تفسیر سوره مومنون

سوره مومنون آیه ۸۰ تا ۸۳ | جلسه ۲۱

خدا کمک کند از بیماری نادانی بیرون بیاییم. این بیماری در اثر جامعه و وسوسه‌های شیطان و نفس به وجود می‌آید. باید دائم از خدا بخواهیم کمک کند در باقی‌ماندۀ عمر گذشته را جبران کنیم و او را بشناسیم.

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره مومنون آیه ۸۰ تا ۸۳ | چهارشنبه ۱۴۰۰/۱۰/۸ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

 

وَ هُوَ الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80)

اوست که زنده می‌کند و می‌میراند و تغییر شب و روز ازآنِ اوست. آیا تعقل نمی‌کنید؟

 

بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (81)

بلکه آنها نیز همان چیزی گفتند که پیشینیان گفته بودند.

 

قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82)

گفتند: آیا هنگامی که مُردیم و خاک و استخوان شدیم، برانگیخته می‌شویم؟

 

لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ (83)

قبلاً این وعده را به ما و پدرانمان دادند، این‌ها افسانه‌های پیشینیان است.

 

«وَ هُوَ الَّذی» اوست که «یُحْیی‏ وَ یُمیتُ» زنده می‌کند و می‌میراند «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و آمدن ‌و رفتن شب و روز از اوست «أَ فَلا تَعْقِلُون» آیا تعقل نمی‌کنید؟ (80)

«بَلْ قالُوا» آنها هم گفتند «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» مثل همان چیزی که گذشتگان گفته بودند. (81)

«قالُوا» گفتند «أَ إِذا مِتْنا» آیا هنگامی که مردیم «وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» و خاک و استخوان شدیم «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» برانگیخته می‌شویم؟ (82)

«لَقَدْ وُعِدْنا» وعده دادند «نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا» این را به ما و پدرانمان «مِنْ قَبْلُ» پیش از این. «إِنْ هذا» این نیست «إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ» جز افسانه‌های پیشینیان. (83)

 

وَ هُوَ الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیت؛

 «هو» یکی از اسماء خدای تعالی است. «الذی» صفت هو است؛ یعنی او کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند.

هر موجود زنده‌ای از او زندگی و حیات یافته است؛ بذر را در دل خاک می‌شکافد؛ بیرون می‌آورد و تبدیل به درختی تناور یا گیاهی زیبا می‌کند. هر زمان هم اراده نماید آن را می‌میراند؛ یا به‌صورتِ موقت، در پاییز و زمستان، یا دائم.

زنده شدن درختان در بهار نیز نوعی زنده شدن بعد از مرگ است؛ پس هم زنده می‌کند و هم می‌میراند.

حیوانات هم از غذایی که خاک بوده تغذیه می‌کنند؛ نطفه در حیوان نر شکل می‌گیرد و به ماده منتقل می‌شود. در این قطرۀ نطفه همۀ خصوصیات حیوان نهفته است. انسان‌هم همین طور. بعد هم هرکدام در موعد مقرّر خود می‌میرند.

این زندگی و مرگ دست کیست؟ آیا پدر و مادر نقشی در خلقت فرزند دارند؟ آنها که آگاهی و علمی ندارند. باید دنبال مؤثر حقیقی گشت که «اللّه» جلّ‌جلاله و واجب‌الوجود است.

او را باید از آثارش شناخت. هرکه را نمی‌بینید، امّا اثری از او وجود دارد، به‌وسیلۀ آن اثر شناخته و به خوبی یا بدی از او یاد می‌شود.

خدای تعالی چطور باید خود را نشان دهد؟ به خودت نگاه کن؛ وقتی به این دنیا آمدی ضعیف و نحیف بودی، او همه‌چیز برایت آماده کرد و به اینجا رساندت.

