طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۲ | پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۲۴ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تبارک و تعالی:
﴿وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾ (غافر، ۶۰)
بحث جلسات گذشته حول محور طلب بود. فرمودند «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را) این آیه نیز در راستای طلب است.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
مبحث طلب اساس بسیاری از مباحثی است که در سیروسلوک و عبادات مطرح است.
عرض شد که طلب اگر به اوج و شدت خود برسد، تبدیل به «عشق» میشود. در آینده راجع به عشق و ماهیت آن یا به تعبیر قرآن «حبّ» بیشتر صحبت میکنیم.
﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه﴾ (بقره، ۱۶۵)
عشق حدِ شدیدِ محبّت و حبّ است و بعداً صبحت خواهیم کرد که این محبّت شدید یا عشق، چه خصوصیاتی دارد.
محبّت مبتنی بر معرفت است؛ یعنی انسان باید شناختی داشته باشد تا چیزی را دوست داشته باشد. هرچه شناخت و معرفت بیشتر باشد، حبّ و عشق و طلب بالاتر میرود و این دو با هم آمیخته است که جای خود خواهیم گفت.
متعلَق این طلب گاهی مسائل دنیوی است که اصلاً از بحث ما خارج است؛ گاهی متعلَق طلب «علم» است. طالب، طلبه، طلاب دنبال علم است. «إِنَ اللَّهَ یُحِبُ بُغَاهَ الْعِلْمِ» (کافی، ۱، ۳۰).
علوم هم مختلف است: علوم تجربی، علوم ریاضی، علوم فقهی، اصول، فلسفه، کلام و… همۀ اینها علم است. «دانشجو» یعنی آنکه جویای دانش و طالب دانش است.
طلبی که مورد نظر ماست -که عنوان سخن «طلب و اخلاق طلبگی» است- طلب علم و معرفتی است که متعلَق آن خود خداست؛ یعنی کسی که خود خدا را بخواهد و طالب او باشد فقط.
در این مقام هر علمی مقدمه است؛ یعنی هیچکدام از این علوم خود مطلوب بالذات نیست، مگر اینکه علم به خدا باشد که علمالیقین و عینالیقین و حقالیقین باشد. اخلاق طلبگی که صحبت شد، طلب در همین راه و مسیر است.
اختصاصی هم نیست که دوستان جوان، دانشآموزان، دانشجویان و دیگران بگویند ما که طلبه نیستیم. طالب خدا بودن هدف هر انسانی است. رشتۀ اختصاصی نیست که بگویید یک عده میروند دنبال فلان دانش؛ مثلاً زیستشناسی، جامعهشناسی، میکروبشناسی، انگلشناسی و همۀ چیزهایی که شناسی پشت آن میآورید و فقط طلبهها باید خداشناس باشند.
خداشناسی یک رشتۀ اختصاصی نیست که فقط گروهی باید خداشناس باشند و واجب کفایی است، خیر؛ بلکه واجب عینی است که هرکسی این شناخت را پیدا کند. اصلاً هدف آفرینش انسان این است که این طلب را داشته باشد و دنبال کند.
گیرم در دانشگاه و حوزه علومی تدریس میشود، ما حمّال این علوم هستیم. به تعبیر مولانا ما به دوش میکشیم و ضبط میکنیم. گاهی هم میشویم: «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه، ۵).
ما فقط کتاب بار میکنیم و علم بار میکنیم، حمّال علمیم، امّا آن علم و دانشِ خداجویی است که ما را حرکت و سیر میدهد، چه در دانشگاه، چه در حوزه. در عین حال ممکن است چه دانشگاه، چه حوزه از این قضیه خالی باشد؛ یعنی ممکن است کسی در حوزه هم باشد، ولی خالی از این قضیۀ مدنظر ما باشد.
