شب هشتم محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
شب هشتم محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | سهشنبه ۱۴۰۲/۵/۳ | حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
قال اللّه تعالی فی کتابه المبین:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کین همه نقشِ عجب در گردش پرگار داشت
بنده بهعنوان کوچکترین مجموعۀ طلاب حضرت آیتاللّه سید علیمحمّد دستغیب در حضور ایشان جسارت میکنم و دوسه شبی، مثل کبوتر، بال و پری در مجلس خونین امام حسین علیهالسلام میزنیم که بگوییم یا حسین، ما هم میخواهیم رنگ تو را داشته باشیم.
اینکه اصل قضیۀ کربلا و عاشورا و جریان امام حسین علیهالسلام، بهحسب ظاهر، در یک تاریخ مختصر -از صبح تا حداکثر ساعت سه بعدازظهر- و در یک عرض جغرافیایی کوچک -نینوا کنار نهر فرات- رخ داد؛ یعنی یک تاریخ کوتاه، در یک جغرافیای کوچک، امّا ۱۴۰۰ سال است که پرچم امام حسین علیهالسلام همچنان در اهتزاز است و در جغرافیای عالم، همهجا، در هر محفلی، بخصوص در ایام محرم و دهۀ عاشورا شورحسینی پابرجاست؛ از ایران گرفته تا عراق، از آفریقا تا اروپا و آمریکا، سرتاسر عالم شور حسینی است.
این چیست که این تاریخ کوتاه و این جغرافیای مختصر اینچنین در طول تاریخ و در عرض جغرافیا دامنگستر میشود؟
البته این روزها عدهای با تحلیلهای مختلف، از دو سو، این جریان را خیلی اینجایی و اکنونی میبینند.
یک عده تحت عنوان مداحی و مداحان امام حسین و بساط نوکر و ارباب گفتن و این مسائل، فکر میکنند منّتی بر امام حسین علیهالسلام دارند و اینها امام حسین را معرفی میکنند و زنده میکنند و زنده نگه میدارند. طوری شده که اسم حاج فلان و حاج بهمان، در تلوزیون و صدا و سیما، از اسم امام حسین بیشتر است.
اینها به خیال خودشان امام حسین علیهالسلام و قضیۀ کربلا و عاشورا را به شکلی مصادره میکنند که ماییم سردمدار این قضیه و ما و جریان ما، امّا نمیدانند که
بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان
در این ۱۴۰۰ سال اصلاً ما چه هستیم؟ اینها هم میگذرد.
عدهای دیگر در جریان مقابل، بهعنوان دهنکجی به این قضیه، متأسفانه از سر نادانی و نافهمی، به خیال خود پرچم امام حسین علیهالسلام را آتش میزنند و مجالس را به هم میزنند که بیاحترامی کنند، در حالی که اصلاً نمیدانند این قضیه چیست.
این دو جریان مقابل هم افتادند و امام حسین علیهالسلام به شکلی در نظرشان اکنونی است. جریان اول میگوید از امام حسین علیهالسلام تودهنی بسازیم و به جریان دوم بزنیم. جریان دوم هم لجبازی با جریان اول.
همین است که دستههای سینهزنی که پنجاهشصت سال هرگز از محفل خود بیرون نمیرفتند، بیرون میآیند تا تودهنی به جریان مقابل بزنند و تظاهرات خاصی صورت بدهند.
خیر؛ خیمۀ امام حسین علیهالسلام خیلی گستردهتر از این جریانهاست.
چراغی را که ایزد برفروزد
هرآنکس پف کند ریشش بسوزد
نمیدانند که به تعبیر حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت قضیۀ حضرت اباعبداللّه از اسرار الهی است و محو شدنی نیست.
قضیۀ حضرت اباعبداللّه در طول تاریخ بوده، ما باید مقداری سعۀ صدر پیدا کنیم.
برخی جریانات امروزِ جامعه بهخاطر مسائل سیاسی به لجبازی افتادهاند، امّا واللّه که قسم جلاله است، اینها با امام حسین علیهالسلام قهر نکردند و نمیکنند. ما باید مقابل این جریانات سعۀ صدر داشته باشیم.
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت و آیتاللّه حاج محمّدتقی نجابت، در حوزۀ علمیۀ شهید نجابت که روز تاسوعا و عاشورا سفره میدادند، ما میدیدم جمعیتی که میآید، با قیافههایی که در ظاهر حجاب هم رعایت نمیکنند، امّا مطمئن بودیم با عشق میآید و این غذا را میگیرد.
