الهام کرد * هر که نفس خود را تهذیب کرد، رستگار شد * و هر که آن را آلوده ساخت، زیانکار گردید.»

 

رستگارى مخصوص کسانى است که نفس خویش را تزکیه کردند؛ یعنى کبر، عجب، حسد و دیگر صفات حیوانیشان را با مدد پروردگار تبدیل به صفات عالى انسانى نمودند.

حضرت نوح بشرى مثل دیگران بود، امّا بیّنه‌ى محکم از سوى پروردگار داشت و مأمور ابلاغ حق بود. از ابتداى قرار گرفتن آدم بر زمین تا هر زمان که اراده پروردگار باشد و آدمى بر زمین زندگى کند، خداى تعالى حق را براى همه آشکار مى‌کند، هر کس به اندازه خود. حتّى کسى که در جنگل زندگى مى‌کند و چیزى از خدا به گوشش نرسیده است، به اندازه خود، چیزهایى درون خود مى‌فهمد که اگر به آنها اعتنا و عمل کند، خدا هدایتش مى‌کند.

بنابراین حق بر هیچ کس پوشیده نمى‌ماند و خداوند از درون و برون به همه تذکّر مى‌دهد. اگر کسى از دورن خود، خدا را بخواند از او بخواهد، خداوند از بیرون برایش هادى و راهنما مى‌فرستد.

 

حکایت

مقدمه‌ى حکایت، لازم به ذکر است که مطابق فقه اهل تسنّن، اگر مردى در یک مجلس، زنش را سه بار طلاق دهد یا بگوید «انتِ طالق ثلاثه» (تو سه‌طلاقه هستى) زنش بر او حرام مى‌شود و دیگر نمى‌تواند به او رجوع کند، مگر آنکه شخص دیگرى به عنون «مُحَلِّل» با او ازدواج کند و طلاقش بدهد. در هر طلاق هم باید زن، عده طلاق نگه دارد.

امّا فقهاى شیعه معتقدند براى طلاق، باید دو شاهد عادل حضور داشته باشند و صیغه طلاق را بشنوند. همچنین هر بار فقط یک طلاق جارى مى‌شود؛ پس اگر رجوع کرد و دوباره زن را با حضور شهود طلاق داد و باز رجوع کرد و طلاق داد، سه طلاقه محسوب مى‌شود.

سلطان محمّد جایلتو (خدابنده) بر زنش غضب کرد و به او گفت : «انت طالق ثلاثا» سپس از این عمل خود پشیمان شد و علما را گرد آورد. همه علما گفتند: هیچ چاره‌اى براى بازگشت تو به این زن نیست مگر آنکه محلّل بگیرى!

سلطان به آنها گفت: در مسائل فقهیه در هر موضوعى و حکمى در نزد شما، اقوال و آراء مختلفى هست. آیا شما با یکدیگر در این مسئله اختلاف ندارید؟ گفتند: نه.

یکى از وزراى سلطان گفت: عالمى در شهر حلّه هست که قائل به بطلان این گونه طلاق است. سلطان نامه‌اى براى آن عالم نوشت و او را احضار کرد. در این حال که به سوى آن عالم رفته بودند، علماى عامه به سلطان گفتند: این مرد مذهبش باطل است چون رافضى است و رافضیان عقل ندارند. سزاوار نیست که پادشاه در طلب شخص خفیف العقل بفرستد.

پادشاه گفت: چاره‌اى نیست از آنکه حضور پیدا کند.

چون علّامه حلّى از حلّه بیامد، پادشاه تمام علماى مذاهب اربعه را فرا خواند و در مجلسى گرد آورد. علّامه چون مى‌خواست وارد مجلس گردد، نعلین خود را به دست گرفته، داخل مجلس شد و گفت: «السلام علیکم» و در پهلوى سلطان نشست.

علماى تسنّن گفتند: اى پادشاه! آیا ما به تو نگفتیم که این‌ها ضعیف العقل هستند؟

سلطان گفت: از علت تمام این کارهایى که نموده است از او سؤال کنید!

علما گفتند: چرا به سلطان سجده نکردى؟! و آداب ملاقات سلطان را ترک نمودى؟

علّامه گفت: رسول خدا صلّى الله علیه و آله سلطان بود و مردم فقط به او سلام مى‌کردند خدا مى‌فرماید:

(فَإذا دَخَلْتُمْ بُیُوتآ فَسَلِّمُوا عَلى أنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمُ اْلآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ )[5]

«زمانى که در خانه‌ها وارد مى‌شوید، بر خودتان سلام کنید که این سلام تحیّت مبارکى از جانب خداوند است».

خلافى بین ما و شما نیست در اینکه سجده براى غیر خدا جایز نیست!

