سوره یوسف آیه ۱ تا ۴ | جلسه ۳
بالاخره مشکلاتی هست که باید همه بدانند این مشکلات چیست. مردم غریبه نیستند. کشور مال آنهاست. وقتی بفهمند، چارهاندیشی میکنند و پشت به پشت هم میدهند و هر کاری لازم باشد انجام میدهند.
خود شما هم از خود مردم هستید، از همین مردم بالا آمدید. پنهان کردن اینکه مشکل از کجاست، صحیح نیست؟
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف | آیات ۱ تا ۴ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۷/۰۷ | جلسه ۳
حکمت ۷ نهجالبلاغه:
«الصَّدَقَهُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِم»
«صدقه دارویى درمانبخش است. کردار بندگان در این دنیا، پیش چشم آنان در آن دنیاست.»
«مُنجِح» یعنی درمانبخش و سودمند. صدقه دارویی است که دردها را شفا میدهد و از بلاها و مرگ ناگهانی جلوگیری میکند. البته از مرگ غیر حتمی.
تفسیر آیه ۱ تا ۴ سوره یوسف
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ (1)
الف لام را. این آیات کتاب روشنگر است.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)
ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، شاید تعقل کنید.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ (3)
ما بهترین قصهها را با این قرآن که به تو وحی کردیم، برایت بازگو میکنیم و تو پیش از این از بیخبران بودی.
إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ (4)
هنگامی که یوسف به پدرش گفت ای پدر! من یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم که برایم سجده میکنند.
«الر» حروف مقطعۀ قرآن. «تِلْکَ» این است «آیاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ» آیات کتاب روشنگر.
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» ما آن را نازل کردیم «قُرْآناً عَرَبِیًّا» بهصورتِ قرآنی عربی «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» شاید تعقل کنید.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ما برای تو بازگو میکنیم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» بهترین قصهها را «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ» با این قرآن که بر تو وحی کردیم «وَ إِنْ کُنْتَ» هرچند که بودی «مِنْ قَبْلِهِ» پیش از این «لَمِنَ الْغافِلینَ» از بیخبران.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» یاد کن هنگامی را که یوسف گفت «لِأَبیهِ» به پدرش «یا أَبَتِ»ای پدرم! «إِنِّی رَأَیْتُ» من در خواب دیدم «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» یازده ستاره «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و خورشید و ماه «رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ» دیدم آنها را که برای من سجده میکنند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ؛ همۀ سورههای قرآن با این آیه شروع میشوند، جز سورۀ توبه که آغازِ آن برائت از مشرکان و عذاب آنهاست و این با رحمت خدا نمیسازد. در عوض در سورۀ نمل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ دوبار آمده است.
به نام «اللّه» که رحمان و رحیم است. بعضی مفسران معتقدند این آیه در هر سوره با مضامین آن سوره مناسبت دارد؛ مثلاً در سورۀ یوسف که دربارۀ ولایت پروردگار است، یعنی «اللّه» ولیّ همۀ مخلوقات است. در خصوص مؤمنان هم جداگانه ولیّ خاصشان است.
«الرحمٰن» یعنی فیض و رحمت گستردۀ او به همۀ مردم میرسد و همه چه کافر و چه مؤمن از این سفرۀ عام پروردگار روزی میخورند و روزگارشان میگذرد. این رحمانیت پروردگار است. نسبت به این سوره هم وقتی حضرت یوسف به مقام عزیزی مصر میرسد، همۀ مردم بهوسیلۀ او از الطاف خدای تعالی برخوردار میشوند.
«الرحیم» رحمت خاصِ خدای تعالی به مؤمنان است. حضرت یوسف دربارۀ برادرانش در چند موضع این رحمت را از خود ظاهر کرد؛ یکی آنجا که تهمتِ دزدی به او دادند. دیگر آنجا که آمدند و عذرخواهی کردند و گفت «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» و در آیات دیگری که خدای تعالی این اخلاق رحیمیه را از ایشان ظاهر نمود.
