سوره یوسف آیه ۷۶ تا ۷۸ | جلسه ۲۲
باید در مصادیق حق یا ظلم بودن مسأله دقت کرد و با اهل خبره مشورت نمود تا معلوم شود این کار از نظر شرعی صحیح است یا خیر، وگرنه نمیتوان بیجهت به کسی تهمت زد و او را برای مقاصدی که شرع اجازه نداده، بازداشت کرد.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۷۶ تا ۷۸ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۰۴ | جلسه ۲۲
حکمت ۲۸۲ نهجالبلاغه
«بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَهِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّهِ»
«بین شما و موعظه حجابی از غفلت است.»
«غرّه» هم به معنای غفلت است و هم به معنای غرور؛ یعنی غرور آدمی اجازه نمیدهد موعظه را قبول کند.
حکمت ۲۹۷ نهجالبلاغه
«مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»
«عبرتها چه بسیار و عبرتپذیران چه اندکاند!»
سورۀ یوسف آیات ۷۶ تا ۷۸
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی دینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ (۷۶)
آنگاه قبل از بارِ برادرش، شروع به بازرسی بارهای آنها کرد. سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد. اینگونه به یوسف چارهاندیشی آموختیم. او نمیتوانست مطابق قانون پادشاه مصر برادرش را بگیرد، مگر اینکه خدا بخواهد. ما درجات هرکس را بخواهیم بالا میبریم و بالاتر از هم صاحب علمی، عالمی است.
قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)
گفتند: اگر او دزدی میکند، برادرش نیز پیش از این دزدی کرده است. یوسف این حرف را پیش خود مخفی کرد و برای آنان آشکار نکرد. گفت: موقعیت شما بدتر است و خدا به آنچه توصیف میکنید، آگاهتر است.
قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ (۷۸)
گفتند: ای عزیز او پدری پیر و سالخورده دارد. یکی از ما را بهجای او بگیر. ما تو را از نیکوکارن میبینیم.
«فَبَدَأَ» شروع کرد «بِأَوْعِیَتِهِمْ» به بازرسی بارهای آنان (برادران) «قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ» قبل از بارِ برادرش «ثُمَّ اسْتَخْرَجَها» سپس بیرون آورد آن را «مِنْ وِعاءِ أَخیهِ» از بارِ برادرش (بنیامین) «کَذلِکَ کِدْنا» این چنین چارهاندیشی کردیم «لِیُوسُفَ» برای یوسف «ما کانَ لِیَأْخُذَ» او نمیتوانست بگیرد «أَخاه» برادرش را «فی دینِ الْمَلِکِ» با قانون پادشاه مصر «إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر اینکه خدا بخواهد. «نَرْفَعُ» بالا میبریم «دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» درجات هرکس را بخواهیم. «وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ» و بالاتر از هر صاحب علمی «عَلیمٌ» عالمی هست.
«قالُوا» برادران گفتند «إِنْ یَسْرِقْ» اگر بنیامین دزدی کند «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ» برادرش نیز دزدی کرده «مِنْ قَبْلُ» قبلاً «فَأَسَرَّها یُوسُفُ» یوسف این حرف را مخفی کرد «فی نَفْسِهِ» پیش خود «وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ» و آن را برای آنان آشکار نکرد «قالَ» ولی گفت: «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» شما منزلت و موقعیت بدتری دارید. «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» و خدا داناتر است «بِما تَصِفُونَ» به آنچه توصیف میکنید.
«قالُوا» گفتند «یا أَیُّهَا الْعَزیزُ» ای عزیز «إِنَّ لَهُ أَباً» او را پدری است «شَیْخاً کَبیراً» پیر و سالخورده «فَخُذْ أَحَدَنا» بگیر یکی از ما را «مَکانَهُ» به جای او «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنین» ما تو را از نیکوکاران میبینیم.
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیه؛ «اوعیه» جمع «وعاء» بهمعنی بار و بنه و خورجین است. مأموران جناب یوسف شروع کردند به بازرسی بارها و گشتن خورجینهای برادران یوسف؛ یعنی همان اول سراغ بار بنیامین نرفتند.
ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیه؛ پس از مقداری جستجو، ظرف پادشاه را در بار بنیامین پیدا کردند.
کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ؛ «کدنا» یعنی ما این راه چاره را پیش پای یوسف گذاشتیم. جناب یوسف میخواست مقدمهای فراهم کند که پدر و برادرانش را به مصر آورد، امّا با قوانین پادشاهی مصر نمیتوانست بیدلیل این کار را انجام دهد، لذا خدای تعالی با الهام یا وحی این راه را به او آموخت.
کیدی که خداوند در اینجا میفرماید و انجام میدهد، قطعاً مطابق مصلحت است و هیچ خلافی در آن نیست؛ چراکه به اتفاقات خوبی در آینده منتهی میشود که خدای تعالی دوست میدارد، امّا نکته مهم این است که جناب یوسف با وحی الهی و بهاذناللّه این کار را کرد. در غیر این صورت هیچکس نمیتواند بگوید من هم مجتهد هستم و طبق نظر خود شبیه این کار را انجام میدهم! حتی اگر بتواند از قرآن و روایات هم دلیل بیاورد -که نمیتواند- باز هم مجوز ندارد. این کار مخصوص زمانی است که خدای تعالی به بیامبرش وحی کند.
بله؛ آنجا که خداوند اذن داده، جایز است؛ مثلاً وقتی حیوان درندهای حمله میکند یا ظالمی درصدد است به ناحق آسیبی به انسان برساند، میتوان با حیلهای مثل تغییر چهره از دست او فرار کرد. همچنین وقتی بیم این میرود که بیگناهی در مهلکهای بیفتد، جایز است برای نجاتش حیلهای اندیشید. برای دستگیری مجرمی هم که مال مردم را برده یا کسی را کشته، اگر راه دیگری وجود ندارد، میتوان دست به حیله زد.