کدام عضوت را خودت ساخته‌ای!‌ آیا پدر و مادر تو را ساخته‌اند؛ اگر یکی از اعضایت از بین برود، آیا می‌توانی خودت آن را درست کنی؟ همیشه که دارو و دوا جواب نمی‌دهد. چه کسی در این داروها تأثیر گذاشته؟

باید بر این مطالب تعقل کرد. خدا به انسان عقل داده که این‌ها را ملتفت شود. تفکر موجب می‌شود انسان ایمان بیاورد و ایمانش بیشتر و بیشتر می‌شود تا کم‌کم از هیئت اولیۀ نادانی بیرون بیاید.

خداوند راه را نشان می‌دهد، لکن تعقل و تفکر و پذیرش ایمان با خود انسان است.

 

زندگی و مرگ باطنی

هدف ما این است که ان‌شاءاللّه به حیاتی مثل حیات محمّد و آل محمّد و اولیاء بزرگ خدا برسیم. در این حیات مرگ و نابودی راه ندارد.

البته آنها هم مرگ ظاهری دارند، امّا عوالمی را که دیگران در برزخ طی می‌کنند همین‌جا طی کردند.

افراد عادی وقتی می‌میرند برزخ و عوالمی در پیش دارند که باید طی شود؛ حشر، صراط، میزان، حساب، کتاب، بهشت و جهنّم دارند که خدا داند چقدر طول بکشد. در بهشت نیز مراتب مختلفی وجود دارد.

امّا پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و اولیاء بزرگ خدا، از برکت معصومین، عالم برزخ و مراحل آن را در همین دنیا طی کرده‌اند.

این خود نوعی حیات به حساب می‌آید و نتیجۀ آن رسیدن به مرتبه‌ای از فهم و معرفت است که به این زودی در دسترس دیگران نیست. شاید مؤمنان عادی بعد از هزاران سال ذرّه‌ای از آن را بفهمند.

رسیدن به این حیات که قرآن کریم آن را «حیات طیبه» می‌خواند، زحمت فراوان دارد و باید عمری خلاف نفس و مخالفت شیطان کرد.

بدن بپوسد یا نپوسد مهم نیست، البته معمولاً تروتازه می‌ماند، مخصوصاً ابدان شریف ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و در هر صورت دوباره در عالم قیامت جمع می‌شود، امّا این حیات برای روح اهمیت فراوان دارد.

مرگ باطنی و معنوی نیز برای کسانی است که نخواستند عقلشان را به میدان بیاورند و پذیرای ایمان باشند.

خدا همه را خوب آفریده، ولی بعضی حاضر نیستند تعقل کنند و به میل نفسانی خود راه می‌روند. شیطان هم دست از سرشان برنمی‌دارد. در واقع خودشان به او راه می‌دهند. نتیجه اینکه به‌تدریج این حیات معنوی که خدا برایشان قرار داده بود و باید آن را رشد می‌دادند، از بین می‌رود.

این سنّتی است که خدای تعالی قرار داده. وقتی کسی تابع شیطان و نفس شد و عقل خود را زیر پا گذاشت، نتیجه‌اش مرگ معنوی است؛ لذا می‌فرماید: «یُمیت» اوست که می‌میراند.

هرکسی خوب حال خود را می‌فهمد و نمی‌تواند خود را به نادانی بزند. خدا همه‌چیز را به او می‌فهماند.

 

وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهار؛

رفت‌وآمد شب و روز و طول مدت آنها در زمستان و تابستان، همه از ناحیۀ پروردگار و به تدبیر اوست.

این تغییرات که در اثر حرکت زمین به دور خود و خورشید شکل می‌گیرد، چنان دقیق و منظم است که می‌توان ساعات روز و شب را بدون ثانیه‌ای اشتباه برای سالیان متمادی پیش‌بینی کرد.

این چرخش و گردش از کجاست؛ این جاذبه را چه کسی قرار داده؛ آیا باید مؤثری در کار باشد یا خیر؟ آن مؤثر خداست.