آقایان با سعۀ صدر با این قضایا برخورد میکردند. ظاهراً ممکن است به نظر ما نیاید، ولی باطناً عشق امام حسین علیهالسلام است. این حرارتی است در قلوب همۀ مؤمنان. هرکس فطرت پاکی دارد، امام حسین علیهالسلام را دوست میدارد.
لذا امام حسین علیهالسلام را وجهالمصالحه و مصادره نکنیم و بدانیم که «دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی».
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
ببینید در سراسر دنیا چقدر مسألۀ مام حسین علیهالسلام مهم است و چقدر با دلهای پاک برای ایشان اشک ریخته میشود.
زمانی در آمریکا، زن و شوهر جوانی بودند، اصالتاً اهل ترکیه و سنی مذهب که میانهای با عرفان داشتند. روزی مرا به منزل خود دعوت کردند. وقتی وارد شدم، اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد، تابلویی بر دیوار، با این نوشته بود «السلام علی الحسین الشهید».
سؤال کردم قضیۀ این تابلو چیست؟
آنها غیر از اشک جوابم ندادند.
نمونههای زیادی از این دست وجود دارد، امّا رمز ماندگاری امام حسین علیهالسلام همان طور که از حافظ گفتم:
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
امام حسین علیهالسلام ابعاد مختلفی در جریان کربلا دارد. بهقول حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت جزو اسرار الهی است. آنچنان رزم و بزم و عرفان و سوگ و سیاست و دین و اخلاق و همهچیز در هم آمیخته و با هم گره خورده که انسان مبهوت میماند.
بهلحاظ سیاسی میتوان کربلا را بررسی کرد. بهلحاظ تاریخی و فقهی میتوان عاشوراپژوهی گذاشت که چرا امام حسین علیهالسلام قیام کرد؛ هدفش چه بود؛ آیا به هدفش رسید یا نه؛ فقه در این باره چه میگوید؛ فقه مبارزه چیست؛ سطح امر به معروف و نهی از منکر کجاست؛ در چه سطحی باید امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
عدهای در پی عاشوراپژوهی هستند که ارزنده است.
کربلا بعد حماسی هم دارد و تهییج میکند. الگویی که امام خمینی رضوان اللّه تعالی علیه در انقلاب و جبهه ارائه داد همین بود. پرشورتر از انقلاب اسلامی نداشتیم.
«گفتا حسین بن علی هیهات منّا الذله هیهات منّا الذله».
این «هیهات منّا الذله» حماسه در انقلاب ساخت و یک حماسه در جنگ و جبهه. بچههای نازنین ما با همین الگو قربان امام حسین علیهالسلام شدند.
یک بعد تراژیک و مرثیه و سوگواری داریم که از اولِ جریان امام حسین علیهالسلام بوده و گاهی پررنگ شده. محتشم کاشانی رحمهاللّه با آن دوازده بند این مرثیه را به اوج رسانده است.
کشتی شکستخوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
این بعد مرثیه امروز هم وجود دارد و بعضی هم فقط همین بعد را پررنگ کردند و بیان میکنند.
حرکت امام حسین علیهالسلام بعد عرفانی هم دارد، بهطوری که میتوان یک دوره حافظ را با رنگ و بوی کربلا خواند. «زان یار دلنوازم شکریست با شکایت».
همۀ اشعار حافظ -اگر از این بعد نگاه کنید- جبنههای عرفانی کربلا را بیان میکنند.
عمان سامانی در کتاب گنجینهالاسرار همۀ عرفان کربلا را با آن اشعاری بسیار زیبا بیان میکند.
به هر حال عاشورا و کربلا حرکتی است که هم عاقلانه است، هم عاشقانه -با اینکه برخی بین عقل و عشق فاصله میاندازند- هم عارفانه است، هم اخلاقمدارانه، هم دینمدارانه.
ترکیب اخلاق و دین و عرفان و عقل و عشق، ترکیب زیبایی است که به تعبیر حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت از اسرار الهی است.
بعد سیاسی حرکت امام حسین علیهالسلام
خطبهها ونامههای امام حسین علیهالسلام و وصایای ایشان به برادرشان محمّد حنفیه گویای این مطلب است. در وصیت خود به محمّدحنفیه فرمودند: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی» من خروج کردم تا امّت جدم را اصلاح کنم. یک اصلاح دینی در امّت جدم ایجاد کنم.
