شهدا

طلبه شهید محمود فولادی

 

طلبه شهید محمود فولادی 1

جهادگر سخت کوش

طلبه شهید محمود فولادی

محمود در سال 1347 در روستای درودزن ابرج از توابع مرودشت ( استان فارس) پا به عرصه هستی نهاد. محیط پرورش او روستا بود و با طبیعت پاک و صفای الهی تا سن 9 سالگی از مواهب روستا بهرمند بود اخلاق و ادب نیکو را از پدر و مادر مهربانش کسب نمود در همان روستا به مدرسه رفت و تا کلاس سوم ابتدایی مشغول تحصیل شد. وضعیت اقتصادی خانواده‌اش آن‌چنان بود که دیگر نمی‌توانستند در روستا بمانند و به همین دلیل در سال 57 به شیراز مهاجرت کردند و در قسمت جنوبی شهر اقامت گزیدند.

محمود ضمن تحصیل به شغل مکانیکی نیز اشتغال داشت تا شاید بتواند باری از دوش خانواده بردارد البته در همین دوران بود که مغازه‌ای محل  کارش  دچار حریق شد و قسمتی از بدن محمود سوخت و برای مداوا مدت 5 ماه در بیمارستان بستری شد اخلاق و رفتار وی طوری بود که بیماران و دوستانی که در این مدت با او آشنا شده بودند بعد از مرخّص شدن، از بیمارستان به عیادت او می‌آمدند.

سن ده سالگی را می‌گذرانید که انقلاب اسلامی‌ایران به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی (ره)  وارد مراحل حساس خود می‌شد. او نیز چون دیگر هموطنان مسلمان بیدار دل به جمع انقلابیون پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت فعال داشت. به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی‌در ایران و آغاز جنگ تحمیلی محمود مشتاق رفتن به جبهه بود ولی به علت کمی ‌سن از پذیرفتنش خودداری می‌کردند بالاخره هنگامی‌ که برادرش به منطقه اعزام می‌شود به طور پنهانی خود را به جبهه می‌رساند و بعد از حدود دو هفته ضمن تماس با خانواده آن‌ها را از وضعیت خود مطلع می‌سازد؛ با جلب رضایت فرماندهان برای ماندن در منطقه محمود پا به سرزمین نور گذاشت و چون نورانیت آن‌جا را یافته بود هیچ کس نمی‌توانست سدّ راه او شود پس از جهاد به بسیج رفت و مدت یک سال و نیم در جبهه بود و به مرخّصی نیامد او دیگر فرزند جبهه بود آتش شوق و علاقه به اسلام و قرآن دل پر از تلاطم او را آرام نمی‌گذاشت.

مجموعاً 5 سال در جبهه بود و در اکثر عملیات‌ها و مناطق جنگی حضور داشت. در عملیات خیبر و والفجر چهار و هشت و کربلاهای یک،دو سه چهار وپنج در مناطق مختلف غرب و جنوب فعالانه به جنگ پرداخت.

جهادگر بسیجی طلبه شهید محمود فولادی از سال 58 تا 59 در جهاد آبادان به عنوان راننده لودر از سال 59 به بعد به عنوان رزمنده در جبهه‌ها حضور داشت فضای معنوی جبهه‌ها و آشنایی محمود با طلبه‌های حوزه‌ی علمیه‌ی ابوصالح«عج» دوباره او را به مدرسه فرا خواند ولی این بار مدرسه عشق شرفیاب محضر حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّددستغیب «مدظله‌العالی» شد و با شوق تمام، دروس طلبگی را دنبال کرد و با فهمی جدید خود را برای تشرف به مقامات عالی مهیّا می‌کردحتی مرثیه حضرت اباعبداللّه 7 برای او معنای دیگری پیدا کرده بود و این بار روضه‌های جان سوز شهید سیّد محمّدباقر دستغیب بود که با آتش درون می‌خواند:

ای غریبی که لب تشنه بریدند سرت

 

 

لاله سان سوخت زداغ علی اکبر جگرت

 

     

 تصویر غربت حضرت را برایش ترسیم می‌کرد. محمود کوچک حالا بزرگ شده ولی نه جسمی ‌بزرگ که روحی بزرگ، او مرخصی از جبهه را نه برای دیدار آشنایان می‌خواهد که مشتاق دیدار دوستان عاشقی است که پشت جبهه میدان نبرد اکبری دارند و با جلوداری سیّد و میر این میدان حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب «مدظله‌العالی» کمر به نابودی حجاب‌های بزرگتر بسته‌اند لذا محمود این بار آمد نه برای کسب مهارت در لودر و زدن خاکریز که برای فرو ریختن خاکریز و خاک شدن در برابر حضرت دوست. زانوی ادب در محضر استاد زد و روزهای آخر خود را با افتخار سربازی امام زمان«عج» طی کرد. محمود حال دیگر طلبه بسیجی است و تاج شاگردی آن حضرت را به سر دارد. لذا متانت او سکوت و تفکرش دل هر عاشقی را آب می‌کند تمام وقت خود را در پشت جبهه صرف آموختن دروس طلبگی در حوزه‌ی علمیه‌ی ابوصالح«عج» می‌کند ولی این جسم ظاهراً کوچک ولی ملکوتی عطش دارد وبی‌تاب وصال حضرت دوست.

این بار به جبهه می رود به عنوان غواص و آموزش‌های لازم را می‌بیند شاید انس او این بار دریایی شدن هست دوبار مجروح می‌شود اما از پای ننشست. به راستی که جبهه یک دانشگاه بزرگ انسان ساز بود او رفت ولی این بار محمود راننده‌ی ساده لودر نبود بلکه حجّه‌الاسلام شده بود و خود را شبیه عرشیان کرده بود.

 تقوایش زبان زد شده بود، هنگامی‌ که مهیّای انجام فریضه‌ی نماز شب می‌شد سوره‌ای از قرآن می‌خواند و با قامتی رسا، رو به پروردگار می‌ایستاد. آری این‌گونه شب‌ها را به صبح می‌رساند.

 محمود در عملیات کربلای پنج در مرحله‌ای از عملیات، زمانی که یکی از دوستانش مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد، به سمت او می‌رود تا او را به عقب باز گرداند که خودش هم از ناحیه سر مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرد و با سری خونین هم چون علی اکبر امام حسین (علیه السلام) به آرزوی دیرینه خود که شهادت است می‌رسد.

مادرش در شهادت او می‌گوید:

«بسیار خوشحالم که این چنین فرزندی تحویل جامعه دادم‌ ای کاش چندین فرزند چون او داشتم برای تقدیم به اسلام. خداوند این هدیه را به من داده بود و من هم تحویل خودش دادم. من خدا را شکر می‌کنم که او به هدف خودش رسید.»

روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است