اگر قرار باشد خدای تعالی قابل رؤیت باشد و جا و مکان داشته باشد که می‌شود مثل ما. پس باید با عقل متوجه او شد. باید با تعقل دریافت که این آثار نیاز به مؤثری دارد که نامش اللّه جلّ‌جلاله است.

به تعبیر دیگر این موجودات نیاز به موجِدی دارند که واجب‌الوجود و عین وجود است.

عقل می‌گوید هرچه به وجود می‌آید یا از بین می‌رود، علتی دارد. علت همۀ علت‌ها خدای تعالی است. او همراه شماست. اگر بخواهی او را بشناسی و بفهمی، می‌توانی.

او همان کسی است که در گرفتاری‌ها، وقتی همۀ درها بسته شده، ناگهان از درونت صدا می‌زنی «یا اللّه».

أَ فَلا تَعْقِلُونَ؛ عقلت را به کار بینداز؛ پا بر آن نگذار! خدا آن را برای همین به تو داده.

چطور موقع تجارت و معامله دقیق می‌شوی؛ موقع بازی خوب دقت می‌کنی، مراقبی کسی حقت را ضایع نکند، امّا وقتی به درون خود یا به شگفتی‌های عالم می‌رسی، پا بر عقلت می‌گذاری و می‌گویی خودبه‌خود ساخته شده یا چیزهایی از خود می‌بافی! آیا عقلت را به کار نمی‌اندازی؟!

بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُون؛ امروز و فردا و هزار سال پیش فرقی نمی‌کند، عده‌ای همیشه همین حرف‌ها را می‌زنند. می‌گویند بت‌ها شریک خدا هستند. بت چیست؟ سنگ و چوبی که خودشان تراشیده‌اند.

امروز هم چیزهای دیگر را شریک خدا می‌دانند. اگر اعتقادی به خدا داشته باشند، اگر هم نه، می‌گویند همه‌چیز خودبه‌خود ایجاد شده است.

این بشر بنا ندارد عقل خود را به میدان بیاورد، الّا قلیلی. «قَلیلٌ‏ مِنْ‏ عِبادِیَ‏ الشَّکُورُ.[1]

شبهه بی‌اساس مشرکین درباره معاد

قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُون؛ می‌گویند آیا وقتی مُردیم و استخوانمان پوسید و خاک شد، دوباره زنده می‌شویم؟

نمی‌فهمد از اول خاک بود. خدای تعالی از همین خاک او را به وجود آورد؛ از همین خاک خوراکی‌ها رویاند؛ پدر و مادر خوردند؛ نطفه ساخته شد؛ آن قطرۀ نطفه تبدیل به انسانی کامل شد و اکنون مقابل خدا می‌ایستد.

کودکان خود و اطرافیانت را ببین! تو هم مثل این‌ها بودی؛ در صلب پدر و رحم مادر از خاک تبدیل به آدمی شدی و روح درونت دمیده شد. چرا فراموش می‌کنی؟

همین طورکه امروز هستی، وقتی هم خاک شدی، دوباره خدا می‌تواند زنده‌ات کند. پس اگر عقلت را به میدان بیاوری و گذشتۀ خود را یادآور شوی، در آینده‌ای که خدا وعده فرموده، اشکال و ایراد نمی‌کنی.

کافی است قائل شوی یکی وجود دارد که واجب‌الوجود است و وجود همۀ موجودات قائم به اوست؛ او خداست. اگر نمی‌توانی او را ببینی، با عقلت می‌توانی درکش کنی و به وجودش پی ببری.

مگر آدمی همه‌چیز را به چشم می‌بیند؟ در مادیات هم چیزهای زیادی هستند که دیده نمی‌شوند، امّا کسی در وجودشان شک نمی‌کند.

اگر تعقل کنیم و بپذیریم، نور ایمان درونمان پیدا می‌شود. بیشتر شدن آن هم دست خداست. اگر بخواهیم بیشتر بفهمیم، می‌فهماند.

شاهدی بر قیامت

خدای تعالی در سورۀ بقره حکایت عُزیر و مردن و زنده شدن او را به‌عنوانِ شاهدی بر قیامت بیان می‌فرماید.

