سخنرانی شب دوم محرم ۱۳۹۴
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب دوم محرم | پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
«أمْ کَیْفَ أُهَانُ وَ عَلَیْکَ مُتَّکَلِی»
«چگونه خوارم کنند، با آنکه اعتمادم بر تو است!»
قرآن کریم در بیش از پنجاه آیه، سخن از توکّل بر خدا و وکیل گرفتن او به میان آورده، متوکلین را ستوده است. در روایات اهل بیت نیز توکّل بر خدا، از صفات بارز مؤمنان شمرده شده است. یکى از مباحث فقهى نیز به موضوع وکالت اختصاص یافته، شرایط و احکام آن از نظر شرعى بررسى و ذکر گردیده است
هر انسان عاقل و بالغى مىتواند در برخى امور خود، کسى را به عنوان وکیل انتخاب کند و اختیاراتى را به او بسپارد؛ در معاملات، در اجراى صیغهى ازدواج و طلاق، در مسائل حقوقى و قضایى و در امور دیگر، وکالت جایز و رایج است. ناگفته پیداست که وکیل باید «امین» باشد؛ پس اگر خیانت وى آشکار گردید، از وکالت خلع مىشود.
وکیل گرفتن خداوند
توکّل بر خدا، هم شامل امور دنیوى مىشود و هم امور اخروى. مسائل اخروى، هم مىتواند درباره اعمال باشد؛ هم صفات و هم مسائل مربوط به سیر و سلوک الى الله
توکّل بر خدا در امور دنیا، وقتى عاقلانه و سودمند است که انسان اسباب و مقدمات کار را فراهم کند و براى رسیدن به هدف عقلانى، بر خدا توکّل نماید.
کسى که خدا را وکیل خود گرفته، در واقع از او مىخواهد آنچه را به صلاحش است برایش رقم بزند؛ پس اگر چیزى را خواست که به صلاحش نبود یا بدان شکل که خواسته به صلاحش نبود، خداى تعالى مانع تحقق آن مىشود و مصلحتى را که خود مىداند براى بندهاش رقم مىزند؛ پس کسى که خدا را به حکمت مىشناسد و به راستى او را وکیل خود قرار داده، زبان از اعتراض فرو مىبندد و به خواستش راضى مىشود، به شرط آنکه خود در پیگیرى اسباب و مقدمات، کوتاهى نکرده باشد. اگر هم به موفقیّت رسید و مطلوب حاصل گشت، شکر خدا مىکند و این موفقیّت را از او مىبیند. در تحصیل، در شغل، در ازدواج و در همه شؤون زندگى این قاعده جارى است.
این شکرگزارى و از خدا دیدن بر این مبناست که شخص مؤمن در مسیر رسیدن به «توحید افعالى» باشد؛ یعنى بفهمد که هر فعلى از هر کسى صادر مىشود ـ در کنار مختار بودن او ـ از خداست؛ هر سود و زیانى مىرسد، از خداست و همه کاره، فقط او است.
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرّف اوســــت
منشأ قدرت، خداى تعالى است و هر کس هر کارى مىکند، از قدرت و نیروى او است؛ «لا حَولَ وَ لا قُوهَ الّا بِالله» انسانها در بکارگیرى قدرت مختارند، ولى اگر خدا بخواهد، مىتواند اختیار را سلب کرده، مانع تحقق خواست انسان شود.
همچنین منشأ علم، خداوند است؛ هر عالمى، علم خود را از او دارد. اگر گفته شود فلان علم از خدا نیست، علم خدا ناقص مىشود و این محال است. علم همه در طول علم خداوند است؛ یعنى بدون آنکه از علم خدا کم شده باشد، به دیگران عطا شده است. وجود هم همین طور است؛ هر موجودى از وجود خدا بهره گرفته و «هست» شده است؛ پس اگر کسى بگوید این وجود از خدا نیست، بدان معناست که براى وجود پروردگار حدى قائل شده و این محال است؛ چراکه وجود او جلّ جلاله هیچ حدّ و نهایتى ندارد، همچنان که قدرت و علمش بىنهایت است.
بنابراین توکّل بر خدا، بتدریج و در اثر امتحانات مختلف به توحید افعالى منتهى مىشود. توحید افعالى صرف خواندن و دانستن نیست، بلکه حقیقتى است که باید در جان آدمى ظاهر شود تا به مراحل بالاتر یعنى توحید صفاتى و ذاتى برسد. خداى تعالى توحید خود را در وجود و فطرت همهى انسانها بصورت بالقوه قرار داده است که باید با تمرین و استقامت، ظاهر شود. هر کس در پى ظاهر ساختن آن برآید، سود کرده و هر کس اعتنا نکند، زیانکار گشته است.