مثنوی نانوحلوای شیخ بهایی، بخصوص برای دانشجویان و طلاب خیلی نکتههای مهمی دارد که در بحثهای آینده بیشتر به آن میپردازیم. در آنجا گفتند:
ایها القوم الذی فی المدرسه
کل ما حصلتموها وسوسه
فکرکم ان کان فی غیر الحبیب
ما لکم فی النشئه الاخری نصیب
در حوزه باید ولیّ خدا یا معلم اخلاقی پیدا شود؛ کسی که نفْس قدسی و نفَس قدسی داشته باشد تا آن تأثیر را بگذارد. این در مسجد میتواند باشد، در شهر هم میتواند باشد.
گاه یک شهر با نفس کسی چون شهید آیتاللّه دستغیب زنده میشود؛ یک شهر با نفس مرحوم آیتاللّه شیخ علیمحمّد بروجردی زنده میشود -که از شاگردان آیتاللّه قاضی و در بروجرد بودند- یک مسجد به برکت معلم اخلاقی که نفسش قدسی و گرم است و همۀ شما حس و لمس میکنید، میتواند حرکت بدهد.
ممکن است در حوزهای هم این قضیه نباشد، فقط درس و بحث باشد؛ مثل دانشگاه. در دانشگاه همین مسائل علمی را در رشتههای الهیات میخوانند. در خارج از ایران هم میخوانند، ولی این خواندن غیر از آن است که عمق خداجویی و خداطلبی به جان آدمی بزند.
دانشگاه کمبریج که اولین یا دومین دانشگاه بزرگ انگلیس و سومین یا چهارمین دانشگاه دنیاست، دانشکدهای دارد به نام دیونیتی (الهیات). استادانی در رشتههای مسیحیت، یهودیت و اسلام آنجا درس میدهند.
یکی اساتیدی که اسلامشناسی درس میداد، پروفسور تونی استریت بود. شش ماه استرالیا و شش ماه انگلستان بود. ایشان حتی مسیحیت را قبول نداشت، چه رسد به اسلام. اصلاً خداگرا نبود. لائیک بود ولی اسلامشناسی میگفت.
یعنی میشود اسلامشناسی گفت و اصلاً خدا را قبول نداشت. این منحصر به خارج کشور نیست، همین جا هم ممکن است اینطور باشد، چه در دانشگاه، چه در حوزه. البته نه اینکه در حوزه کسی باشد که خدا را انکار کند، بلکه آن حبّ و محبّت الهی و خداطلبی را نداشته باشد.
به قول شیخ بهایی در نانوحلوا:
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الجل الیه و الرسن
یعنی آنکس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
عشق یار اگر نباشد، هرچه میخواهی داشته باش، همۀ اصول را حفظ باش، همۀ رساله را حفظ باش. آنچه گمشدۀ ماست و باید دنبال آن باشیم خداجویی است.
اخلاق طلبگی
اخلاق طلبگی یعنی اخلاق بندگی. نکتهای که حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت فرمودند: «طلبگی اولش رنج و آخرش قتل است» یعنی فناء، یعنی تکیدن، یعنی عبد شدن. هیچچیز از خودش نداشته باشد. آخرِ طلبگی یعنی دیگر «من» نباشد، فقط خدا باشد، فناء فیاللّه باشد.
این مختص طلاب حوزۀ علمیه هم نیست، خدا خواسته هرکسی این طلب را داشته باشد و دنبال کند؛ بتکد. «التوحید اسقاط الاضافات». اضافات را از خودش بزند، این اخلاق بندگی است. بالاترین مقام انسان عبودیت است. «هوای سلطنتم بود بندگی تو کردم».
چطور آدم میتواند بنده باشد؟
یکی عبداللّه است؛ مثل حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله که هر شبانهروز چندین بار در نماز شهادت میدهیم «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله». عبد یعنی آنکه هیچ ندارد و آیینۀ خدانماست.
اگر شما هم میخواهید حبّ خدا پیدا کنید، باید تابع حضرت ختمی مرتبت شوید. «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» (آلعمران، ۳۱). این بحث حبّ است.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در شرح کلمات بابا طاهر فرمودند:
«معرفت -که اهم امور نزد طالب معرفت خداست- جزء سببش صحت طلبش است» یعنی آدم در طلبش صحیح و مستقیم و پابرجا باشد.
