تفسیر سوره حج

سوره حج آیه ۴ و ۵ | جلسه ۳

فرعون و امثال او این‌همه معجزات دیدند و قبول نکردند. این فرعونیت در همۀ مردم وجود دارد. خاصیت نفس این است. برای در امان ماندن از آن باید دائم به خدا متوسل شد؛ به او پناه برد و به یاد خود آورد که نطفه‌ای گندیده بود و آخرش جیفۀ مردار می‌شود.

فیلم جلسه
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره حج |  آیه ۴ و ۵ | چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۹/۰۵ | جلسه ۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ (۴)

بر شیطان مقرّر شده که هرکس او را به دوستی گیرد، گمراهش می‌سازد و او را به آتش سوزان راهنمایی می‌کند.

 

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ (۵)

ای مردم! اگر از برانگیخته شدن در قیامت شک دارید، پس ببینید که ما شما را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، سپس از علقه، سپس از مضغه (چیزى شبیه گوشت جویده شده) بعضی شکل‌یافته و بعضی بدون شکل تا (حق را) بر شما روشن کنیم، و آنچه را بخواهیم تا مدت معیّنی در رحم‌ها قرار می‌دهیم، سپس شما را به‌صورتِ طفلی بیرون می‌آوریم تا به حد رشد خود برسید. بعضی از شما می‌میرند و بعضی به اوج پیری می‌رسند تا آنجا که بعد از علم داشتن و دانستن، چیزی نمی‌دانند، و زمین را خشک و مرده می‌بینی، پس زمانی که باران بر آن بفرستیم به جنبش و حرکت درمی‌آید و رشد می‌کند و هر نوع گیاه زیبایی می‌رویاند.

 

«کُتِبَ عَلَیْهِ» مقرّر شده بر شیطان «أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ» که هرکس او را دوست بدارد «فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» شیطان گمراهش می‌کند «وَ یَهْدیهِ» و هدایتش می‌کند، می‌برد «إِلى عَذابِ السَّعیر» به‌سوی عذاب سوزاننده.

«یا أَیُّهَا النَّاسُ» ای مردم «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ» اگر شک دارید «مِنَ الْبَعْثِ» از برانگیخته شدن در قیامت «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» پس ببینید چگونه ما شما را خلق کردیم «مِنْ تُرابٍ» از خاک «ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ» سپس از نطفه «ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ» سپس از علقه (خون بسته) «ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ» سپس از مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده). «مُخَلَّقَهٍ» برخی با خلقتی کامل «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ» و برخی ناقص و شکل‌نیافته. «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا حق را بر شما روشن کنیم. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحام» و در رحم‌ها قرار می‌دهیم «ما نَشاءُ» آنچه را بخواهیم «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» تا مدت زمان معیّن «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً» سپس شما را به‌صورتِ طفلی بیرون می‌آوریم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا به حد رشد خود برسید. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» برخی از شما می‌میرند «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و برخی به اوج پیری و کهولت سن می‌رسند «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» تا آنجا که بعد از دانستن، چیزی نمی‌دانند (دچار فراموشی می‌شوند). «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً» زمین را خشک و مرده می‌بینی «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» هنگامی که بر آن آب باران نازل می‌کنیم «اهْتَزَّتْ» به حرکت درمی‌آید «وَ رَبَتْ» و رشد می‌کند «وَ أَنْبَتَتْ» و می‌رویاند «مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» از هر گیاه زیبایی. (5)

کُتِبَ عَلَیْه؛ همان طور که در آیات مخلتف قرآن آمده شیطان قسم خورده انسان را فریب دهد و از راه راست منحرف کند.

﴿قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ ۞ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین﴾[1]

«شیطان گفت: به عزتت سوگند همۀ آنها را گمراه می‌کنم، مگر بندگان مخلَصت را.»

پس اینکه فرمود «کُتِبَ عَلَیْه» به‌خاطرِ این بود که اول خودش تصمیم گرفت مخالفت کند. گفت: من بر آدم سجده نمی‌کنم. بعد خدای تعالی فرمود: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیم»[2] بیرون برو که تو رانده‌ شده‌ای! اینجا جای تکبر نیست.