همان طور که گفته شد شخص مؤمن همواره به تکلیف خود عمل مىکند و در صورت حصول نتیجه یا عدم حصول نتیجه، شاکر خداست؛ اگر جهاد پیش آمد، بر خدا توکّل مىکند و با توان و بنیهى نظامى خود در برابر دشمن مىایستد و اگر پیروز شد یا شکست خورد، خدا را شکر مىکند؛ اگر بیمار شد، با توکّل بر خدا به پزشک مراجعه مىکند؛ دارو مىخورد و در صورت بهبودى یا عدم بهبودى، خدا را شاکر است. به همین ترتیب در تمام امور زندگى، به آقا و مولاى خود تکیه مىکند؛ آقایى که همه چیز دارد؛ همه چیز را مىداند؛ دنیا و آخرت در قبضهى قدرت او است و براى بندهاش جز خیر نمىخواهد.
توکّل در امور اخروى
در عبادات؛ توکّل بر خدا در عبادات؛ یعنى انسان بداند آثارى که در عبادات و اعمال صالح است، از خداست. وظیفه بنده این است که نماز بخواند و سعى کند حضور قلب داشته باشد، ولى این که نمازش مورد قبول قرار بگیرد یا نه، با خداست. اگر نماز و روزه و دعا پذیرفته شد و آثار عالى آن نصیب گشت، از فضل و لطف الهى بداند و شاکر او باشد، نه آنکه به عجب و غرور افتد و من من کند. اگر هم احساس کرد بهره کافى از عباداتش نمىبرد، خود را مقصر بداند و دست از توکّل بر ندارد.
کسى انتظار نداشته باشد پس از چند سال عبادت، مکاشفه و نور ببیند؛ اینها پاداش دنیایى عمل است و اگر حاصل نشد، خداوند آن را به صلاح ندانسته و اهمیّت چندانى ندارد. گاه کسى چون آیت الله قاضى چهل سال ریاضت شرعى مىکشد و در راه سلوک الى الله قدم برمىدارد، ولى هیچ خواب و مکاشفهاى نمىبیند، امّا دست برنمىدارد و از خدایى که بر او توکّل کرده، ناامید نمىشود. این نیز در امتداد مسیر توحید افعالى است.
در تهذیب نفس، شخص مؤمن بر خدا توکّل مىکند و با کمک گرفتن از اساتید عرفان و علماى اخلاق، مطابق آیات و روایات، زحمت مىکشد تا بخل، حسد، کینه، کبر و دیگر صفات ناپسند را از خود دور کند. در اینجا نیز مىداند که هر صفت ناپسندش از میان رفت و تبدیل به صفت خوب شد، از عنایت خداوندى است که بر او توکّل کرده؛ لذا از خود چیزى نمىبیند؛ مغرور نمىشود و تا آخر، خود را بنده ذلیل، فقیر، حقیر، مسکین و مستکین خدا مىداند و شکر او مىکند.
گویندهاى که سخن مىگوید، زبان، عقل و علمش از خداست؛ به مدد او سخن مىگوید و اگر او بخواهد، حرفش در دل مىنشیند و تأثیر مىکند. این جبر نیست، بلکه از خدا دیدن و شکر او بجا آوردن است.
تبیین معناى خوارى و شرافت
(وَ مَنْ یُهِنِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ )
«هر کس را خدا خوار کند، گرامى دارندهاى ندارد.»
«خوارى» گاه از زاویه دنیا دیده مىشود و گاه از زاویهى آخرت. اهل دنیا، خوارى را در فقر، گمنامى و بىاعتنایى مردم مىبینند همچنان که شرافت و بزرگى را در ثروت، مقام و شهرت مىدانند، امّا از منظر اخروى، ذلّت و شرافت، معنا و مفهوم دیگرى دارد. در نزد اهل آخرت و در دیدگاه قرآن، خوار کسى است که اسیر هواى نفس و شیطان باشد و شهوات، خیالات و حرف مردم، او را در بند کرده باشد.
سنّت خداى تعالى بر این است که هر کس از نفس و شیطان اطاعت کند، خوار و ذلیل شود؛ پس اگر مىفرماید: (مَنْ یُهِنِ اللهُ) بدین معنا نیست که او کسى را خوار مىکند، بلکه سبب قرار داده و راه آن را باز گذاشته است؛ هر کس بدین راه رود، نتیجهاى جز خوارى عایدش نمىشود و از فضائل انسانى خالى مىشود.
