یازدهم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
برادران و خواهران، چه بدانید و چه ندانید خدا همراه شماست، ولی خوشبهحالِ کسی که بفهمد و بگوید: «تو خدای من هستی و من بندۀ توأم؛ من چهکاره هستم؟ از تو میخواهم بیشتر بر من نظر کنی تا هم دنیایم خوب شود و هم آخرتم. هرکاری تو کنی، تسلیم هستم.» اگر انسان اینطور باشد، زندگی پاکی دارد و چقدر کیف می کند!
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
یازدهم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۶ – آیه ۲ | سهشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۱۶
حدیث روز
مأمون طی نامهای از امام رضا علیهالسلام درخواست کرد او را نصیحتی کنند. امام علیهالسلام در پاسخش این ابیات را نوشتند:
اِنَّکَ فِی الدُّنیا لَها مُدَّهٌ یُقبَلُ فیها عَمَلُ العامِلِ
اَمّا تَرَی المَوتَ مُحیطاً بِها یَسْلُبُ مِنْها اَمَلَ الآمِلِ
تُعَجِّلُ الذَنْبَ بِما تَشْتَهی وَ تَأمُلُ التَّوبَهَ مِن قابِلِ
وَ المَوتُ یَأتی اَهلَهُ بَغْتَهً ما ذاکَ فِعْلُ الحازِمِ العاقِلِ
اذا کنتَ فی خیرٍ فلا تَغترِر به و لکن قلِ اللهم سَلَّم و تَمّم
(منتهیالآمال، باب علی بن موسی الرضا علیهالسلام، فصل چهارم، روایت 9)
تو تا مدت معیّنی در دنیا هستی و در اینجا عملِ هر عملکنندهای پذیرفته میشود.
آیا نمیبینی که مرگ بر مدتِ حیاتِ انسان احاطه دارد و آرزوی هر آرزومندی را برباد میدهد؟
بهخاطر چیزهایی که دوست داری، در گناه عجله میکنی و توبه را عقب میاندازی.
امّا مرگ ناگهان میرسد و این کارِ انسانِ دوراندیش و عاقل نیست. شخصِ عاقل اصلاً گناه نمیکند و اگر هم کرد، فوراً استغفار می کند.
وقتی در حالِ خوبی هستید یا کارِ خوبی میکنید، مغرور نشوید؛ گمان نکنید این خوبی همیشه میماند. درعوض بگویید: «اللّهم سَلِّم و تَمِّم». یعنی خدایا مرا سالم بدار و این کار را به سلامتی بگذران تا این کارِ خوب و فکرِ خوبی را که دارم، تمام کنم.
تفسیر سوره حدید جلسه ۶ – آیه ۲
لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یُحْىِ وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلىٰ کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ(۲)
فرمانروایی آسمانها و زمین ازآنِ اوست. زنده میکند و میمیراند و او بر همهچیز تواناست.
یُحْىِ وَ یُمِیت؛ شهید آیتاللّه دستغیب میگوید:
اصلِ حیات از خداست، به جمیعِ مراحلش؛ حیات نباتى، حیوانى، انسانى، حیات دنیوى و اخروى، همهاش. محیى خداست؛ ممیت خداست. واجب است مسلمانان باورشان باشد.
نطفه که جان ندارد؛ دانه که حیات ندارد؛ رشد و نمو ندارد. چطور شد وقتى در خاک کاشته شد و آب مناسب هم به آن رسید، پوشیده که شد، جان به آن داده مىشود، چطور جانى؟ نصفش مىرود پایین که بشود ریشه، نصفش مىآید بالا. چه درختهایى! چه برگها و شاخههایى! بعد چه میوههایى!
همچنین حیاتِ حیوانى. نطفه، نخست در شکمِ مادر حرکتى ندارد. کمکم حرکتِ نباتى، رشد و نمو. اوّل یک قطره آب است؛ بعد کمکم خون مىشود؛ بعد مثلِ گوشتِ جویده شده مىشود. استخوان در آن پیدا مىگردد تا چهار ماه که تمام شد، آنگاه روحِ حیوانى و انسانى در او پیدا مىگردد. وقتى بهدنیا مىآید، جاندار است؛ وقتى خواست او را به عالم دیگر ببرد، همان که در شکم مادر جان داد، همان هم جان مىگیرد. خداست آن خدایى که جانها را وقت مرگش مىگیرد. رجوع، موقوف به ابتداست. از خدا آمدى به خدا برمىگردى. از خزینۀ الهى آمدى، به خزینۀ الهى هم برمىگردى. (معارفى از قرآن، ۸۴)
جوانِ عزیز! خوراکی که پدر و مادرِ تو خوردند، نان و میوه و گوشت بود. نان ابتدا گندم بود؛ گندم از خاک و آب روئید؛ پس بدان که ابتدایت خاک بود. پدر و مادرت خوردند و از همان خاک، نطفه تشکیل شد؛ نطفه تبدیل به مُضغِه و عَلقه شد؛ استخوانها بهوجود آمد و گوشت بر آن روئید تا طفلی کامل به دنیا آمد.
﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ (مؤمنون، ۱۴﴾
«سپس نطفه را به علقه (خون بسته) و علقه را به مُضغِه (پاره گوشت) و مضغه را به استخوان تبدیل کردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس آفرینشِ دیگرى پدید آوردیم؛ پس پربرکت است خدایى که بهترین آفرینندگان است.»
همۀ ما هیچ بودیم، خدای تعالی به ما حیات بخشید. حیوانات را هم مثل ما، از نطفه آفرید. حیات ازآنِ کسی است که خود عینِ حیات است و هیچ مرگی در او راه ندارد. ما «وجوددار» هستیم، نه «عینِ وجود» یعنی نبودیم؛ حیات بر ما عارض شد و روزی هم خواهیم مُرد، امّا نیستی در خدای تعالی نبوده و ابداً راه ندارد؛ چون جسم نیست. او وجودِ مطلق است؛ عینِ هستی است. حیات از آثارِ وجود است؛ هرچه وجود کاملتر باشد، خصوصیاتِ حیات بیشتر است.
وَ یُمِیت؛ او که آفریده، میمیراند. اعضاء و جوارحِ ما از کار میافتد؛ بدن خاک میشود و به جای اولِ خود بازمیگردد. وقتی بدن از روح خالی شد، اگر دفن نشود، متعفّن میشود؛ لذا باید زود دفنش کنند. بعد از مدتی این بدن تبدیل به استخوان میشود و استخوانها بهتدریج خاک میشوند، امّا روح باقی میماند. نفس هم که ظهورِ روح و متعلق به عالمِ ملکوت است، در آنجا باقی میماند.
خوابهایی که انسان میبیند، درواقع روح و نفسِ اوست که اینطرف و آنطرف میرود؛ حرف میزند؛ گاه اموات را میبیند و با آنها سخن میگوید؛ چیزی میگیرد و چیزی میدهد. خواب مثل مرگ است؛ لذا از رسول گرامی اسلام صلّیاللّهعلیهوآله نقل شده که فرمودند:
«کما تَنامون تَموتون و کما تَستَیقِظون تبعثون» (تفسیر صافی، ۴، 18)
«همچنانکه به خواب میروید، میمیرید و همچنانکه بیدار میشوید، در قیامت زنده میشوید.»
در سورۀ زمر میفرماید:
﴿اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ (زمر، ۴۲)
«خداوند جانها را هنگام مرگشان مىگیرد و نیز جانِ کسانى را که در خواب مردهاند. پس جانهایى را که حکمِ مرگ بر آنها حتمى شده نگه مىدارد و ]جان[ دیگران را تا زمان معیّن باز مىفرستد. قطعاً در آن، نشانههایى است براى کسانى که مىاندیشند.»
در خواب، روحِ انسان وارد عالم برزخ میشود؛ بدن و اعضاء و جوارح از کار میافتد؛ چشم نمیبیند؛ گوش نمیشنود؛ زبان حرکت نمیکند. این شبهمرگ است.
خدای تعالی میمیراند. مأمورانِ او؛ یعنی حضرت عزرائیل و فرشتگانِ تحتِ امرش وجودشان از خداست؛ به اذن او کار میکنند و مستقل نیستد؛ لذا وقتی آنها جان میگیرند، مثل این است که خدای تعالی جان گرفته است.
حیات و مماتِ دیگر
نوعِ دیگرِ حیات و مرگ، حیاتِ معنوی و مرگ معنوی است. خواهران و برادرانی که از نوجوانی و جوانی نماز میخوانند؛ اطاعت خدا میکنند و بر انجامِ واجبات و ترکِ محرمات مواظبت دارند، بهتدریج روحشان میل به عالمِ بالا و چیزهای خوب پیدا می کند؛ کم کم انجامِ واجبات و ترکِ محرمات برایشان ملکه میشود؛ یعنی این خصوصیت از آنها جدا نمیشود. چنین کسانی پساز مدتی حیاتِ جدیدی پیدا میکنند.
﴿أ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ (انعام، 122)
«آیا کسی که مرده بود، ما او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم تا در پرتو آن، درمیانِ مردم راه برود، همچون کسی است که در تاریکیها قرار گرفته، راه خروجی ندارد؟ اینگونه کردارِ بدِ کافران در نظرشان آراسته شده است.»