چه مشکلی در جامعۀ امام حسین علیهالسلام وجود داشت که حضرت میفرماید میخواهم اصلاح کنم؟
حکومت جامعۀ آن زمان به ظاهر دینی است؛ خلیفهاش امیرالمؤمنین است؛ نمازجمعه همهجا برپا میشود و همه در مساجد و منابر و تریبونها حدیث رسول خدا میخوانند. سایر مسائل و ظواهر دین هم کاملاً رعایت میشود، امّا چرا امام حسین علیهالسلام میفرماید میخواهم اصلاح کنم؟
حکومتی بر سر کار است که به نام دین یک ابرقدرت شده؛ از قلب اروپا تا قلب آسیا را در بر گرفته، بسیار مقتدر و قوی است، امّا حسین بن علی علیهالسلام میگوید میخواهم اصلاح کنم. معلوم میشود یک جای کار خراب است.
خرابی همان است که این حکومت «علوی» نیست. فرمود: پوستین اسلام را وارونه پوشیدند. امام حسین علیهالسلام قیام کرد تا این پوستین وارونه را اصلاح کند.
کسانی هم که در کربلا مقابل او ایستادند همه چاقوکش نبودند، خیلیها برای دین و قربهًالیاللّه آمدند. به حساب خودشان مقابل یک خارجی شمشیر میزنند. در شام به کسانی سنگ میزنند که بر امیرالمؤمنین خروج کردند.
در این وضعیت حرکت امام حسین علیهالسلام یکشَبه نیست.
حضرت در سال ۵۸ -دو سال قبل از کربلا- در زمان معاویه، خطبهای در منی، در ایام حج ایراد کردند، امّا نه با تودۀ مردم، چون وضعیت تبلیغات طوری بود که نمیشد با مردم سخن گفت. با علما و کسانی که پیامبر اکرم و علی علیهماالسلام را دیده بودند و جز علمای امّت و نخبگان و برگزیدگان بودند صحبت کردند. در روایت است که حدود هزار نفر جمع شدند.
امام خمینی رحمهاللّه در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی به این خطبه اشاره دارند.
در آنجا فرمودند:
«اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»
«احبار» علمای یهودند. امام حسین علیهالسلام میفرماید: خداوند در قرآن احبار و علمای یهود را سرزنش و نکوهش میکند. ای علمای اسلام، شما هم میتوانید مشمول همین سرزنش باشید.
«إِذْ یَقُولُ لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْت»
چرا خدا علما و احبار را سرزنش میکند؟ چون علما، ظلمه را از «قولهم الاثم» گفتار گناهآلود «و اکلهم السُحت» باطلخواری، بیتالمالخواری، احتکار و اختلاس منع نمیکردند. «اثم» (گفتار گناه) دروغ و چاپلوسی است که از آن نهی نمیکردند.
شما ای علمای اسلام چهکارهاید؟
باز یادآوردی میکند:
«وَ قَالَ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِلَى قَوْلِهِ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ»
کسانی از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، خدا لعنتشان کرده و فرموده بد عمل میکردند.
بعد میفرماید چرا خدا به آنها عیب میکند؟
«وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ»
به این دلیل خدا عیبشان میکند که آن علما از ظالمان منکر و فساد را میدیدند، امّا نهی نمیکردند. چرا؟ به دو دلیل؛
«رَغْبَهً فِیمَا کَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ»
رغبت به نان و حلوایی که شیرین به آن علمای یهود چشاندند و الآن هم شما، علمای زمان معاویه همین طور؛ معاویه عدهای از علما را با چرب و شیرین دنیا خریده. نان و حلوای شیخ بهایی را عرض میکردیم اینجا.
و دیگری:
«وَ رَهْبَهً مِمَّا یَحْذَرُونَ»
«ترس» میترسیدند آسیبی ببینند، آبرویشان بریزد. به این دلیل ساکت بودند. شما هم ساکتید، در حالی که
«وَ اللَّهُ یَقُولُ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ»
خدا میفرماید از اینها نترسید، از من بترسید.
تا همین جا بحث حرکت سیاسی امام حسین علیهالسلام کفایت میکند.
پیوند حج و جهاد در کربلا
وقتی در خیمههای منی و عرفات مینشینیم، یاد جبهه و خیمههای بچهها در آنجا میکنیم. آنجا حسینی بود و اینجا هم حسینی است.