«یعنی هرکه خواست خدا را بشناسد، ابتدائاً باید در طلب غَشّ نداشته باشد» طلبش مغشوش نباشد. اگر کمی فشار آمد و سختی کشید، فرار کند. اولش رنج و آخرش قتل است.
«طلبش معلَل نباشد» یعنی این را برای آن نخواهم، بلکه خدا را برای خودش بخواهم. همان که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: نه از ترس جهنّم و نه به طمع بهشت. خدا را فقط برای خودش میخواهم.
«یعنی طالب معرفت خدا باشد حتی موقعی که بیپول است، حتی موقعی که شام ندارد، فشار است» نان و حلوا هم به تعبیر شیخ بهایی ندارد. این نان و حلوا زهر است برای طلبگی؛ یعنی اطاعتِ این و آن کردن و چشمش به دست این و آن باشد که در جای خود خواهیم گفت انشاءاللّه.
پس طلب اساس محبّت و اساس خیلی چیزهای دیگر است. هر دردی بهخاطر طلب است. کسی که درد نداشته باشد طلب ندارد.
کسی که طلب دارد، وقتی به دست نیاورده درد میکشد، وقتی به دست میآورد لذت میبرد؛ لذا شخص طالب دردی میکشد که هیچ حیوانی نمیکشد. «درد عشقی کشیدهام که مپرس.» این درد انسانی است، درد عشق است. لذتی هم میبرد که هیچ حیوانی نمیبرد. درد و لذت از طلب است. هرکس طلبش بالاتر باشد دردش هم بالاتر است.
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است.
خیلیها درد بیدردی دارند. این مریضی است، انسانِ محبّ و طالب و عاشق، دردمند است. درد و لذت؛ این در جای خود باید باز شود.
کسی که طلبش بالا باشد، درد و لذتش هم بالاست، ولی دیگران نمیفهمند.
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
طلب اساس دعاست. اصلاً دعا یعنی خواست؛ «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ». کسی که طلب دارد، دعا دارد، با تمام جانش دعا میکند.
انشاءاللّه در این شب جمعه خداوند به برکت آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام همۀ چیزهایی که علی علیهالسلام در این دعای زیبای کمیل خواسته به همۀ ما عطا کند.
دعا لقلقۀ لسان نیست، از جان میجوشد و بر زبان جاری میشود. دعا نشستن کنار خود خداست، بنشینی و با خدا حرف بزنی. اگر خدا را نمیبینی، ذکر خدا، یاد خدا، همنشینی با خداست. «الذکر لذت المحبّین» ذکر لذت محبّان است، خیلی لذیذ است.
اخوان ثالث در جوانی شعری راجعبه لحظه دیدار سروده، دربارۀ همین عشقهای زمینی که لحظهشماری میکند معشوق را ببیند:
لحظۀ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام مستم
باز میلرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
وقتی مقابل آیینه میایستد دستی به سروروی خود بکشد، میگوید:
های نخراشی به غفلت گونهام را تیغ
وای نفریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی دل
لحظۀ دیدار نزدیک است
اگر کسی معشوقش خداست، شب جمعه لحظۀ دیدارش با خداست. لحظهشماری میکند کنار خدا بنشیند و سخن بگوید و ذکر پیدا کند. یاد خدا خیلی لذیذ است.
اواخر دعا که امیرالمؤمنین علیهالسلام اوج میگیرید، یکی از چیزهایی که از خدا میخواهد این است: «أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِی مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَه» آباد و زنده شوم به ذکر خدا، به یاد محبوب و معشوق.
جلو آیینه عطر میزنی به خود، میخواهی معشوق را ببینی. مولانا گفت:
مُشک را بر تن مزن بر دل بمال
مُشک چهبود نام پاک ذوالجلال
از اول دعا با «اللّهم» شروع میکند، خدا را صدا میزند و این ذکر اوج میگیرد.
