تفسیر سوره انعامرمضان المبارک ۱۳۹۳-۱۴۳۵

سوره انعام آیه ۱۱۷ و ۱۱۸ | جلسه ۷۳ | ۲۹ رمضان ۱۴۳۵

سعى کنید تا آنجا که مى‌توانید با اخلاق و رفتار خوب، همدیگر را نصیحت کنید و مراقب هم باشید. خودتان را از غضب نگه دارید. حلم خیلى خوب است؛ «کادَ الحَلیم أن یَکونَ نَبِیّا».

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳


متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه  ۱۱۷ و ۱۱۸  جلسه ۷۳ | یک‌شنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۵ | ۲۹ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

اِنَّ رَبَّکَ هُوَ أعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ

پروردگار تو بهتر مى‌داند چه کسى از راه او منحرف گشته و او به هدایت یافتگان داناتر است.(117)

 

فَکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ اِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُوْمِنینَ

پس اگر به آیات پروردگار ایمان دارید از آنچه نام خدا بر آن برده شده بخورید.(118)

 

خداى تعالى در آیه‌ى قبل فرمود: بیشتر مردم از گمان خود پیروى مى‌کنند و به جاى علم، حدس و تخمین را ملاک خود قرار مى‌دهند؛ لذا اگر از آنان پیروى کنى، از راه خدا گمراه مى‌شوى. آنان طالب هواى نفسند.

دنیا مزرعه آخرت است. اگر کسى بخواهد در پى خدا برود و راهى بپیماید که به او منتهى مى‌شود، چه باید بکند؟ براى پیمودن راه خدا، فقط باید مطابق فرمایش او عمل کرد و پیروى از اکثریت مردم، گمراه کننده است. عمل به دستورات او؛ یعنى عمل به قرآن و سنّت پیامبر و سیره‌ى ائمه اطهار علیهم السلام. خداى تعالى راه راست را نشان مى‌دهد، راه انحراف و گمراهى را نیز مى‌نمایاند و پویندگان هر کدام را معرفى مى‌کند. خداوند خالق بشر است و به خصوصیات همه‌ى آنها آگاه است.

اِنَّ رَبَّکَ هُوَ أعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبیلِهِ؛ «اعلم» به معناى داناتر است، در حالى که مى‌دانیم غیر از او کسى صاحب علم نیست تا او بخواهد عالم‌تر باشد؛ پس منظور از اعلم این است که برخى افراد مؤمن ـ غیر از انبیا و ائمه ـ از روى عقل و فطرت سخنان خوبى مى‌گویند. اینان به نحو جزئى صاحب علم قلمداد شده‌اند.

همه‌ى ما وظیفه داریم عقاید، اخلاق و اعمال خود را به وسیله‌ى وحى، از پروردگار عالم بگیریم؛ یعنى از طریق پیامبر گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام که مفسران قرآن هستند.

شخصى از امیرالمؤمنین پرسید چگونه کسانى چون عایشه و طلحه و زبیر باطلند و باید با آنها بجنگیم؟ شاید آنان بر حق باشند. حضرت فرمودند: تو مى‌خواهى حق را از روى افراد تشخیص دهى. ابتدا حق را بشناس و سپس اهل حق را طبق آن تشخیص ده! امام صادق علیه السلام در روایت دیگرى مى‌فرماید: اگر بخواهى حق را از روى اشخاص بشناسى ممکن است به وسیله‌ى همان اشخاص از حق منحرف شوى.

اگر کسى اعتقادات خود را از پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بگیرد، مى‌تواند به آن تکیه کند؛ چون ایشان حق مطلق و میزان حق هستند، ولى اگر از علماى غیر مهذّب یا اشخاص عادى بگیرد، با لغزش آنها، او نیز در اعتقاداتش متزلزل مى‌شود.

حق را خداى تعالى در وجود همه قرار داده و هر کس به فطرت خود رجوع کند، مى‌تواند کلیاتى را بفهمد؛ مثلا مى‌فهمد دروغ، ظلم، تجاوز، خشم و… بد است و در مقابل، راستگویى عدالت، حلم و… خوب است. غیر از این، خداى تعالى به وسیله‌ى پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام این حق را تأیید مى‌کند و نقاط مبهم را روشن مى‌سازد. این مى‌شود حق و باید با این معیار دیگران را سنجید؛ یعنى وقتى معلوم شد که راستگویى خوب است، باید به سخنان افراد گوش داد و به راستگویى یا دروغگویى آنها دقت کرد.

