وزارت حضرت یوسف در هفت سال قحطی
آیت الله سید علی محمد دستغیب | تفسیر سوره یوسف آیه ۴۳ تا ۵۱ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
از امام رضا علیهالسلام روایت شده:
یوسف به جمعآورى آذوقه پرداخت و در آن هفت سال فراوانى، طعامهاى اندوخته را انبار کرد. چون این چند سال سپرى شد و سالهاى قحطى فرا رسید، یوسف شروع کرد به فروختن طعام. در سال اول در برابر نقدینه از درهم و دینار، و در مصر و اطراف آن هیچ درهم و دینارى نماند مگر آنکه همه ملک یوسف شد.
در سال دوم در برابر زیورها و جواهرات، در نتیجه در مصر و اطرافش زیور و جواهرى هم نماند، مگر آنکه به ملک یوسف درآمد. در سال سوم طعام را در ازاى دامها و چارپایان فروخت، و دام و چارپایى نماند، مگر آنکه ملک او شد. در سال چهارم آن را در ازاى غلامان و کنیزان فروخت، در نتیجه غلام و کنیزى هم در مصر و پیرامونش نماند، مگر آنکه همه در ملک یوسف درآمدند. در سال پنجم طعام را به قیمت خانهها و عرصه ها فروخت و دیگر خانه و عرصهاى در مصر و پیرامونش نماند، مگر آنکه آن نیز ملک وى شد. در سال ششم در ازاى مزرعهها و نهرها فروخت و دیگر در مصر و پیرامونش مزرعه و نهرى نماند، مگر آنکه ملک وى شد و در سال آخر که سال هفتم بود، چون براى مصریان چیزى نمانده بود، ناگزیر طعام را به ازاى خود خریدند، و تمامى سکنه مصر و پیرامون آن بردۀ یوسف شدند.
چون احرار و عبیدِ ایشان همه ملک یوسف شد، گفتند ما هیچ ملک و سلطنتى مانند ملک و سلطنتى که خدا به این پادشاه داده، ندیده و نشنیدهایم و هیچ پادشاهى سراغ نداریم که علم و حکمت و تدبیر این پادشاه را داشته باشد.
پس یوسف به پادشاه گفت حال نظرت دربارۀ این نعمتها که پروردگار من در مصر و پیرامونش به من ارزانى داشته، چیست؟ رأى خود را بگو و بدان که من ایشان را از گرسنگى نجات ندادم تا مالکشان شوم و اصلاحشان نکردم تا فاسدشان کنم و نجاتشان ندادم تا خود بلاى جان آنان باشم، لکن خداوند بهدست من نجاتشان داد.
پادشاه گفت رأى براى توست.
یوسف گفت: من خدا و تو را شاهد مىگیرم که تمامى اهل مصر را آزاد کرده، اموال ایشان را به ایشان برگرداندم. همچنین اختیارات و سلطنت و مهر و تخت و تاج تو را نیز به تو برگرداندم، بهشرطى که جز به سیرت من نروى و جز به حکم من حکم نکنى!
پادشاه گفت: این خود توبه و افتخار من است که جز به سیرت تو سیر نکنم و جز به حکم تو حکمى نرانم و اگر تو نبودى، امروز بر تو سلطنتى نداشته و در دوران چهارده ساله گذشته نمى توانستم مملکت را اداره کنم و این تو بودى که سلطنت مرا به بهترین وجهى که تصور شود، عزّت و آبرو دادى.
اینک من شهادت مى دهم بر اینکه معبودى نیست جز خداى تعالى و او تنها و بدون شریک است و شهادت مى دهم که تو فرستاده اویى و از تو تقاضا دارم که بر وزارت خود باقى باشى که تو نزد ما مکین و امینى.[1]
[1] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۲۸.