کسى که در پى دنیاست، به تعبیر روایت مانند سگ مىشود؛ چرا که «الدنیا جیفه و طالبُها کلاب» (دنیا مردار و طالب آن، سگ است). چنین کسى در نزد اهل معرفت، بوى تعفن مىدهد و از شکل انسانى بیرون است؛ لذا از او فرار مىکنند. در مقابل، شرافت و بزرگى، در مهار نفس و شیطان است.
کسى که فهمی شرافت انسان در مخالفت نفس و شیطان است و در این راه حرکت کرد، خدا را وکیل خود ساخته است و هم او مددکارش خواهد بود؛ «حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعمَ المَولى وَ نِعمَ النَصیر». یعنى خداوند وکیل خوبى است براى آنکه او را از شرّ نفس خود و دیگران حفظ کند و از شیطان در امان دارد.
حرکت حضرت ابا عبدالله از مکه تا کربلا
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام همچون جد، پدر و برادر خود و مانند دیگر ائمه اطهار علیهم السلام خداى تعالى را وکیل خود گرفت و به تکلیف خویش عمل کرد. هنگامى که دید دین جدش، از ناحیه یزید شرابخوار میگسار میمون باز در خطر است، دست بیعت به او نداد. یزید در حالى خود را امیرالمؤمنین مىخواند که هیچ اعتقادى به توحید، نبوت و معاد نداشت و احکام دین را به استهزاء مىگرفت. در چنین موقعیتى حضرت ابا عبدالله علیه السلام تکلیف خود دید که اولا: با او بیعت نکند؛ چراکه بیعت با او، پایان اسلام بود؛ «و على الاسلام السلام». ثانیآ: باید از مدینه خارج شود؛ زیرا یزید دستبردار نبود و کشته شدن در آن شرایط هیچ فایدهاى نداشت؛ از همین رو بار سفر بست و به همراه اهل بیت خود راهى مکه شد؛ تا خدا چه خواهد؛ (حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ ).
حضرت در روز سوم شعبان وارد مکه شد و تا نهم ذى الحجه در آنجا ماند و در تمام این مدّت با حاجیان و زائران خانه خدا به گفتگو پرداخت. در این مدّت سیل نامههاى اهل کوفه روان گشت و تا دوازده هزار نامه بدست ایشان رسید، با این مضمون که ما امام و رهبرى نداریم و مىخواهیم شما امیر ما باشید.
چون کوفیان آمادگى خود را مبنى بر حمایت از امام و بیعت با او اعلام کردند، حضرت تکلیف داشت به سوى آنان برود و دعوتشان را اجابت کند. اگر نمىرفت، کوفیان فرداى قیامت در محضر پروردگار حجت داشتند که از امام حق دعوت کردند و او دعوتشان را نپذیرفت؛ پس در گمراهى خود معذور بودند. امام در روز عرفه، حج خود را تبدیل به عمره مفرده کرد و راهى کوفه شد؛ «تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ».
منزل به منزل پیش رفت و در هر منزل، اخبار اتفاقات کوفه به دستش مىرسید. در منزل شراف، هنگام سحر به جوانانش دستور داد آب بسیار بردارند و از آنجا حرکت کردند. اوائل روز با شتاب رفتند تا این که روز به نیمه رسید. ناگاه مردى از کاروان گفت: الله اکبر، به دنبالش حضرت هم فرمود: الله اکبر، براى چه تکبیر گفتى؟ مرد گفت: نخل دیدم. دو نفر گفتند: ما هرگز در اینجا حتّى یک نخل هم ندیدهایم. حسین علیه السلام فرمود: به نظر شما چه مىآید؟ گفتند: به نظر ما سرهاى اسب سواران است. گفت: و الله من هم همین طور فکر مىکنم.
حضرت راه خود را کج کرد و در ذو حسم منزل نمود، طولى نکشید که سپاه دشمن هم رسید. حرّ و سوارانش در گرماى نیمروزى ظهر، مقابل حسین علیه السلام توقف کردند. امام و اصحابش عمامه بر سر بسته و شمشیرهایشان را با حمایل بر دوش بسته بودند.
حضرت فرمود: قوم را سیراب کنید، به آنها آب بنوشانید، اندکى هم به اسبها آب بدهید! یارانش برخاستند و به آنها آب دادند تا این که سیرابشان کرده، قدحها و کاسهها و ظروف را پر کردند و نزد اسبهایشان گذاشتند. وقتى اسب سه یا چهار و یا پنج نفس از آن آب مىخورد، آن را از پیش او مىگرفتند و اسب دیگر را سیراب مىکردند تا این که همه اسبها سیراب شدند.