به عنوان مثال شما ببینید آنچه ما از تفسیر قرآن مى‌گوییم صحیح است یا خیر. نوشته‌ها و بیانیه‌هاى ما آیا غیر از امر به معروف و نهى از منکر بوده است؟ آیا دروغ و توطئه‌اى در آن پیدا مى‌شود؟ در عمل چطور؟ وقتى اعمال و عبادات صحیح از بنده مى‌بینید و چیزى خلاف آنجه مى‌گویم، در کردار اینجانب مشاهده نمى‌کنید، مى‌توانید بنده را مطابق موازین قرآن و سنّت بدانید، ولى اگر فردا روزى انحرافى خدای نکرده مشاهده کردید، باید در خود بنده تردید کنید، نه در اصل دین. ملاک شناختن افراد، دین است و اگر کسى به خلاف رفت، با معیار دین او را متهم مى‌کنیم و بد بودن یا بد شدن او دلیل بد بودن دین نیست.

ملاک حق بودن طلحه و زبیر و دیگران هم مطابق بودنشان با حق است. تا وقتى که در رفتار و گفتار مطابق حق بودند، حقّند و هر گاه از حق عدول کردند، باطل مى‌شوند، و ملاک حق، به فرموده‌ى رسول گرامى اسلام کسى جز على علیه السلام نیست؛ «على مع الحق و الحق مع على».

وقتى پیامبر درباره على علیه السلام چنین مى‌فرماید، دیگر چه جایگاهى براى طلحه و زبیر باقى مى‌ماند؟ بنابران صحابى بودن آنان سودى به حالشان ندارد، اگر مقابل على علیه السلام بایستند؛ چون او خلیفه‌ى پیامبر و ملازم همیشگى حق است.

سایر ائمه اطهار علیهم السلام هم مانند امیرالمؤمنین بر حق هستند. سخن و فعلشان میزان حق است، لکن چون زمان زیادى از غیبت حضرت ولى عصر گذشته و روایات ائمه اطهار علیهم السلام دستخوش تغییرات و تحریفاتى گشته، باید در شناخت روایات صحیح و غلط تخصص یافت.

 

احکام خوردنى‌ها

بعد از بیان آیاتى درباره توحید، در اینجا سخن از خوراکى‌ها به میان مى‌آید و بعضى از آداب و احکام خوراکى‌ها بیان مى‌شود، امّا پشت سر هم آمدن این دو موضوع، بى‌حکمت نیست و باید رابطه‌ى میان آنها را کشف کرد. این در پى هم آمدن، اتفاقى نیست. هر گاه آیه‌اى نازل مى‌شد، ترتیب چینش و جاى آن را خداى تعالى مشخص مى‌فرمود و گاهى آیات بعضى سوره‌ها در میان سوره‌اى دیگر نازل مى‌شد.

فَکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ؛ از قرینه‌ى آیات قبل معلوم مى‌شود که منظور از «آنچه نام خدا بر او برده شده بخورید» حیوانات حلال گوشت است؛ یعنى گاو، گوسفند ـ اهلى باشند یا وحشى ـ شتر و برخى پرندگان. الاغ و اسب  و استر نیز گوشتشان حلال، امّا مکروه است. پس سایر حیوانات وحشى و درندگان و بعضى دیگر از پرندگان گوشتشان حرام است.

حیوانات حلال گوشت هم باید با روش شرعى ذبح شوند. ذبح شرعى آن است که اولا: چهار رگ گردن حیوان قطع شود. ثانیآ: رو به قبله ذبح شود. ثالثآ: ذبح کننده مسلمان باشد و رابعآ : هنگام ذبح، نام خدا را بر زبان بیاورد. در این صورت خوردن گوشت حیوان حلال است. سه شرط اول مطابق سنّت و شرط چهارم مطابق قرآن است و در گفتن نام خدا، فرقى میان اسماى حسناى پروردگار نیست و هر اسمى گفته شود، کافى است؛ مثل «بسم الله» «بسم الرحمن» و اگر بردن نام خدا هنگام ذبح فراموش شود، اشکالى ندارد، ولى اگر ذبح کننده، به اصل مسأله جاهل باشد، محل اشکال است.

اِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُوْمِنینَ؛ منظور از آیات خدا، آن دسته آیاتى است که پیش از این درباره ذبح نازل شد، مثل آیات 173 سوره بقره و 115 سوره نحل. همچنین روایاتى که از پیامبر یا اهل بیت در این باره صادر شده نیز آیات خدا شمرده مى‌شود. این حکم خداست، براى کسانى که به آیات او ایمان دارند.

 

ارتباط آیات

خداى تعالى خالق، رازق، مدبّر و هادى انسان است. کسى که او را هدایتگر خود مى‌داند، باید به دستوراتش، از جمله آنچه در زمینه‌ى خوردنى‌ها و آشامیدنى‌ها فرموده، عمل کند. آنچه او حلال شمرده، بخورد و از آنچه حرام فرموده، پرهیز کند. اگر غیر از این باشد، معلوم مى‌شود نمى‌خواهد به هدایت الهى رهنمون شود و صفات او را در خود ظاهر سازد.

از جمله آیات پروردگار، قرآن است. کسى که قرآن را قبول ندارد، در واقع خدا را قبول ندارد؛ چون  قرآن کلام او است. بالتبع پیامبر را هم قبول ندارد.

از نظر معنوى نیز میان آیات قبل و این آیه ارتباط وجود دارد. غذا بر خصوصیات روحى و نفسى انسان تأثیرگذار است. شخص حرام خوار نمى‌تواند خود را از گناه حفظ کند، حتّى لقمه حرام بر نطفه‌ى فرزندان اثر بد مى‌گذارد. خوردن غذاى ناپاک و حرام هم همین طور است.

یکى از دوستان حضرت آیت الله العظمى نجابت دچار انحرافى شد. ایشان فرمود: این به خاطر آن است که مرغ مرده به خوردش داده‌اند.

هر چه از غیر راه حلال و رضاى خدا به دست آمده باشد، ضرر زننده است. این همه که قرآن و سنّت و بزرگان ما درباره ربا هشدار مى‌دادند، بى‌دلیل نبوده است. از همین جا مى‌گوییم بانک‌ها باید درباره ربا مراقب باشند و معاملاتشان شفاف و مشروع باشد.

«عبدالله ذوالبجادین» بچه یتیمى بود که تحت کفالت عموى خود زندگى مى‌کرد. وقتى که جوان نورسى شد بر اساس کمک‌ها و محبّت‌هاى عموى خود به ثروت زیادى رسید. او که نامش «عبدالعزّى» بود، تمایل شدیدى به اسلام پیدا کرده بود، ولى چون عمویش مخالف بود هیچ اظهار نمى‌نمود؛ چون او (عمویش) مردى خشن و متعصّب و مخالف با اسلام بود.

مدّتى از این اوضاع گذشت تا آنکه حضرت رسول اکرم از جنگ حنین برگشته و به جانب مدینه رهسپار شد. «عبدالعزى» دیگر نتوانست صبر کند. به نزد عموى خود رفت و گفت : مدّت‌ها بود من تمایل به اسلام داشتم. انتظار داشتم شما هم اسلام را قبول کنید، اکنون که از شما خبرى نشد من تصمیم گرفتم به مسلمین پیوسته و ایمان بیاورم.

عمویش در جواب گفت: اگر چنین کارى بکنى آنچه به تو داده‌ام پس مى‌گیرم حتّى لباس و تمام زندگیت را خواهم گرفت و برهنه‌ات خواهم کرد. عبدالعزى گفت اسلام آوردن را بر تمام ثروت دنیا ترجیح مى‌دهم. عمویش گفت: حالا که تصمیم دارى مسلمان شوى پس دست از تمام اموال من بردار! به اندازه‌اى به او سخت گرفت که لباس‌هایش را نیز از تنش درآورد و او با پیکرى لخت و عریان که شاید به مقدار پوشش بعضى از اعضایش بیشتر نداشت، نزد مادرش رفت. جریان را به مادر خود گفت و تقاضاى لباسى کرد تا بپوشد و شرفیاب خدمت پیامبر شود. مادر مهربان چون لباسى نداشت که به فرزند دلبندش بدهد لذا گلیمى راه راه که عرب آن را «بجاد» مى‌گویند به وى داد. عبدالعزى گلیم را از وسط پاره کرد نیمى را بر شانه انداخت و نیم دیگر را همانند ازار (لنگ) به کمر بست و از مادر جدا گردید و با صدق و صفا به طرف مدینه رهسپار شد.