امام حسین علیهالسلام حج را به جهاد گره زدند؛ یا عمره مفرده انجام دادند یا حجشان را تبدیل به اِفراد کردند -بنا به نظر فقها- امّا حالا که به کربلا آمده، همۀ اعمال حج، از احرام تا قربانی را در کربلا انجام میدهد. یک کربلا میسازد که یک حج است.
اساس حج کعبه است.
«وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیل»
جناب ابراهیم به همراه اسماعیل کعبه را بنا کردند.
مشعر حق عزم منی کردهای
کعبۀ ششگوشه بنا کردهای
اگر ابراهیم و اسماعیل آن کعبه را ساختند، امام حسین و علیاکبر علیهماالسلام هم در کربلا کعبۀ ششگوشه ساختند.
اینجا از آن جهت ششگوشه است که علیاکبر پایین پای امام حسین علیهالسلام دفن است و این ضریح در واقع دو قبر است.
از امام رضا علیهالسلام روایت است:
«مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیهالسلام بِشَطِّ الْفُرَاتِ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ»
کسی که امام حسین علیهالسلام را زیارت کند مثل این است که خدا را فوق عرش زیارت کرده.
حجر اسماعیل چسبیده به کعبه، علیاکبر هم پایین پای امام حسین علیهالسلام است.
از مام صادق علیهالسلام روایت شده: هرکس به زیارت امام حسین علیهالسلام در کربلا برود و به قبر او و قبر فرزندش، در پایین پایش، نگاه کند و دلش بشکند بهشت بر او واجب میشود.
وقتی علیاکبر به میدان میرفت، امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا شاهد باش کسی را به میدان میفرستم که اشبهالناس به رسول اللّه است «خَلقاً خُلقاً و منطقا» به لحاظ خَلق (ظاهر) و خُلق (اخلاق) و منطق و گفتار شبیهترین کس به رسول اللّه است.
امام معصوم غلو نمیکند. وقتی میگوید «اشبهالناس خَلقاً و خُلقاً» یعنی ظاهرش شبیه پیامبر است که گفت: «ماه فرومانَد از جمال محمّد».
اخلاقش شبیه پیامبر اکرم است که قرآن فرمود: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم». اخلاق پیامبر اکرم عظیم است.
گفتارش نیز شبیه پیامبر است که قرآن فرمود: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى». علیاکبر علیهالسلام هم هرچه میگوید، طبق قرآن و حدیث و باطن معنوی خود سخن میگوید؛ مثل پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله.
از معاویه نقل کردند که گفت به نظر شما سزاورترین مردم به امامت کیست؟
هرکسی چیزی گفت. آخر کار خودش گفت: علی بن الحسین از همه سزاوارتر است که هم شجاعت علوی دارد، هم سخاوت اموی و هم وجاهت ثقفی.
لیلا، مادر حضرت علیاکبر، دختر میمونه، دختر ابوسفیان بود و پدرش ابومره ثقفی، از بنیثقیف.
البته معاویه از این حرفش منظور داشت و میخواست بنیامیه را به جناب علیاکبر بچسباند.
شب عاشورا برای علیاکبر اماننامه آوردند، چون به معاویه و بنیامیه ره میبرد، امّا جناب علیاکبر در میدان جنگ جوابشان را داد.
حضرت ابراهیم خوابی دید و به پسرش اسماعیل گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» در خوب دیدم که تو را ذبح می کنم.
اسماعیل گفت:
«قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ»
«آنچه را دستور داری انجام بده، انشاءاللّه مرا از صابران میبینی.»
یک رؤیا هم امام حسین علیهالسلام دید؛ وقتی بهطرف کربلا میرفت، روی اسب، چشمان مبارکش روی هم آمد و خوابی دیدند. از خواب بلند شد و چند مرتبه «انا لله و انا الیه راجعون» گفت.
حضرت علیاکبر جلو آمد و پرسید چرا آیۀ استرجاع میخوانید؟
فرمود: خواب دیدم ندایی میگوید این کاروان به سمت مرگی میروند که همۀ آنها را فرامیگیرد؛ مرد و جوان و کودکشان را.
عرض کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِ» آیا بر حق نیستیم؟
امام فرمود: «بَلَى» هستیم.
قَالَ «إِذاً وَ اللَّهِ مَا نُبَالِی»
گفت: ترسی از مرگ نداریم اگر حق هستیم.
امام حسین علیهالسلام علیاکبری اینچنینی دارد.