الر؛ بعضی سورهها با این حروف آغاز میشود و گاهی بهصورتِ ترکیبی میآید؛ مثل همینجا و گاهی بهصورتِ تک حرفی؛ مثل «ق»، «ن»، «ص». بعضی مفسران گفتهاند که اگر این حرفها را با هم جمع و تکرار آن را حذف کنند، این عبارت به دست میآید «صراط علی حق نمسکه» یعنی راه علی حق است، ما آن را نگه میداریم. همچنین گفته شده اینها علامات و رموزی بین خدای تعالی و پیامبر است.
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبین؛ «تلک» اشاره به دور است، یعنی آن. چرا نفرمود «هذه» یعنی این؟ برخی معتقدند بهخاطرِ بیان اهمیت آیات قرآن از ضمیر دور استفاده شده است.
«آیات» یعنی نشانهها. اینکه قرآن کریم به آیات تقسیمبندی شده، بهخاطرِ این است که این کتاب هم خود نشانهای از خدا و اعجاز پیامبر اکرم است و هم نشانههای توحید پروردگار در آن است. خصوصیات توحید و معاد و صفات پروردگار را بیان میفرماید و آنچه احتیاج بشر است از جهت نفسی و اجتماعی در خود دارد.
این کتابی «مبین» یعنی روشن و آشکار است. در عین حال که کسی نمیتواند مثل آن را بیاورد و هنوز احدی نتوانسته پاسخ تحدی قرآن را بدهد، آیاتش چنان ساده و روان است که هرکسی میتواند با آموختن مختصری صرف و نحو عربی ظاهر آن را بفهمد، البته درک باطن آن نیازمند کوشش بیشتری دارد.
با آنکه آیاتش معجزه است، امّا به حساب اینکه خدای تعالی در این سوره داستان حضرت یوسف را بیان میکند، هرکس آن را میخواند، لذت میبرد و میخواهد ادامۀ آن را هم بخواند و بفهمد چه خبر است.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ؛ «نزول» فرستادن از بالا به پایین است. آمدنش در دایرۀ الفاظ و کتابت، نزول محسوب میشود. در واقع این قرآن از ناحیۀ پروردگار است و در اصل بهصورتِ معنا بوده، اکنون در لفظ آمده؛ پس نزول کرده است.
قرآن کریم غیر از این ظاهر، تأویلاتی هم درون خود دارد؛ لذا بعضی اوقات ائمۀ اطهار علیهمالسلام به آیاتی از آن استناد میکنند که به ظاهرش نمیخواند، امّا وقتی به باطن دقت شود، درست است.
قُرْآناً عَرَبِیّا؛ نام این کتاب را قرآن گذاشتیم و به زبان عربی است؛ چراکه اولاً: خدای تعالی هر پیامبری را به زبان قومش فرستاده؛ لذا وقتی پیامبر عرب بود، معنی ندارد کتابش به زبان غیر عربی باشد. از این گذشته کلام عرب خصوصیاتی دارد که در کمتر زبانی همۀ آنها جمع است؛ مثلاً جملاتی میتوان با آن گفت که ظاهر و باطن داشته باشد و عمیق باشد. البته در برخی اشعار فارسی مثل حافظ و مولوی و بعضی دیگر از عرفا چنین ویژگی وجود دارد، ولی آنها هم مضامین اشعار خود را از قرآن گرفته بودند. زندگی و روحیۀ آنها کاملاً قرآنی بود و به همین جهت میتوانستند شعر فارسی را اینطور بسرایند.
شیخ بهایی در مدح مولوی میگوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب
حافظ میگوید:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
گویند حافظ در مسجد جامع عتیق شیراز اطراف بیت المصحف میچرخید و قرآن میخواند. منظور اینکه همۀ اینها از برکت قرآن است.
لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون؛ ما این قرآن را نازل کردیم تا شما تعقل کنید. تعقل یعنی عقل را به میدان آوردن.
فرق عقل با خیال و واهمه چیست؟ مثلاً کشفیات ریاضیات و هندسه و طب خیالی نیست، رسیدن به واقع است؛ یعنی آنچه در این عالم نهفته، به دست میآورند.