از خدا بخواهیم شیفتگی خودش را «وَ أَلْهِمْنِی وَلَهاً بِذِکْرِکَ إِلَى ذِکْرِکَ» طلب اگر در جان کسی بیفتند، دیوانهاش میکند. «غم عشقت بیابان پرورم کرد.»
خدایا اینقدر طالب باشد که سر از پا ندونم «خوشا آنان که سر از پا ندونند».
اینکه فرمود: «أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِی مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَه» حافظ هم گفت:
حافظ وصال میطلب از ره دعا
یا ربّ دعای خستهدلان مستجاب کن
باز فرمود «دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت» دعا وصال خداست، کنار خدا نشستن است، بهترین اوقات است؛ شب جمعه کنار خدا بنشینی و با او حرف بزنی یا نیمهشب خدا توفیق دهد، برخیزی. اگر این لحظۀ دیدار را حس نمیکنم، عیبی در من است.
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا شد
بوی گل
رباعیات باباطاهر را کوچک نگیرید. او حکیم بسیار بزرگی است.
در رتبهبندی مراتب ایمان گفته شده: اسلام، ایمان، تقوا و احسان.
دربارۀ احسان را رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله نقل شده: «الاحسان ان تعبد اللّه کأنّک تراه». احسان یعنی طوری خدا را عبادت کنی که گویا او را میبینی. البته از احسان بالاتر هم داریم که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: واقعاً خدا را میبیند، نه «کأنَّ». امّا برای ما که پایینتر هستیم «کانّ»گویا خدا را میبینید.
ابنعربی میگوید: این «کأنَّ» یعنی خیال. نه خیالِ تخیل، خیالِ خدا. نماز را طوری بخوان، عبادت را چنان انجام ده که گویا خدا را میبینی.
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله در روایت دیگری فرمودند:
«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَهَ فَعَانَقَهَا» (کافی، ۲، ۸۳)
«بهترینِ مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد و با آن معانقه کند.»
در اصل به خدا عشق بورزد، امّا حال که دستش به خدا نمیرسد، از طریق عبادت وارد شود.
«معانقه» یعنی جعل العُنقِ علی العُنق. گردن را روی گردن بزنی، طوری که طرف راست شما بر طرف راست او و طرف چپ شما بر طرف چپ او قرار گیرد. «مصافحه» یعنی دست دادن، کف دست بر کف دست او میگذاریم.
لازمۀ معانقه این است که دست باز کنی و او را در بغل بگیری؛ لذا معانقه یعنی در آغوش گرفتن، بغل کردن.
بنابراین بهترینِ مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در اغوش بگیرد. از آن طرف احسان یعنی طوری عبادت کنی کأنّ (گویا) خدا را میبینی. کأنّ یعنی خیال خدا.
باباطاهر میگوید:
نسیمی کز بن آن کاکل آیه
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیه
نسیمی که از جانب یار میوزد، که فرمود: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» گاهوبیگاه نفحات الهی میوزد، حواسمان باشد، خواب نمانیم. خدا درِ قلب را میزند.
نسیمی کز بن آن کاکل آیه
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیه
چو گیرم شو خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیه
«خیال» و «در آغوش گرفتن». وقتی اسم خدا بر زبان و در جانتان طنین انداخت، آن بوی خوشی است که «سحر از بسترم بوی گل آیه» این ذکر است.
ذکر یعنی:
مشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چهبود نام پاک ذوالجلال
طلب انسان را به چنین وادیهایی میرساند. اوج زیبایی این طلب در دعای کمیل آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام نهفته. این دعا جنبههای بسیار فوقالعادهای دارد.
راههایی که به خدا می رساند، یکی راه معرفت است، یکی راه مخافه (ترس از خدا) است و یکی هم راه محبّت است. این هر سه در دعای کمیل به زیباترین شکل بیان شده است. انشاءاللّه طلب در جان ما باشد!