مرگ فرزند بالاترین ابتلایی است که یک پدر به آن دچا ر میشود.
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»
خدا مصیبت را پلهپله بالا میبرد؛ ترس و گرسنگی و کم شدن مال و جان، بعد میگوید «و الثمرات» یعنی کم شدن ثمرات بالاترین است. ثمرات میوۀ جان است. ثمرات علیاکبر است؛ اسماعیلِ حضرت ابراهیم است که فرمود:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»
ما ابراهیم را امتحانهای مختلف کردیم. وقتی از همۀ امتحانات سربلند بیرون آمد، آخرین امتحانش ذبح اسماعیل بود که بعد از آن فرمود: «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما».
مرگ فرزند مقابل چشم پدر، آنهم کسی چون علیاکبر خیلی سخت است.
شیخ شوشتری میگوید امام حسین علیهالسلام در کربلا فقط شهید نشد، یک بار مُرد و زینب زندهاش کرد، بعد دوباره شهید شد. چند بار امام حسین علیهالسلام محتضر شد.
علیاکبر آمده اذن میدان بگیرد. اذن میدان داد.
بیش از این بابا دلم را خون مکن
زادۀ زهرا مرا مجنون مکن
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست
علیاکبر را روانه کرد، امّا به عمرسعد گفت خدا رحِمَت را قطع کند که رحِمَم را قطع کردی!
پشتسر علیاکبر «نظر الیه نظر آیس منه» یک نگاه به علیاکبر کرد، ولی نگاهی مأیوسانه.
مادران شهید وقتی فرزندانشان را میفرستادند، امید برگشتش را داشتند، ولی امام حسین علیهالسلام دیگر امیدی ندارد علیاکبر برگردد. اینجا احتضار امام حسین علیهالسلام است.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
علیاکبر به میدان آمده، باز هم بابا را شاد میکند، با آن جنگی که میکند.
چون نوبت آل مصطفی شد
آن بزم دوباره باصفا شد
از نسل خلیل رادمردی
در وادی عشق رهنوردی
شمشاد ز قد او روایت
گل از دهنش کند حکایت
تفسیر بلند والضحاها
آیینۀ رونمای طه
مستی که عشق لایزالی
کفته است به مرگ لاابالی
شمشیر می زند و رجز میخواند:
اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
گفتید از طرف مادر برای من اماننامه آوردید؟ من علیام، پسر حسین، پسر علی. ما سزاوارترینِ مردم به پیامبر اکرم هستیم.
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ
اینقدر میزنم که شمشیرم خم شود. من هاشمی علوی هستم.
و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی
تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ
من هرگز پدرم را رها نمیکنم و همواره از او حمایت میکنم. این پسرِ زادۀ خطاکار به ما حکم نمیکند.
زد بر صف کفر همچو تندر
چون همزه و مرتضی و حیدر
بس ریخت از آن گروه ناپاک
سرهای تهی ز مغز بر خاک
از خصم خروش الحذر خواست
بگریخت سپاه از چپ و راست
امّا جنگ است، کربلاست، تشنگی، حرارت، زره، آب هم نیست.
حضرت علیاکبر چند بار با حضرت اباالفضل آب آوردند، ولی الآن دیگر آب نیست. دشمن هم فرار کرده، نای تعقیب دشمن را ندارد، لذا برگشت.
«یا أبه، العطش قد قتلنی» تشنگی مرا کشت.
امّا عرض میکنم میخواهد امام حسین علیهالسلام را شاد کند، میخواهد پدرش او را در بغل بگیرد و شاد شود. شاید آب را بهانه کرده، پدر دوباره بغلش کند.
امام حسین علیهالسلام انگشتر در دهان علیاکبر گذاشت و فرمود: امیدوارم جدت سیرآبت کند.
دل پدر را شاد کرد و دوباره به میدان برگشت.
زد به سرش شوق شکوفا شدن
چون گلِ خون تازه و زیبا شدن
او همه دلباختۀ حق شده
رنگ خدا یافته مطلق شده
گام به میدان زد و هنگامه شد
فاصله تا فاصله خوننامه شد
عقل سفر کرده جنون پا گرفته
عشق به وجد آمد و خون پا گرفت
میزند و میآید، امّا جسم است دیگر. عدهای گفتند پیامبر زنده شده. یا خجالت میکشند یا فرار میکنند.
عمرسعد گفت علیاکبر است، محاصرهاش کنید و از هر طرف بزنید!
همه از همهطرف هجوم آوردند… .