در معنویات هم همین است. هدف معنوی انسان این است که خدای تعالی را بشناسد. شناختن خدا در قدم اول بهوسیلۀ آثار اوست؛ لذا دائم قرآن کریم دعوت به مشاهده و تدبّر در آسمان و زمین و موجودات این جهان میکند؛
﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ۞ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ۞ وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ۞ وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾[1]
«آیا به شتر نگاه نمیکنند که چطور آفریده شده؟ و به آسمان که چگونه برافراشته شده؟ و به کوهها که چگونه در جای خود نصب شده؟ و به زمین که چطور گسترده شده؟»
اینهمه مخلوقات و از همه مهمتر خود انسان که از پیش خود خلق نشدهاند. با کمی تعقل میفهمی سازندهای داری که عالم و حکیم و تواناست، امّا با این فکر کوچک نمیتوانی بفهمی او چگونه است. فعلاً آثارش را بشناس!
برای شناخت او باید کمی همرنگش شوی؛ یعنی صفات خوب تحصیل کنی؛ در این صورت بهتدریج با او آشنا میشوی. خدای تعالی رحیم است؛ رحمت واسعه دارد. باید این رحمت کمی از انسان صادر شود. خدای تعالی علیم است، امّا کو علم ما؟
کسی رفت منبر و هر سؤالی از او پرسیدند، گفت نمیدانم. یکی از میان جمع صدا زد تو که نمیدانی چرا از این پلهها بالا رفتی؟ پاسخ داد این چند پله به اندازۀ علم من است. اگر بخواهم به اندازۀ جهلم بالا روم، باید تا عرش بروم.
اینطور نیست که انسان همه چیز بفهمد. فهم به این زودی حاصل نمیشود، حتی شناختن امام و پیامبر زحمت دارد و آسان نیست.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ؛ قصه در لغت یعنی پیگیری کردن مطلبی. به حساب عرفی یعنی حکایاتی از گذشته.
اینکه فرمود «علیک» و نفرمود «الیک» یا «لک» یعنی کاملاً احاطه بر تو دارد و خوب آن را میفهمی. وقتی کسی چیزی را به خوبی میفهمد، میگویند علیک یعنی احاطه پیدا کرده بر تو.
همانطور که گفتیم وقتی آیاتِ این سوره نازل شد، آنها که قصههای اساطیر و افسانههای سایر ملل را تعریف میکردند، همه انگشت به دهان و متعجب شدند.
بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآن؛ اینها همه وحی پروردگار است. وحی ارتباط معنوی خداوند با پیامبر از طریق جبرئیل است.
اینطور نیست که خدای تعالی در کرات دیگر باشد. او مکان ندارد که بگوییم مثلاً در آسمانها نشسته یا جایی در فضای نوری یا تاریک دارد. نمیتوان گفت خدا در آن بالاهاست. عرش هم تعبیری روحانی و معنوی است و فراتر از این عالم و کرات و کهکشانهاست. وسعت آنجا قابل مقایسه با این عالم نیست.
مطابق روایات، رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله از بدو تولد زیر نظر خاص پروردگار بودند و خداوند جبرئیل را برای هدایت و توجه دادن به ایشان گماشته بود. تا چهل سالگی وحی نبود، امّا حضرت را رها نمیکردند و مواظب بودند.
معاشرتها، دایه گرفتن و شیرخوردن، ماجراهای کودکی و نوجوانی و جوانی، عبادتها و روزههایی که حضرت در غار حرا داشتند، همه از ناحیه پروردگار بود، لکن نه بهعنوانِ وحی، بلکه تربیت خاص بود. بنابراین رسول خدا قبل از رسالت نیز یک شخص عادی یا صرفاً مقدس و ریاضتکش نبود، اینطور نبود که ناگهان پیامبر شوند. زیر نظر خدایی بود که همۀ عوالم ظاهر و باطن در دست اوست.
وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلین؛ غافل بر دو قسم است؛ یکی آنکه غفلتی دارد که نباید داشته باشد؛ مثلاً در نماز غافل است. همۀ ما باید سعی کنیم لااقل در نماز حواسمان جمع باشد و از خدا بخواهیم بهتدریج در ساعات دیگر هم از او غافل نباشیم؛ خدایی که همراهمان است «هو معکم». این یک واقعیت حتمی و قطعی است. خدایی که همۀ افلاک را خلق کرده و میچرخاند! شناخت این خدا به این آسانی نیست. اینطور نیست که آدم شعر بخواند و با این مغز او را بشناسد.
