تفسیر سوره نور

سوره نور آیه ۴۱ و ۴۲ | جلسه ۲۱

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره نور آیه ۴۱ و ۴۲ | چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۹ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

 

امام صادق علیه‌السلام:

«نَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الذُّنُوبِ‏ الَّتِی‏ تُعَجِّلُ‏ الْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ الْآجَالَ وَ تُخْلِی الدِّیَارَ وَ هِیَ قَطِیعَهُ الرَّحِمِ وَ الْعُقُوقُ وَ تَرْکُ الْبِرِّ»[1]

پناه می‌بریم به خدا از گناهانی که در نابودی شتاب کنند؛ یعنی گناهانی که باعث می‌شود مرگ نزدیک شود. همچنین خانه‌ها را ویران کند؛ یعنی انسان از جهت مادی خیلی پست شود؛ هم وضع مادی بد شود و هم اختلافات پیش آید. آن گناهان عبارتند از قطع‌رحم، عقوق و ترک احسان و نیکی.

«قطع‌رحم» یعنی انسان با پدر و مادر و فرزندان، بعد برادر و خواهر، بعد از آن عمه و عمو و دایی و خاله و فرزندان آنها قطع رابطه کند و رفت‌وآمد نداشته باشد. از این بدتر، پشت‌سر آنها بدگویی و غیبت هم بکند!

«عقوق» بیشتر عاق والدین را می‌گویند؛ یعنی پدر و مادر از فرزند خود ناراضی باشند و او را نفرین (عاق) کنند. اهمیت پدر و مادر چنان است که هم قطع‌رحم و هم عقوق، آنها را در بر می‌گیرد.

«ترک‌البرّ» یعنی احسان و نیکی را ترک کند، به‌نحوی که هیچ کار نیکی برای هیچ‌کس انجام ندهد، حتی برای خانواده و خویشان.

آیا این کار گناه است؟ بله. وقتی انسان برادر مؤمن خود را در گرفتاری می‌بیند، اگر بتواند باید کمکش کند، نه‌فقط مؤمن، هر انسانی که هم‌نوع اوست، با هر دین و ملیتی، حتی حیوانات. حکایات زیادی در این باره رسیده است.

وقتی تکه نانی به حیوان گرسنه‌ای می‌دهی، حیوان سر بلند می‌کند و برایت دعا می‌کند. تو ملتفت نمی‌شوی، ولی او هم به‌اندازۀ خود راهی به‌سوی پروردگارش دارد؛ درست مثل انسانی که وقتی از همه‌جا ناامید می‌شود و سرش را بلند می‌کند، می‌گوید: خدایا…! به هر دین و مذهبی که باشد، وقتی از ته دل با خدای خود حرف می‌زند، خدا به دادش می‌رسد.

با اندکی جستجو نمونه‌های بسیاری می‌توان از انسان‌هایی یافت که عمرشان، بسته به کردار نیک یا بد، افزایش یا کاهش یافته است. در تاریخ و روایات نیز به موارد بسیاری اشاره شده، از جمله این روایت دربارۀ یکی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام به نام «شعیب قوفی».

منصور دوانیقی پس از به شهادت رساندن امام جعفر صادق علیه‌السلام قصد آن داشت که امام کاظم علیه‌السلام را نیز به شهادت برساند. امام کاظم علیه‌السلام نیز مخفیانه و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک گفتند.

در مکه در خانه‌ای اختفا گزیدند و روزها از خانه بیرون نمی‌آمدند و تنها شب‌ها برای عبادت، مخفیانه به مسجد الحرام می‌رفتند و در آنجا به عبادت مشغول می‌شدند.

مردم، به‌جز عدۀ اندکی از اصحابشان، از جای ایشان بی‌خبر بودند. تعدادی از اصحاب حضرت به خدمت ایشان می‌رسیدند و حوائج مردم را به ایشان عرض می‌کردند. یکی از این افراد شعیب قوفی بود که افتخار مصاحبت امام صادق علیه‌السلام را داشت و از یاران خوب امام کاظم علیه‌السلام بود.

شعیب نقل می‌کند که روزی در خدمت امام کاظم علیه‌السلام بودم که حضرت فرمود: فردا در مسجد الحرام، به هنگام طواف شخصی را می‌بینی با فلان مشخصات -که حضرت مشخصات آن شخص را به او گفت- اگر از تو مسائلی پرسید، به او پاسخ بده و اگر خواست که نزد من بیاید او را بیاور.

شعیب می‌گوید: فردای آن روز در مطاف آن شخص را دیدم و از من مسائلی پرسید و پاسخ آنها را به او دادم. سراغ حضرت را گرفت، به او گفتم: بیا با هم نزد ایشان برویم. او را نزد حضرت بردم.

حضرت هنگامی که او را دید، از او پرسید: برادرت کجاست؟

آن شخص پاسخ داد: در راه مکه. او در جایی ماند و من آمدم.

حضرت داستان سفر آن دو برادر را برایش گفت. فرمود به فلان مکان که رسیدید با هم دچار اختلاف شدید و به یکدیگر ناسزا گفتید و قهر کرده، از هم جدا شدید. ازاین‌رو بنا شد ملک‌الموت هر دوی شما را قبض روح کند؛ چراکه با این گناه اجلتان نزدیک شد. تو در راه که می‌آمدی، در فلان مکان به عمه‌ات سر زدی، امّا برادرت پیش از آنکه به نزد خانواده‌اش برگردد، در آنجا مُرد. صلۀرحمی که انجام دادی موجب شد عمرت ادامه یابد.

در آنجا آن شخص از حضرت پرسید که چه مقدار از عمر من باقی مانده است؟

حضرت فرمود: بیست سال.

راوی نقل می‌کند که همان شخص را سال دیگر در حج دید و آن شخص به او خبر داد که برادرش پیش از آنکه به نزد خانواده‌اش برگردد، مُرد.[2]

 

تفسیر سوره نور آیه ۴۱ و ۴۲

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (41)

آیا ندیدی هرکه در آسمان‌ها و زمین است و پرندگان که بال گسترده‌اند، خدا را تسبیح می‌کنند؟ هرکدام از آنها نیایش و تسبیح خود را می‌دانند و خدا به آنچه می‌کنند داناست.

وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ (42)

فرمانروایی آسمان‌ها و زمین ازآنِ خداست و بازگشت همه به‌سوی اوست.

«وَ لِلَّهِ» ازآنِ خداوند است «مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فرمانروایی آسمان‌ها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ» بازگشت همه به‌سوی اوست. (42)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ آنچه دربارۀ تسبیح موجودات گفته شد، منافاتی با این معنا ندارد که تسبیح و تنزیه آسمان‌ها و زمین، زبان حال آنهاست؛ یعنی از خلقت و تدبیر آنها، وجود و قدرت و عظمت پروردگار آشکار می‌شود، طوری که  هر بیننده‌ای زبان به حمد و ثنایی آفریدگار می‌گشاید و از درون می‌گوید «سبحان اللّه». حتی اگر اهل ایمان هم نباشد، از فرط تعجب چیزی به زبان می‌آورد.

هر عاقلی با دیدن این دستگاه عظیم خلقت پی می‌برد که خالق این‌همه شگفتی و زیبایی، خداوندی قادر و حکیم است که در آنچه ساخته هدفی داشته و منزه از کار بیهوده و بی‌هدف است.

این حیوانات متنوع که در زمین هستند؛ این مورچه‌ها، زنبورها یا سایر موجودات که دانشمندان زیادی دربارۀ زندگی آنها تحقیقات گسترده‌ای کردند و به اسرار و رموز عجیب آنها پی برده‌اند.

وقتی انسان مطالعه و تفکر می‌کند، با خود می‌گوید آن‌که شما را خلق کرده، منزه از کار بیهوده و باطل است.

امّا هدف چیست؟

همۀ این مخلوقات و آسمان و زمین مقدمه‌اند برای وجود انسان که گل سرسبد خلقت است. همه برای این است که انسان از آنها پی به اسماء و صفات پروردگار ببرد و مهم‌تر از همه، متوجه علم و قدرت و صفات او شود.

هرکدام از این موجودات صفاتی از پروردگار را نشان می‌دهند؛ گل‌ها، ریاحین، درختان، حیوانات و… هرکدام صفات خاصی از خالق خود دارند که آدمی با دیدن آنها پی به ذات اقدس پروردگار می‌برد و زبان به ستایش او می‌گشاید و می‌گوید: «سبحان اللّه» آن‌که این صفت را به این‌ها داده، خودش چیست؟

این‌ها همه یک طرف، آنچه به چشم دیده نمی‌شود؛ از سلول‌هایی که در بدن انسان است هم یک طرف. این‌ها را چه کسی خلق کرده؟ این دستگاه بدن که هر عضوش یک یا چند رشتۀ تخصصی دارد و برای شناخت و معالجۀ آن باید سال‌ها درس بخوانند.

آیا می‌شود گفت خدایی نیست و همه خودبه‌خود به وجود آمده‌اند! آیا خلقت این‌ها بیهوده بوده؟

اگر نمی‌توانی خالق یکتا را ببینی،‌ برای این است که نمی‌خواهی از این عالم بالاتر روی و عالم دیگر را ببینی.

وقتی همۀ حواست به این است که خوب بخوری و خوب بپوشی و خوب شهوترانی کنی، معلوم است که دیگر وقتی برایت نمی‌ماند که با عالم دیگر آشنا شوی و با این وضع چیزی از آن عالم نخواهی فهمید.