علما گفتند: چرا نزد سلطان نشستى؟

علّامه گفت: جایى غیر از آنجا خالى و فارغ نبود. کلمات علّامه را مترجم تمامآ براى سلطان ترجمه مى‌کرد.

علما گفتند: به چه علت نعلین خود را در دست گرفتى و با خود در مجلس آوردى. این عملى است که از هیچ عاقل، بلکه از هیچ انسانى سر نمى‌زند؟

علّامه گفت: ترسیدم که حنفى‌ها آن را بدزدند، همچنان که ابوحنیفه نعلین رسول خدا صلّى الله علیه و آله را دزدید.

حنفى‌ها فریاد برآوردند که حاشا و کلّا ابداً چنین نیست. ابوحنیفه کى در زمان رسول خدا بود؟ تولد ابوحنیفه بعد از صد سال از زمان وفات رسول خدا واقع شد.

علّامه گفت: فراموش کردم، شاید آن کسى که نعلین رسول خدا را دزدیده، شافعى بوده است.

شافعى‌ها صیحه زدند و گفتند: تولد شافعى در روز وفات ابوحنیفه بوده است و شافعى چهار سال در شکم مادرش ماند و به جهت مراعات ادب و احترام ابوحنیفه خارج نمى‌شد و چون ابوحنیفه وفات یافت، شافعى از مادر متولد شد و نشو و نماى شافعى در دویست سال بعد از وفات رسول الله بوده است.

علّامه گفت: شاید آن دزد، مالک بوده است!

مالکى‌ها گفتند، همان مطالبى را که حنفى‌ها گفته بودند.

علّامه گفت: شاید آن دزد، احمد بن حنبل بوده است!

حنبلى‌ها نیز همان گفتار شافعى را گفتند.

علّامه در این وقت متوجه سلطان شد و گفت: اى پادشاه! دانستى که هیچ یک از روساى مذاهب اربعه در زمان رسول خدا صلّى الله علیه و آله نبوده‌اند و در زمان اصحاب رسول خدا نیز نبوده‌اند. این مطلب یکى از بدعت‌هاى آنان است که از میان مجتهدین خود، فقط این چهار نفر را انتخاب کرده‌اند. اگر احیاناً در میان آنان فردى باشد که به مراتب از آن چهار نفر افضل باشد، باز جایز نمى‌دانند که بر خلاف رأى یکى از این چهار نفر فتوا دهد.

سلطان محمّد گفت: هیچ یک از این چهار تن در زمان رسول الله صلّى الله علیه و آله نبوده‌اند و در زمان صحابه نیز نبوده‌اند؟

همگى متفقاً گفتند: نه.

علّامه گفت: امّا ما شیعیان همگى از امیرالمومنین علیه السلام که نفس رسول خدا صلّى الله علیه و آله و برادر و پسر عمو و وصى آن حضرت است، پیروى مى‌کنیم.

بر هر تقدیر طلاقى را که سلطان واقع ساخته‌اند، باطل است، چون شروط آن تحقق نپذیرفته است؛ از جمله شروط، دو شاهد عادل است، آیا پادشاه زن خود را در حضور دو شاهد عادل طلاق داده‌اند؟

سلطان گفت: نه.

علّامه درباره این مسئله مشغول بحث با علماى عامه شد و به طورى بحث کرد که همگى را ملزم و مجاب نمود.

سلطان، تشیع را اختیار کرد و جماعتى را به سوى اقلیم‌ها و شهرها گسیل داشت، تا آنکه به نام ائمه اثنا عشر خطبه بخوانند و نام آنها را در مساجد و معابد بنویسند.[6]

 

یک عالم معنوى و تیزهوش که تکیه بر خدا دارد، مى‌تواند چنین تحول عظیمى در جامعه ایجاد کند. یقینآ چنین عالمانى که مى‌توانند قلب‌هاى مردم را متوجّه خدا کنند، نزد خداوند اهمیّت ویژه‌اى دارند. این علما، از ابتداى غیبت کبرى، در همه‌ى زمان‌ها بوده و هستند. البته ایشان فقط وسیله‌اند؛ این خداست که هدایت مى‌کند و اسباب هدایت مى‌فرستد؛ گاه به عنایت او، همه متوجّه مى‌شوند و گاه به گوش همه مى‌رسد، ولى فقط عده‌اى اعتنا مى‌کنند.

به جوانان و نوجوانان عزیز توصیه مى‌کنیم و خود نیز از خدا مى‌خواهیم که عمرمان صرف خدمت به دین و اطاعت از او شود.

 

[1] ـ کافى، 2، 636.

[2] ـ آل عمران، 8.

[3] ـ بقره، 256.

[4] ـ شمس، 7 تا 10.

[5] ـ نور، 61.

[6] ـ روضه المتقین، 9، 30. چاپ بنیاد فرهنگ اسلامى کوشان‌پور.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است