نوع دیگر غافل این است که شخص بنا نداشته چیزی را بفهمد. در اینجا همین قسم مقصود است؛ یعنی رسول خدا تاکنون بنا نداشت از سرگذشت جناب یوسف آگاه شود. شاید اگر میخواست و دنبال میکرد، خدا به ایشان میفهماند.
إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ؛ حضرت یوسف به یعقوب گفت «یا ابت» ای پدر! در عرب وقتی بخواهند با مهربانی با پدر سخن بگویند، بهجای «یا ابا» میگویند «یا ابتِ».
إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدین؛ من دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برایم سجده کردند. ابتدا بهطورِ مجمل گفت «رایتُ». بعد فرمود «رأیتهم» دیدم آنها به من سجده میکنند.
پیش از این گفتیم حضرت یعقوب شش همسر داشت و از هرکدام دو پسر نصیبش شد. یوسف و بنیامین از یک زن بودند که در زمان کودکی یوسف از دنیا رفته بود. بنابراین یازده کوکب برادران، شمس یعقوب و قمر خالۀ یوسف بود.
همانطور که گفتیم خدای تعالی میخواهد در این سوره قصهای شیرین بیان کند و در ضمن آن به ولایت خود توجه دهد. همچنین میخواهد روح امید را در مردم و مخصوصاً در مؤمنان و مسلمانان زنده کند. در این حکایت میآموزیم که وقتی خداوند بخواهد رحمت خود را شامل کسی کند، هیچکس نمیتواند مانع آن شود.
پروردگار یکتاست که انسان را نگه میدارد؛ لذا جوانها و نوجوانها در هر حال که هستند، خود را به خدا بسپارند که خدا حافظ است. اگر درس میخوانند؛ اگر در جامعه رفت و آمد میکنند؛ اگر میخواهند ازدواج کنند، توکل بر خدا داشته باشند و بدانند او مسبب و رازق است؛ پس واهمهای به خود راه ندهند، امّا مراقب باشند؛ مخصوصاً مراقبِ غضبشان باشند.
کسی که میخواهد ازدواج کند، باید خود را برای فراز و نشیبهای زندگی آماده کند. زن گرفتن یک تربیت خدایی است. آدمی در این فراز و نشیبها تربیت میشود و جا میافتد. خیلی حواستان به زن و بچههایتان باشد!
آنها هم که همسر ندارند، ناامید نشوند. هستند کسانی که دوست دارند و آماده هستند برای ازدواج ساده. خدا هم قول داده اگر فقیر باشید، بینیازتان میکند.
﴿وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[2]
«مردان و زنان مجرد و غلامان و کنیزان صالح خود را همسر دهید. اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میکند. خدا گشایشگر و داناست.»
این را هم عرض کنیم که یکی از آثار رحمت واسعۀ پروردگار به این ملت این است که آنها را صاحباختیار خود قرار داد؛ یعنی رها شدند از زیر یوغ و چکمه پهلوی و آمریکا و انگلیس و روسیه. چه مصیبتهایی اینها بر سر این مردم آوردند! خدای تعالی از برکت این انقلاب مردم را آزاد کرد و اختیارشان دست خودشان افتاد.
اینها غریبه نیستند. مردم در این مملکت همه آشنا هستند. از خصوصیات کارگزاران این است که واقف باشند. مردم هم باید بفهمند که دستاندرکاران چه کار میکنند و گیرشان برای مردم چیست.
بالاخره مشکلاتی هست که باید همه بدانند این مشکلات چیست. مردم غریبه نیستند. کشور مال آنهاست. وقتی بفهمند، چارهاندیشی میکنند و پشت به پشت هم میدهند و هر کاری لازم باشد انجام میدهند.
خود شما هم از خود مردم هستید، از همین مردم بالا آمدید. پنهان کردن اینکه مشکل از کجاست، صحیح نیست؟
[1] ـ غاشیه، ۱۷ تا ۲۰.
[2] ـ نور، ۳۲.