پس از چند روز طى طریق، سحر به مدینه رسید و داخل مسجد شد. حضرت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم همیشه صبحگاه بعد از نماز به جستجو مى‌پرداخت و از حال اصحاب صفّه (که در کنار مسجد جایگاه مخصوصى داشتند) خبر مى‌گرفت، آن روز پیامبر چشمش به تازه واردى افتاد که با وضع مخصوصى خود را پوشانده است. جلو آمد و پرسید تو کیستى؟ گفت: نام من «عبدالعزى» است و از فلان قبیله‌ام. فرمود: تو را «عبدالله ذوالبجادین» نام مى‌گذارم، مهمان من باش. عبدالله در جمله مهمانان آن جناب بسر مى‌برد و به تعلیم قرآن اشتغال پیدا کرد تا زمانى که مردم آماده جنگ تبوک بودند. عبدالله خدمت پیغمبر آمده درخواست کرد که دعا بفرماید خدا در راه دین به وى شهادت روزى گرداند. فرمود: پوست درختى را بیاورد. عبدالله پاره‌اى از پوست درخت سمره را آورد. آن حضرت پوست را بر بازوى او بسته و فرمود: خداوندا خون عبدالله را بر کافران حرام گردان.

عرض کرد: یا رسول الله غرض من این نبود، بلکه میل داشتم جزو جانبازان و شهیدان دین باشم. در جوابش فرمود: هرکس جزو لشکریان براى جنگ خارج شود چنانچه در بین راه بیمار گردید و به همان بیمارى از دنیا رفت او نیز در زمره شهداست.

عبدالله در رکاب آن حضرت عازم تبوک شد. چون سپاهیان اسلام در آنجا منزل گرفتند، او مریض گردید و تب کرد و پس از چند روزى از دنیا رفت. موذن هنگام دفن چراغ به دست گرفت و حضرت رسول او را به خاک سپرد و گفت: خدایا من از عبدالله راضیم تو هم از او راضى باش. عبدالله ابن مسعود گفت: اى کاش صاحب این قبر من بودم.

مردان خدا جز زخدا دل ببریدند         در آینه جز عکس رخ یار ندیدند

در راه طلب پاى ارادت بفشردند         تا شاهد مقصود در آغوش کشیدند

 

قید همه چیز را برای خدا زدن، کار آسانى نیست. آیا انسان مى‌تواند زبان، چشم، گوش، شکم و شهوتش را نگه دارد؟ براى یک جوان این کار سخت است، امّا شدنى است. اگر تصمیم بگیرد و خود را به خدا بسپارد، ممکن مى‌شود.

سعى کنید تا آنجا که مى‌توانید با اخلاق و رفتار خوب، همدیگر را نصیحت کنید و مراقب هم باشید. خودتان را از غضب نگه دارید. حلم خیلى خوب است؛ «کادَ الحَلیم أن یَکونَ نَبِیّا».

روزى دونفر در حضور پیامبر دعوایشان شد و یکى به دیگرى ناسزا مى‌گفت. امّا دومى ساکت بود. طولى نکشید که دومى هم شروع کرد به ناسزا گفتن. بلافاصله پیامبر برخاست و رفت. فرمود: تا این شخص ساکت بود، خداوند مَلَکى را از طرف او معین کرده بود که پاسخ او را مى‌داد، امّا همین که خودش شروع کرد به جواب دادن، فرشته رفت و شیطان آمد و جایى که شیطان باشد، من نمى‌نشینم.

همین بلند شدن و رفتن، خود نصیحت است. چه اشکالى دارد اگر بعضى وقت‌ها یک عذرخواهى بکنید و دعوا را بخوابانید؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است