وقت نماز ظهر فرا رسید. امام حسین علیه السلام به حجّاج بن مسروق جعفى دستور داد اذان بگوید، او اذان گفت. وقت اقامه که رسید حضرت با یک ملحفه و رداء و نعلین از چادر بیرون آمد. ابتدا حمد و ثناى الهى را گفت، سپس فرمود :
«اى مردم! از خداى عزّ و جلّ و شما معذرت مىخواهم. من به سوى شما نیامدهام تا زمانى که نامههایتان به من رسیدند و فرستادههایتان بر من وارد شدند، با این پیام که ما امامى نداریم، نزد ما بیا تا که شاید خداوند در پرتو شما ما را بر محور هدایت جمع کند. اگر بر دعوتتان پایبند هستید، من آمدم. اگر عهد و پیمانى را که موجب اطمینان من بشود به من مىسپارید به شهرتان وارد مىشوم و اگر این کار را نمىکنید و ورودم را خوش ندارید، از نزدتان به جایى که از آنجا به طرف شما آمدهام بازمىگردم!»
همه سکوت کردند. به موذّن گفتند: اقامه بگو! موذن اقامه نماز را گفت. سپس به حرّ فرمود: آیا مىخواهى با اصحابت نماز بخوانى؟ حرّ گفت: نه، شما نماز بخوان و ما با شما نماز مىخوانیم. امام بر ایشان نماز خواند، بعد وارد چادر خود شد و اصحابش نزد او جمع شدند. حرّ هم به جایگاه خودش بازگشت و به خیمهاى که برایش بپاکرده بودند وارد شد و جمعى از اصحابش نزد او جمع شدند.
بعد از نماز عصر امام دستور حرکت داد امّا وقتى خواستند حرکت کنند، حرّ جلو آمد و مانع شد. حضرت فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! چه مىخواهى؟»
حرّ گفت: «به خدا قسم اگر در میان عرب جز شما کسى نام مادرم را مىبرد از او نمىگذشتم، ولى من نام مادر شما را جز به بهترین وجه نمىتوانم بر زبان آورم.»
فرمود: پس چه مىخواهى؟ حرّ گفت: والله مىخواهم تو را نزد عبید الله بن زیاد ببرم!
فرمود: در این صورت من از تو تبعیّت نخواهم کرد! حرّ گفت: من هم رهایت نمىکنم.
وقتى میانشان سخن به درازا کشید حرّ گفت: من به جنگ با شما مأمور نشدهام. مأموریت من این است که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم. حال اگر نمىپذیرى، راهى را انتخاب کن که شما را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند. این پیشنهاد حد وسطى بین من و شما باشد تا این که من به ابن زیاد نامه بنویسم.
دو گروه رفتند تا به کربلا رسیدند. بنا به نقل بعضى تواریخ، حضرت زینب سلام الله علیها به امام حسین علیه السلام عرض کرد : چرا از وقتى وارد این سرزمین شدیم، اندوهى جانکاه مرا فرا گرفته است؟
فرمود: خواهرم! اینجا همان جایى است که جوانان ما کشته مىشوند و زنانمان به اسیرى مىروند.
امروز، وقتى به یزید و اتباعش نگاه مىکنید، معلوم مىشود که خوارى یعنى چه. همگان، حتّى غیر مسلمانان هم وقتى مصائب حضرت سید الشهدا را مىشنوند، دل شکسته مىشوند و مىگویند اى کاش بودیم و آن روز حسین علیه السلام را یارى مىکردیم. هر وجدان آزادهاى مىداند که بزرگى و شرافت از آن کسى است که دست بیعت به یزید نداد و فرمود: «هیهات منّا الذلّه».
حضرت سید الشهدا خود را فداى خدا کرد تا دیندارى واقعى را نشان دهد. دیندارى فقط به چند رکعت نماز، آن هم با بىمیلى و افسردگى نیست. او خود و یارانش را فداى دین خدا کرد و به شرافت واقعى رسید. اگر در یاد او، هنگام نوشیدن آب، آن همه حسنه نهفته است و اگر یک قطره اشک در مجلس او، نجات از آتش و برات بهشت است، بخاطر شرافت آن حضرت در پیشگاه پروردگار است؛ چراکه او فقط خدا را وکیل خود گرفت و همه چیزش را فداى او کرد؛ لذا تا روز قیامت نامش به عنوان کشتى نجات و چراغ هدایت مىدرخشد.
خوارى مخصوص کسانى است که تا روز قیامت، مؤمنان هر روز لعنشان مىکنند؛
«اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلک»
شرافت براى حسینى است که سلام مؤمنان تا روز قیامت براى او، فرزندان و یارانش است؛
«السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک السلام على الحسین و على على بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین»