تفسیر سوره مومنون

سوره مومنون آیه ۲۳ تا ۲۵ | جلسه ۷

کسی بدون کمک خدا قادر نیست حرکتی داشته باشد. خدا باید رحم کند و کمک کند تا از شرّ نفس و شیطان و شیطان‌صفت‌ها و نفس‌پرست‌ها در امان مانیم. همۀ این‌ها لشکریان شیطان‌اند.

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره مومنون آیه ۲۳ تا ۲۵ | چهارشنبه ۱۴۰۰/۶/۲۴ | جلسه ۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23)

نوح را به‌سوی قومش فرستادیم. گفت: ای قومِ من اللّه جلّ‌جلاله را بپرستید که جز او خدایی ندارید. آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟

 

فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَهً ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلینَ (24)

سرکردگان قومش که کافر بودند گفتند: این بشری مانند خود شماست که می‌خواهد بر شما برتری جوید و اگر خدا می‌خواست خودش ملائکه‌ای را نازل می‌کرد. ما در میان پدران نخستینِ خود چنین سخنانی نشنیدیم.

 

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّهٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ (25)

او دیوانه‌ای بیش نیست. مدتی صبر کنید تا مرگش برسد.

 

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ» ما نوح را به‌سوی قومش فرستادیم. «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» گفت: ای قومِ من خدا را بپرستید «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُه» جز او خدایی برای شما نیست. «أَ فَلا تَتَّقُونَ» آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟ (23)

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» جلوداران قومش که کافر بودند، گفتند: «ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» او جز بشری مثل شما نیست «یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» می‌خواهد بر شما برتری جوید «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا می‌خواست «لَأَنْزَلَ مَلائِکَهً» ملائکه‌ای را نازل می‌کرد. «ما سَمِعْنا بِهذا» ما چنین سخنانی نشنیدیم «فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلینَ» در میان پدران نخستینِ خود. (24)

«إِنْ هُوَ» او نیست «إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّهٌ» جز مردی که دیوانه شده «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ» منتظر باشید تا زمان معیّنی (که مرگش برسد) (25)

از این آیه تا آیۀ 30 راجع‌به حضرت نوح است.

نام حضرت نوح علیه‏السلام ۴۳ بار در قرآن آمده و یک سوره به نام او اختصاص داده شده است. او نخستین پیامبر اولوالعزم است که داراى شریعت و کتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت یا ده واسطه به حضرت آدم علیه‏السلام می‌رسد.

حضرت نوح ۱۶۴۲ سال بعد از هبوط آدم علیه‏السلام از بهشت به زمین، چشم به جهان گشود. ۹۵۰ سال پیامبرى کرد و مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است.

نام اصلى او عبدالجبار، عبدالاعلى و… بود، و بر اثر گریه و نوحۀ فراوان از خوف خدا، نوح خوانده شد.

از امام صادق علیه‏السلام نقل شده که فرمودند: نوح علیه‏السلام ۲۵۰۰ سال عمر کرد که ۸۵۰ سال آن قبل از پیامبرى و ۹۵۰ سال بعد از رسالت بود که به دعوت مردم اشتغال داشت، و ۲۰۰ سال به دور از مردم به کار کشتى‏سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان ۵۰۰ سال زندگى کرد.[1]

حضرت نوح اولین پیامبر اولوالعزم بود. بعد از ایشان به ترتیب حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و در آخر حضرت ختمی مرتبت، محمّد مصطفی صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بودند.

بعد از پیامبر گرامی اسلام پیامبری مبعوث نخواهد شد و در عوض ائمۀ اطهار علیهم‌السلام نقش هدایت مردم را بر عهده داشته‌اند که آخرینشان حضرت صاحب‌الزمان عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه هستند که امروز در غیبت به سر می‌برند و روزی ظاهر خواهند شد و جهان را از عدل و داد پر می‌کنند.