بنابراین خدایی هست، عالم دیگری وجود دارد، امّا تو نمی‌فهمی. وقتی نمی‌فهمی می‌گویی نیست؛ می‌گویی ما که ندیدیم! امّا خودت هم می‌دانی که خیلی چیزها را نمی‌بینی و قبول داری، چرا خدایی که این‌طور ظاهر است و خود را به این زیبایی در همۀ موجودات عالم نشان می‌دهد، نمی‌بینی و انکار می‌کنی؟

برای خودت استدلال می‌تراشی، تخیلاتت را به میدان می‌آوری و پا روی همه‌چیز می‌گذاری، بعد هم این‌همه عظمتی که از خودت هم بیرون نیست، انکار می‌کنی!

کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ؛ یکی از معانی «صلاه» دعاست. همۀ موجودات عالم به‌نحوی با خدای خود آشنایند، با او ارتباط دارند و به درگاهش دعا و مناجات و تسبیح می‌کنند.

تو هم اگر انسانیت خود را فراموش نکرده باشی، می‌فهمی که باید اصولی را قبول داشته باشی و دینی برگزینی. این‌ها همه درونت وجود دارد و ظاهر می‌شود.

حیوانات و نباتات که جای خود دارد، هریک از مولکول‌های این عالم، به‌اندازۀ خود خالق یکتا را نشان می‌دهند، تو هم اگر آدم باشی، وقتی این‌همه عجایب می‌بینی، باید خالق خود را یاد کنی و بگویی «سبحان اللّه».

هر سلولی که در بدن انسان است، مأموریت ویژۀ خود را دارد و مزاحم و منافی سلول دیگر نیست؛ کار خود را می‌کند و حیات و موت دارد. آیا این‌ها جای تسبیح و حمد ندارد؟

اناری را که پاره می‌کنی، نگاه کن، ببین چطور این دانه‌ها کنار هم چیده شده و هر قسمت با پردۀ نازکی از قسمت دیگر جدا شده است. یکی شیرین، یکی ترش و یکی هر دو مزه!

میوه‌های دیگر هم همین طور. واقعاً حیف نیست آدمی پا بر همۀ این آیات و نشانه‌ها بگذارد و بگوید نه خدایی است و نه قیامتی و نه هیچ خبری؟!

وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ؛ خدایی که این عالم را خلق کرده، آیا به اعمال من و تو دانا نیست؟

در چند آیۀ قرآن فرموده که روز قیامت اعضاء و جوارح انسان علیه او شهادت می‌دهد. به آنها می‌گوید چرا علیه من شهادت می‌دهید؟ پاسخ می‌دهند: همان خدایی که همه‌چیز را به زبان آورده، ما را هم به سخن آورده است. «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ».

وقتی اعضاء و جوارح می‌فهمند و سخن می‌گویند، آیا خدا دانا نیست؟ آیا آن‌که نایب خدا در زمین است؛ یعنی پیامبران و پیامبر اکرم و ائمۀاطهار علیهم‌السلام و امروز امام زمان آگاه به همۀ احوال عالم نیستند؟

شاید برخی منکر باشند، ولی اگر کمی فکر کنند، می‌فهمند کاملاً روش است که شخصی به نام امام از همه چیز باخبر است. اگر او را نمی‌شناسند، برای این است که جستجو و مطالعه نکردند. برای شناختن پیامبر و امام باید مهم‌ترین گام این است که از خدا بخواهید.

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی‏ نَفْسَکَ‏ فَإِنَّکَ‏ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»

«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ‏ الْقُلُوبِ‏ ثَبِّتْ‏ قَلْبِی‏ عَلَى دِینِک»

بگو: خدایا، کمک کن اول خودت را کمی بشناسم و بفهمم تو خالق من هستی، بعد ملتفت شوم که حتماً باید پیامبری فرستاده باشی که تو را نشان دهد و بعد از او هم حتماً باید کسی به‌عنوان امام باشد که رابطه‌ای قلبی با او داشته باشم، ولو او را نبینم.

وقتی پیامبر و امام را شناختی، پی به عظمت و رحمت خدایی می‌بری که خالق آنهاست و این‌همه عنایت به ایشان کرده.

وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ «مُلک» یعنی پادشاهی مطلق؛ مالکیت به همراه نفوذ کامل قدرت.

خدای تعالی بر همۀ آسمان‌ها و زمین مسلط است و احاطۀ کامل دارد؛ یعنی مالک آنهاست و قدرتش بر همه‌چیز نافذ است. وقتی وجودشان از خداست، آیا تحت سلطۀ او نیستند؟

وجود یعنی چیزی که اگر آن را برداری، هیچ نمی‌ماند؛ عدم می‌شود.

آیا می‌توان وجود را دید؟ خیر، ولی آثار آن را می‌شود دید.