پدر و مادر عُزیر در بیت‌المقدّس زندگى مى‌کردند. خداوند دو پسر دوقلو به آنها داد. آنها نام یکى را عُزیر و نام دیگرى را عَزره گذاشتند. عزیر و عزره با هم بزرگ شدند تا به سن سى سالگى رسیدند. در این زمان عزیر در حالى که همسرش پسرى از او باردار بود، به قصد سفر از خانواده‌اش خداحافظى کرد و از خانه بیرون آمد. او سوار الاغ شد و اندکى انجیر و آب‌میوه همراه خود برداشت تا در سفر از آن بهره گیرد.

عزیر همچنان به سفر خود ادامه داد تا به یک آبادى رسید و دید آنجا به شکل وحشتناکى در هم ریخته و ویران شده و اجساد و استخوان‌هاى ساکنان آن پراکنده گشته است. وقتى این منظرۀ وحشتناک را دید، به فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت: «خداوند چگونه اینان را بعد از مردنشان دوباره زنده مى‌کند؟»

او این سخن را، نه از سر انکار، بلکه از روى تعجّب گفت. در همین فکر بود که خداوند جانش را گرفت و پس از صد سال، دوباره او را زنده کرد.

فرشته‌اى از طرف خدا از او پرسید: چقدر در این بیابان درنگ کردى؟

او که خیال مى‌کرد مقدار کمى در آنجا استراحت کرده، در جواب گفت: «لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ‏ یَوْم»[2] (یک روز یا قسمتى از یک روز ماندم).

فرشته گفت: بلکه صد سال در اینجا بودى. اکنون به غذا و آشامیدنى خود بنگر که چگونه به فرمان خدا در طول این مدّت، هیچ آسیبى ندیده است، ولى به الاغ خود نگاه کن و ببین چگونه از هم متلاشى و پراکنده شده و مرگ، اعضاى آن را از هم جدا نموده است. اکنون بنگر که چگونه اجزاى پراکندۀ آن را جمع‌آورى کرده، زنده‌اش مى‌کنیم.

عزیر وقتى زنده شدن الاغ را دید گفت: «أَعْلَمُ‏ أَنَ‏ اللَّهَ‏ عَلى‏ کُلِ‏ شَیْ‏ءٍ قَدیر»[3] یعنى اکنون آرامش خاطر یافتم و مسألۀ معاد از نظر من شکل حسّى به خود گرفت و قلبم سرشار از یقین گشت.

عزیر سوار الاغش شد و به سوى خانه حرکت کرد. در راه مى‌دید که همه چیز تغییر کرده است. وقتى به زادگاه خود رسید، متوجّه شد که خانه‌ها و آدم‌ها تغییر کرده‌اند. به اطراف دقّت کرد و مسیر خانه را یافت و نزدیک منزل خود آمد. در آنجا پیرزنى لاغر اندام، کمر خمیده و نابینا را دید، از او پرسید: آیا منزل عزیر همین است؟

پیرزن گفت: آرى، همین است، ولى به دنبال این سخن گریه کرد و گفت: سال‌هاست که عزیر گم شده و مردم او را فراموش کرده‌اند. چگونه تو نام عزیر را بر زبان آوردى؟

عزیر گفت: من خود عزیر هستم. خداوند صد سال مرا از این دنیا برد و جزو مردگانم نمود و اکنون بار دیگر مرا زنده کرده است.

آن پیرزن که مادر عزیر بود، با شنیدن این سخن پریشان شد. سخن او را انکار کرد و گفت: صد سال است که عزیر گم شده است. عزیر مردى صالح و مستجاب‌الدعوه بود، اگر تو عزیر هستى، دعا کن من بینا گردم و ضعف پیرى از من برود.

عزیر دعا کرد و پیرزن بینا شد و سلامت خود را بازیافت و با چشم خود، پسرش را شناخت و پاى او را بوسید. سپس او را نزد بنى‌اسرائیل برد و ماجرا را به فرزندان و نوه‌هاى عُزیر خبر داد و آنان به دیدار او شتافتند. عزیر با همان قیافه‌اى که رفته بود و نشان دهندۀ یک مرد سى‌ساله بود، بازگشت. همه به دیدار او آمدند، با اینکه خودشان پیر و سال‌خورده شده بودند.

یکى از پسران عزیر گفت: پدرم نشانه‌اى در شانه‌اش داشت و با این علامت شناخته مى‌شد. بنى‌اسرائیل پیراهن او را کنار زدند و همان نشانه را در شانه‌اش دیدند.

با این حال براى اینکه اطمینانشان بیشتر شود، بزرگ بنى‌اسرائیل به عزیر گفت: ما شنیده‌ایم هنگامى که بخت‌النصر بیت‌المقدّس را ویران کرد، تورات را سوزاند و فقط چند نفر انگشت‌شمار حافظ تورات بودند، یکى از آنها عزیر بود؛ اگر تو همان عزیر هستى، تورات را از حفظ بخوان!

عزیر تورات را بدون کم و کاست از حفظ خواند؛ آن گاه او را تصدیق کرده، به او تبریک گفتند و با او پیمان وفادارى به دین خدا بستند، ولى پس از آن به سوى شرک رفتند و گفتند عزیر پسر خداست.[4]

گفتار پوچ کافران در جواب انذار پیامبران

لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلین؛ کافران در جواب انذار پیامبران می‌گویند: این وعده‌ها را پیش از این نیز به پدران ما می‌دادند، امّا این‌ها همه افسانه‌های گذشتگان است و حقیقتی ندارد.

ما هم مثل اجدادمان می‌گوییم نه خدایی است، قیامتی و نه خبری.

آیا واقعاً این‌طور است. اگر عقل خود را به میدان بیاورید، به نفع خودتان است.

آدمی در خواب چیزی متوجه نمی‌شود. اگر پایش به چیزی بخورد و بریزد، نمی‌فهمد؛ اگر همه‌جا آتش بگیرد، اصلاً ملتفت نمی‌شود. چه کسی خواب را بر او مسلط کرده که این‌گونه گشته؛ چه کسی بیدارش می‌کند؛ در این مدت کجا بود؟

می‌گوید خودم بیدار شدم، امّا خودت که چیزی نمی‌فهمیدی، چطوری بیداری به سراغت آمد؟

بعضی هم به خواب می‌روند و دیگر بیدار نمی‌شوند.

﴿اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ‏ فی‏ مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی‏ قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فی‏ ذلِکَ لآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾[5]

«خداوند جان‌ها را هنگام مرگشان مى‌گیرد و نیز جان کسانى را که در خواب مرده‌اند. پس جان‌هایى را که حکم مرگ بر آنها حتمى شده نگه مى‌دارد و ]جان[ دیگران را تا زمان معیّن بازمى‌فرستد. قطعاً در این کار نشانه‌هایى است براى کسانى که مى‌اندیشند.»

خدایا به‌حق محمّد و آل محمّد کمک کن ما هم بتوانیم از نعمت‌هایی که به ما دادی استفاده کنیم و تو را بشناسیم. این‌ها شکر خدای تعالی است. شکرِ منعم این است که شناخته شود.

خدا کمک کند از بیماری نادانی بیرون بیاییم. این بیماری در اثر جامعه و وسوسه‌های شیطان و نفس به وجود می‌آید. باید دائم از خدا بخواهیم کمک کند در باقی‌ماندۀ عمر گذشته را جبران کنیم و او را بشناسیم.

[1]. سبأ،‌۱۳.

[2]. بقره، ۲۵۹.

[3]. همان.

[4] ـ برگرفته از قصه‌هاى قرآن به قلم روان، محمّد محمدى اشتهاردى، ۳۷۸ تا ۳۸۰.

 [5]. زمر، ۴۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است