آن حضرت نایب خاصی ندارند. نواب خاصشان چهار نفر بودند که آخرینِ آنها در پایان غیبت صغری از دنیا رفت. امروزه فقهای عادل نواب عام ایشان به شمار می‌آیند.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِه؛ ما تاج پیامبری بر سر جناب نوح نهادیم و او را به‌سوی قومش فرستادیم تا آنها را به‌سوی خدای تعالی هدایت کند.

در زمان حضرت نوح بیشتر مردم بت‌پرست بودند و فقط عدۀ کمی به ایشان ایمان آوردند. بعد از طوفان همه از بین رفتند و حدود هشتاد نفر باقی ماندند؛ از جمله سه پسر نوح که ظاهراً نسل بشر از همین سه نفر ادامه یافت.

قوم نوح اعتقاد به وجود خدا داشتند، امّا بت‌ها را واسطۀ میان خود و خدای تعالی می‌دانستند. آنها علاوه بر خدا، ملائکه را هم قبول داشتند، امّا بت‌ها را عبادت می‌کردند و از آنها حاجت می‌خواستند.

فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه؛ حضرت نوح به آنها گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که الهی جز او برای شما نیست.

آنها بندۀ بت‌ها بودند. بندگی یعنی کرنش کردن برای چیزی یا کسی، طوری که همۀ خصوصیات درون خود را به او بسپارد و حوائجش را از او بخواهد.

ما مؤمنان، از برکت پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و به عنایت خدای تعالی، همه‌چیزمان را از خدای تعالی می‌خواهیم؛ اگر گرفتار می‌شویم یا بیماری سراغمان می‌آید یا پول و خانه و درخواست‌های دیگر داریم یا ناراحتی‌ها برایمان پیش می‌آید، به خدا رجوع می‌کنیم و از او درخواست گشایش می‌کنیم، امّا بت‌پرستان از بت‌های سنگی و چوبی درخواست کمک می‌کردند.

حضرت نوح به آنها فرمود: بندۀ «اللّه» جلّ‌جلاله شوید. اللّه اسم خاص خدای تعالی و مستجمع جمیع کمالات و صفات پروردگار است.

ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُه؛ به آنها می‌فرمود جز او خدایی ندارید.

«الٰه» همان اللّه است. اله یعنی چیزی که انسان را واله و متحیر کند. اگر کسی پروردگار خود را بشناسد، غیر او درونش نمی‌ماند و چیزی جز او نمی‌خواهد.

کسانی چون پیامبر، ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و اولیاء خاص چنان واله خدای تعالی بودند که یک آن از او غافل نمی‌شدند و حتی در خواب هم قلبشان به یاد او بود.

قَالَ النَّبِیُّ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله: «تَنَامُ‏ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ‏ قَلْبِی‏»[2]

«چشمان من می‌خوابد، امّا قلبم خواب نمی‌رود.»

أَ فَلا تَتَّقُون؛ تقوا از ریشۀ وقایه به‌معنای نگه داشتن خویش است. حضرت نوح فرمود آیا خود را از آنچه خلاف رضای خداست نگه نمی‌دارید.

انسان‌ها به‌تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام معادن طلا و نقره درون خود دارند که باید آنها را استخراج کنند. لازمۀ چنین عروجی تقواست؛ یعنی باید خود را از هوای نفس نگه دارند و از مادیات کنده شوند.

سخن حضرت نوح جز از سر دلسوزی برای آنها نبود. افراد عاقل فکر می‌کنند و می‌فهمند انسان‌اند؛ می‌فهمند این بت جماد است و نباید برای آن کرنش کنند؛ لذا عده‌ای که عقل خود را به کار انداختند، فهمیدند حضرت نوح درست می‌گوید و از روی فهم و بصیرت دعوت او را قبول کردند و تا آخر ایستادند، امّا عده‌ای دیگر قبول نکردند و ایمان نیاوردند.

فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِه؛ سرکردگان و جلوداران قوم نوح برای مشوش کردن ذهن مردم چند شبهه القا کردند تا مردم را از آن حضرت دور کنند و اجازه ندهند سخن ایشان در جان آنان بنشیند.

«مَلاء» یعنی اعیان و اشراف قوم؛ کسانی که جلوداران و بزرگان مردم به شمار می‌آمدند و عبادتگاه‌ها را در دست داشتند.

وقتی حکومت ضاله‌ای روی کار است، مردم مجبورند از حاکم زورگو اطاعت کنند؛‌ زیرا از قدرت او می‌ترسند و اگر خلاف امرش انجام دهند، از او و اطرافیانش اذیت و آزار می‌بینند.

به همین جهت شبهاتی که  این افراد ایجاد می‌کردند، خیلی راحت بر دل مردم تأثیر می‌گذاشت و آنان را را از حضرت نوح دور می‌کرد.

ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُم؛ اول از همه گفتند این شخص که ادعای نبوت می‌کند، بشری مثل خود شماست. به چه حساب ادعا می‌کند از طرف خدا آمده؟‌

البته هر پیامبری برای اثبات ادعایش معجزه داشته و حتماً جناب نوح هم معجزاتی نشان داده بود، ولی آنان حاضر نبودند زیر بار روند و قبول کنند.

در زمان همۀ انبیاء همین طور بوده. به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هم چنین می‌گفتند و با این حرف‌ها ایشان را اذیت می‌کردند.

یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُم؛ بعد گفتند: نوح می‌خواهد بر شما مسلط شود و حکومت کند. هدفش صرفا برتری بر شماست.

ظاهر حرفشان هم درست بود، ولی ایشان دلیل قاطع داشت که از طرف خدا آمده و اطاعتش لازم است. می‌گفت به جای پرستش بت‌های بی‌خاصیت، پروردگار یکتا را بپرستید که خدایی جز او نیست.

لکن آنها می‌خواستند خودشان بر مردم مسلط باشند و آنان را از انسانیت ساقط کنند. حرفشان هم عوام‌پسندانه بود.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَه؛ شبهۀ دیگری که می‌انداختند این بود که اگر خدا می‌خواست فرشته‌ای نازل کند بر خود ما نازل می‌کرد، چرا فقط بر نوح نازل کرده و بر ما نکرده؟

این ایراد را در زمان انبیاء دیگر هم می‌گرفتند و خداوند در پاسخ آنها می‌فرماید: اگر قرار بود ملائکه نازل شوند ناگزیر باید به‌صورتِ بشر نازل می‌شدند؛ چراکه ملائکه مجردند و چشم مادی قادر به دیدن آنها نیست.

ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلین؛ مدعی بودند حضرت نوح ادعای تازه‌ای می‌کند که می‌گوید من از طرف خدا آمده‌ام و شما را به پرستش او دعوت می‌کنم. می‌گفتند چرا در میان پدران ما چنین حرف‌هایی نبوده است؟

برای مردمی که نمی‌خواهند فکر خود را به کار اندازند، این سخنان قابل قبول بود.

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّه؛ بعد هم گفتند این شخص مجنون شده؛‌ جن در کالبدش رفته که چنین می‌گوید. در واقع آنها خود جن‌زده بودند. شیطان که از جن است در رگ و پوستشان رفته بود و در وجودشان لانه کرده بود.

فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حین؛ دست آخر هم گفتند مقداری صبر کنید تا عمر او به پایان رسد و از دستش راحت شویم!

این شبهات را ایجاد می‌کردند و مردم را از انتخاب راه راست بازمی‌داشتند. البته اگر کسی می‌خواست حق را بفهمد و هدایت شود، خدای تعالی هدایتش می‌کرد و حق را به او می‌فهماند، امّا کمتر کسی پیدا می‌شد که به این شبهات اعتنا نکند.

[1]. قصه‌های قرآن به قلم روان، محمّدمهدی اشتهاردی.

[2]. مصباح الشریعه، ۴۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است