هرکسی می‌گوید من وجود دارم، ولی آیا می‌تواند وجود خود را ببیند یا نشان دهد؟ وجود چیزی نیست که در جایی یا در چیزی باشد، نوعی ارتباط است و از آثارش می‌توان به آن پی برد.

خدای تعالی عین وجود است؛ لذا فقط آثارش را می‌شود دید؛ با چشم دل می‌توانی او را ببینی. چشم سر ماده‌بین است، نه معنابین. با قلب است که انسان خدای تعالی را می‌بیند و می‌شناسد.

وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیر؛ همه از خدا آمدیم و به‌سوی خدا بازگشت می‌کنیم. همه چیز به‌سوی او بازگشت می‌کند.

این پشه، این مورچه، این میکروب، آنچه از این کوچک‌تر است و از شدت کوچکی پیدا نیست، تک‌تک سلول‌ها هرکدام جان دارند، زندگی و مرگ دارند. وقتی مردند وجودشان کجا می‌رود؟ همان جا که بوده. ارتباط قطع می‌شود و هیچ می‌شود.

ما هم همین طور هستیم؛ از خدا آمدیم و به‌سوی او بازمی‌گردیم، یعنی از بین نمی‌رویم و هیچ نمی‌شویم، از جایی به جای دیگر منتقل می‌شویم.

اگر در این مدت عمر حواسمان جمع باشد و متوجه رحمت پروردگار باشیم، آنجا وسعت داریم، اگر هم تخلف کردیم و پا بر همه چیز گذاشتیم، تاریکی داریم. تاریکی از خود شخص است، ظهور غضب خداست. آن نعمت و فرح ظهور خشنودی خدای تعالی و این تاریکی ظهور غضب اوست.

خدای تعالی پیوسته در آیات قرآن خود را نشان می‌دهد و از افعال و صفات و ذات خود سخن می‌گوید. وظیفۀ ماست که فکر کنیم و از او بخواهیم معرفت بیشتری نصیبمان شود.

 

عمق حماقت

به‌راستی برخی چقدر نادان هستند و این نادانی و نافهمی به کجا می‌رسد!

در سورۀ شعرا دارد که وقتی حضرت موسی به فرعون گفت: من از طرف «ربّ العالمین» آمده‌ام، فرعون گفت: ربّ العالمین چیست؟ «وَ ما رَبُّ الْعالَمینَ؟»

حضرت موسی پاسخ داد: ربّ العالمین همان پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ «قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنینَ».

فرعون از روی تمسخر به اطرافیانش گفت: آیا می‌شنوید؟ «قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ؟»

حضرت موسی فرمود: همو که ربّ شما و ربّ پدران شما تا روز نخست است؛ «قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلین».

فرعون باز خود را به نافهمی زد و از روی تمسخر گفت: این پیامبری که به‌سوی شما آمده دیوانه است! «قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ».

امّا جناب موسی دست‌بردار نبود و به معرفی حضرت ربّ العالمین ادامه داد و گفت: ربّ مشرق و مغرب و آنچه در بین آنهاست، اگر تعقلی داشته باشید؛ «قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ».

فرعون که دیگر عصبانی شده بود و هیچ جوابی نداشت، با لحنی تهدیدآمیز گفت: اگر غیر من خدایی برگزینی، تو را به زندان می‌اندازم! «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْری لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونینَ».

امّا حضرت موسی در کمال آرامش و اطمینان گفت: حتی اگر آیه و نشانه‌ای آشکار برایت بیاورم؟ «قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْ‏ءٍ مُبینٍ؟»

فرعون گفت: بیاور، اگر راست می‌گویی؛ «قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقین».

اینجا بود که جناب موسی عصای خود را انداخت و تبدیل به اژدها شد، بعد هم دست در جِیب خود کرد و نورانی گشت. «فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرینَ».

امّا فرعون که نه حاضر بود دست از نافهمی بردارد و نه دیگر تمسخر و تهدیدش جواب می‌داد، به جناب موسی افترا بست و او را محکوم به سحر و جادوگری کرد؛ «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ».

چطور بشری ضعیف و نادان می‌تواند ادعای خدایی کند؟ مگر تو چه هستی و چه کاری می‌توانی انجام دهی که می‌گویی من خدا هستم!؟

درون هرکسی نشانی از فرعونیت وجود دارد. لازم نیست حتماً مال و منال یا قدرت و مقام داشته باشد، گاهی یک جوان و نوجوان هم همه‌چیز را مسخره می‌کند، این هم یک فرعون کوچک است؛ چراکه خود را به نافهمی زده. وقتی بنا ندارد بفهمد، چه می‌شود کرد؟

[1]. کافی ۲، ۴۴۸.

[2]. کشّی محمّد بن عمر، رجال الکشّی – اختیار معرفت الرجال، موسسه نشر دانشگاه مشهد – مشهد، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است