باید در مصادیق حق یا ظلم بودن مسأله دقت کرد و با اهل خبره مشورت نمود تا معلوم شود این کار از نظر شرعی صحیح است یا خیر، وگرنه نمیتوان بیجهت به کسی تهمت زد و او را برای مقاصدی که شرع اجازه نداده، بازداشت کرد.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاء؛ خداوند درجات هرکس را بخواهد بالا میبرد. علمی که او به پیامبران و امامان داده، علمِ تحصیلی نیست، علمی است که بهخاطرِ مقام و منزلتشان نزد خدا، به آنان عطا شده. خدای تعالی ایشان را بالا برد و از صفات خوبِ خود که یکی علم است، با آنان بخشید.
منظور از «من نشاء» چیست و خدا برای چه کسی درجات عالی میخواهد؟ کسی که اولاً: خودش بخواهد و ثانیاً: زمینه داشته باشد.
وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیم؛ هرچه بشر بالا رود، باز بالاتر از او کسی هست، غیر از پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام که بالاتر یا حتی همردیف آنان وجود ندارد؛ نه از انبیاء گذشته و نه علمای آینده. هر بندهای اگر علمی دارد، چه ظاهری و چه معنوی، از طریق ایشان است. خدا اینطور خواسته. آنها زمینۀ کامل برای دریافت علم خدا را دارند.
ولی آیا خود ایشان هم به جایی رسیدهاند که احتیاجی به خدا نداشته باشند؟ هرگز. خدای تعالی انتها ندارد؛ او ذاتش عین علم است، امّا دیگران اینطور نیستند. آنچه این بزرگواران دارند، عنایت پروردگار و اثر عبودیتی است که در مقابل خداوند داشتند. آنان خدا نیستند، بشری فوق دیگراناند.
در روایت است که وقتی حضرت موسى با حضرت خضر مشغول صحبت بود، پرندهاى آمد و بر آب دریا نشسته با منقار خود مقدارى از آب دریا برگرفت. جناب خضر به موسى گفت: این پرنده و عمل آن را مشاهده کردى؟
گفت: آرى.
خضر فرمود: علم من و تو در مقابل علم محمّد و آل محمّد صلّیاللّهعلیهوآله به مقدار آبى است که این پرنده با منقار خود از دریا برگرفت. آیا آب دریا بهخاطرِ آن مقدار که این پرنده به منقار گرفت، کم شد؟[1]
حضرت موسی و خضر هر دو پیامبر خدا هستند و خداوند عنایات فراوانی به آنان کرده؛ آنهمه آیات و نشانهها به جناب موسی داده، امّا پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام چیز دیگری هستند و تا قیامت هر کس هرچه دارد، از برکت ایشان است.
قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل؛ برادران یوسف گفتند اگر بنیامین دزدی کرده، چندان جای تعجب ندارد؛ چراکه برادرش یوسف نیز قبلاً دزدی کرده بود.
تفسیر عیاشى از اسماعیل بن همام روایت کرده که امام رضا علیهالسلام ذیل این آیه فرمود:
اسحاق پیغمبر کمربندى داشت که انبیاء و بزرگان یکى پس از دیگرى آن را به ارث مىبردند. در زمان یوسف این کمربند نزد عمۀ او بود. یوسف مدتی نزد عمهاش به سر مىبرد و عمهاش او را دوست مىداشت. روزى یعقوب نزد خواهرش فرستاد که یوسف را روانه کن، دوباره مىگویم نزد تو بیاید.
عمۀ یوسف به فرستادۀ یعقوب گفت فقط امشب مهلت دهید من او را ببویم، فردا نزد شما روانهاش مىکنم. آن گاه براى اینکه یعقوب را قانع سازد که چشم از یوسف بپوشد، فرداى آن روز آن کمربند را از زیر پیراهن یوسف به کمرش بست و پیراهنش را روى آن انداخت و او را نزد پدر روانه کرد.
مدتی بعد نزد یعقوب آمد و به او گفت: چندی پیش کمربند ارثى را گم کرده بودم و اکنون دانستم یوسف آن را زیر پیراهنش بسته.
چون قانون مجازات دزد این بود که سارق بردۀ صاحب مال شود، به همین بهانه یوسف را نزد خود برد.[2]
همچنین روایتی از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله نقل شده مبنی بر اینکه یوسف در کودکى بتى را که از طلا و نقره ساخته شده بود و ازآنِ جد مادریاش بود، دزدید و شکست. برادران او را در این عمل سرزنش کردند.[3]
فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی نَفْسِه؛ جناب یوسف که حقیقت ماجرا را بهتر از هر کسی میدانست، سکوت اختیار کرد و هیچ نگفت. تنها چیزی که به زبان آورد این بود که «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُون» موقعیت و وضع شما بدتر است؛ چراکه اولاً: گفتید ما فرزندان یعقوب دزد نیستیم، امّا اکنون به برادر خود نسبت دزدی میدهید. ثانیاً: با این سخن حسد خود به برادرتان یوسف را ظاهر کردید. در هر حال خدا به آنچه میگویید، داناتر است.
قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبیراً؛ برادران یوسف گفتند: ای عزیز! پدر پیر و سالخوردۀ او از فراقش رنج بسیار میکشد. جای او یکی از ما را بگیر و او را رها کن تا نزد پدر رود. اگر چنین کنی، به ما احسان کردهای و ما میدانیم تو از نیکوکارنی.
[1] ـ اثبات الوصیه، ۶۲.
[2] ـ تفسیر عیاش، ۲، ۱۸۵.
[3] ـ المیزان، ۱۱، ۲۴۰.