خدای تعالی نورِ جدیدی به این افراد میدهد که روزبهروز بیشتر میشود و دیگر مردمِ جاهل و گناهکار بر آنها تأثیر نمیگذارند. اصلاً اینها نمیتوانند با آنها همنشین شوند و از آنها فرار میکنند. وقتی در مجلسِ گناه وارد میشود، مثل اینکه واردِ جایی شده که بوی گند میدهد و نمیتواند بنشیند. ممکن است بوی بد را نفهمد، ولی مثل این که زلزله به جانش افتاده؛ تاریک میشود و قرار نمیگیرد.
﴿فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ (انعام، ۱۲۵)
«خداوند خواستارِ هدایتِ هرکس باشد، سینهاش را برای پذیرشِ اسلام وسعت میدهد و هرکس را بخواهد در گمراهی رها کند، سینهاش را چنان تنگ میکند که گویی میخواهد از آسمان بالا رود. اینچنین خداوند پلیدی را بر آنان که ایمان نمیآورند قرار میدهد.»
عنایت از خداست، امّا باید شخص، طالب باشد و عنایت خدا را قبول کند تا سینهاش باز شود و وسوسههایی که مردمِ عادی و گناهکاران دارند، سراغ او نیاید. این «شرحِ صدر» است؛ یعنی سینهاش باز است برای تسلیم خداشدن.
درمقابل، کسی که از خدا دور شده، هرچه میخوانندش، نمیآید؛ اعتنا نمیکند و دنبال دنیا میرود. خدا هم برایش شرحِ صدر نمیخواهد؛ درنتیجه سینهاش تنگ میشود. وقتی قرآن برایش میخوانی، گویی تازیانهاش میزنی؛ وقتی چیزهای خوب برایش میگویی، زلزله در جانش میافتد و فرار میکند. همانطور که مؤمن از بدیها فرار میکند و نمیتواند با آدمِ بد بنشیند، او هم نمیتواند در میان آدمهای خوب بنشیند؛ لذا گفتهاند:
«المُؤمنُ فِی المَسجِد کَالسَمَکِ فی الماء وَ المُنافِقُ فی المَسجِد کَالطَیرِ فی السِجن»
«مؤمن در مسجد مثل ماهی در دریاست و منافق در مسجد مثل پرنده در قفس است.»
علامتِ مؤمن این است که با قرآن مأنوس است؛ با افرادِ خوب انس دارد. این حیاتِ معنوی است؛ پس همانطور که حیات و مرگِ ظاهری داریم، حیات و مرگِ معنوی هم داریم.
وَ هُوَ عَلىَ کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ؛ هرچیزی که تصور کنید؛ از جماد، نبات، حیوان و انسان، همه صاحبِ «وجود» هستند. این وجود را از خدا دارند و خدا هروقت اراده فرماید، آن را از آنها می گیرد. قلبِ ما تحتِ اختیارِ ما نیست؛ تا وقتیکه خدا بخواهد کار میکند و هروقت او اراده کند، از حرکت میایستد. ما وجود داریم، ولی عینِ وجود نیستیم. فقط خدای تعالی عینِ وجود است؛ لذا هر موجودی، با اصل و خالقِ خود ارتباط دارد.
وقتی میگوییم خدای تعالی بر همهچیز قادر است؛ یعنی غیرِ او چیزی از خود ندارد؛ لذا قدرتی هم ندارد. هرچه در عالم است، همه از خداست و اختیار همه به دستِ اوست. جز او، هیچچیز در این عالم نیست که قدرت و حیاتش از خودش باشد؛ اگر هم چنین ادعایی داشته باشد، حرف بیهوده گفته، ادعای بیجا کرده است. اگر هم گمان کند بهخاطر بمب و تفنگش قدرت دارد، اشتباه میکند؛ جانِ همه دستِ خداست؛ تا او نخواهد هیچکس نمیمیرد و هیچ بمب و تفنگی کار نمیکند.
آیتاللّه نخودکی از علمای بزرگِ شیعه و اهلِ قرآن، عرفان و سیر و سلوک بود. مکاشفاتِ زیادی داشت و خداوند نعمتی به او داده بود که به هر مریضی چند دانه انجیر میداد، خوب میشد. اینهم لطفِ خدا به ایشان بود. قبرِ ایشان در یکی از ورودیهای صحنِ قدیمِ امام رضا علیهالسلام است.
روزى بعداز نمازِ ظهر و عصر، مرحوم نخودکى و مؤمنینِ نمازگزار از مسجد خارج شدند. بیرونِ مسجد جوانى ایستاده بود که تازه از اروپا برگشته بود. یکسره به آقاى نخودکى نگاه مىکرد. آقا به ایشان فرمود: آیا سؤالى دارید؟ گفت: نه! فرمود: در فکرِ تو سؤالى را مىبینم، مطرح کن! گفت: سؤالى ذهنم را مشغول کرده و آن اینکه چطور مىشود امام زمان با شمشیر بخواهد با دشمنان خود بجنگد، درحالىکه من در اروپا جنگافزارهایى را دیدم که تصورش هم براى مردم این طرفِ دنیا مشکل است. مگر مىشود با شمشیر به جنگ توپ و تانک رفت؟
آقا فرمود: بیا تا نشانتان بدهم. آقا به همراه مؤمنین نمازگزار و این جوانِ تازه از فرنگ برگشته، به اولِ مشهد رفتند. در ابتداى شهر، دروازۀ چوبىِ کوچکى قرار داشت و ماشینها کم و بیش از زیرِ آن رد مىشدند. فرمود: چکش و میخى بیاورید! وقتى چکش و میخ را آوردند، میخ را به دروازۀ ورودى شهر کوبید. آقا فرمود: حالا نگاه کن!
هر ماشینى که به دروازۀ شهر مىرسید، خاموش مىشد تا آنکه ماشینهاى زیادى پشتِسرهم خاموش شدند! آقا میخ را کشید، تمام ماشینها روشن شدند. فرمود: اى جوان! در دستگاه هستى، من یک طلبۀ کوچکى بیش نیستم و با یک میخ، اینهمه ماشین را از کار انداختم، آن وقت آیا حجّتِ خدا با آن موقعیّت و جایگاه ممتازى که دارد، نمىتواند این ماشینها و ابزارها را از کار بیندازد؟!
امامِ زمان عجّلاللّهتعالیفرجه قدرت خود را از خدای تعالی دارد. وقتی ارادۀ پروردگار باشد، ایشان اظهارِ قدرت میکند و اگر لازم باشد همۀ بمبها از کار میافتد.
لطفِ حق
پروینِ اعتصامی دربارۀ تولدِ حضرت موسی و ماجراهای بعداز آن شعری سروده که حضرت آیتاللّهالعظمیٰ نجابت این شعر را توحیدِ ناب توصیب میکردند.
قبل از تولدِ جنابِ موسی، کاهنان خبرِ میلادِ او را به فرعون دادند. فرعون تدابیری اندیشید تا زنها و مردها از هم جدا شوند، ولی زیرِ تختِ خودش نطفۀ حضرت موسی بسته شد. پدرِ موسی فرّاشِ فرعون بود و کسی از ایمان او خبر نداشت. بههرحال کاهنان از ستارهها خبر دادند که نطفۀ موسی بسته شد. فرعون دستور داد هر زنی در بنیاسرائیل پسر به دنیا آورد، فوراً او را بکشند. مادر حضرت موسی که بیمِ جانِ فرزندِ خویش را داشت، با الهامِ پروردگار طفل را در صندوقی گذاشت و او را در نیل انداخت.
مادر موسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بیناخدای
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه می گوییم ما، آن میکنند
ما، به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر میداریش
نقش هستس نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سرگردان ماست
قطره ای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته باز آوردهایم
ما بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست هرکس بینواست
آشنا با ماست چون بیآشناست
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیبپوشیها کنیم ار بد کنند
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
کشتیای ز آسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هرجا که راهی یافت ریخت
هرچه بود از مال و مردم را ببرد
زان گروه رفته طفلی ماند خرد
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد، اندیشۀ پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن
در میان مستمندان فرق نیست
این غریقِ خُرد بهرِ غرق نیست
صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم ، بدان جانب مریز
امر دادم باد را کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آبِ گرم شو
صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن
لاله را گفتم که نزدیکش به روی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی
خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن
رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است
گرگ را گفتم تنِ خُردش مَدَر
دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهانداریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی
ترسها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند
کارها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینهها اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاهها کندند مردم را به راه
روشنیها خواستند اما زِ دود
قصر ها افراشتند اما به رود
قصهها گفتند بیاصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد
رشتهها رشتند در دوک عناد
درسها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بیفسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر؟ محضرِ حیِ جلیل
وارهاندیم آن غریقِ بینوا
تا رهید از مرگ، شد صید هوا
آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بیگنه، نمرود شد
رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عُقاب و کرکسی
برقِ عجب، آتش بسی افروخته
وز شراری خانمانها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
رأی بد زد گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و فکندیمش ز پای
ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر چون میبریم
آنکه با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسیِ عمران کند
این سخن پروین نه از روی هواست
هر کجا نوریست، ز انوار خداست
بهراستی چقدر کیف دارد آدم با خدای خود آشنا شود! برادران و خواهران، چه بدانید و چه ندانید خدا همراه شماست، ولی خوشبهحالِ کسی که بفهمد و بگوید: «تو خدای من هستی و من بندۀ توأم؛ من چهکاره هستم؟ از تو میخواهم بیشتر بر من نظر کنی تا هم دنیایم خوب شود و هم آخرتم. هرکاری تو کنی، تسلیم هستم.» اگر انسان اینطور باشد، زندگی پاکی دارد و چقدر کیف می کند!
السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا المرتضی