اختیار داشت؛ مجبور نبود سرپیچی کند، حتی می‌توانست توبه کند. هنوز هم راه توبه برایش باز است، امّا این‌قدر خود را از خدای تعالی دور کرده که راه توبه را بر خود بسته.

کسی که بنا دارد بد باشد، هرچه نصیحتش کنند و راه راست و نشانه‌های حق را نشانش دهند، نمی‌پذیرد. می‌گوید من می‌خواهم همین طور باشم.

وقتی خودش این‌طور می‌خواهد، می‌گویند هرکاری می‌خواهی بکن. این می‌شود «کتب علیه». در واقع به اختیار خودش در راهی می‌افتد که گمان می‌کند برگشتی ندارد، امّا خودش نمی‌خواهد برگردد.

کفّار و مشرکان در زمان همۀ انبیاء همین طور بودند. چقدر معجزات می‌دیدند؛ چطور راه‌های هدایت را نشانشان می‌دادند، امّا می‌گفتند ما دست از بت‌ها برنمی‌داریم. پدران ما این راه را رفتند و ما هم همین را ادامه می‌دهیم.

امروز هم بعضی می‌گویند پدران ما آتش‌پرست بودند، ما هم باید به آیین آنها درآییم. بعضی هم شیطان‌پرست می‌شوند. می‌فهمند، ولی می‌گویند ما همین را ه را انتخاب کردیم.

خدای تعالی هیچ‌کس را انتخاب خوب یا بد مجبور نمی‌کند، حتی پیامبران و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام همه با اختیار خودشان قدم برمی‌دارند. این‌طور نیست که آدم خوب نتواند بد شود. اگر این‌طور بود که پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله دائم از خدا نمی‌خواست «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی‏ إِلَى‏ نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً».

همۀ اولیاء و انبیاء و مؤمنان به اقتضای مقام خود همین طور می‌گفتند و از خدا می‌خواستند حفظشان کند. چرا؟ چون مختارند؛ نفس از درون و شیطان از بیرون اغوا می‌کند و ناگهان دیدی وسوسه‌ها تأثیر گذاشت. البته خدا حفظ می‌کند.

أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّه؛ خدا می‌فرماید هرکس دنبال شیطان رفت و وسوسه‌های او را پذیرفت، بدین ترتیب که یا اصلاً اعتقادات را قبول نکرد؛ ‌نه توحید نه نبوت و نه قیامت را باور نداشت یا ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را رد کرد و با وجود آنکه خدای تعالی او را التفات داد و علی علیه‌السلام را شناخت و دانست حق با ایشان است، حاضر نشد زیربار برو، شیطان چنین کسی را از راه راست گمراه می‌کند.

راه راست بندگی خداست. هرکه دنبال شیطان رفت، از این راه منحرف می‌شود.

﴿أَ لَمْ‏ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ‏ یا بَنی‏ آدَمَ‏ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ﴾[3]

«ای فرزندان ‌آدم آیا با شما عهد نکردم شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شماست؟»

این را باید همه بدانیم که هرکس دنبال کسی باشد، چه حق چه باطل، مثل این است که بندۀ او شده. اگر او حق و خدایی باشد، این نیز بندۀ خدا می‌شود و اگر باطل باشد، بندۀ شیطان می‌گردد.

وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیر؛ شیطان پیروان خود را به آتش و عذاب هدایت می‌کند؛ آتشی که آدمی با دست خود برای خویش مهیّا کرده است. وقتی دنبال شیاطن رفت و اطاعت نفس کرد، سرانجامی جز دوزخ ندارد.

اگر مسلمان و شیعه باشد، گناه روی گناه انباشته می‌شود و بر اعتقاداتش تأثیر می‌کند و به‌تدریج همه‌چیز را منکر می‌شود.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هنگام فوت جوانى حاضر شد و فرمود: بگو «لا اله الّا اللَّه‏». جوان چند مرتبه زبانش را حرکت داد، امّا نتوانست بگوید.

پیامبر به زنى که بالاى سر او‏ بود فرمود: آیا این جوان مادرى دارد؟

گفت: بلى، من مادر اویم.

فرمود: آیا بر او خشمگین هستى؟

گفت: بلى، شش سال است با او حرف نزده‏ام.

فرمود: از او راضى شو!

گفت: خدا به رضاى تو از او راضى شود اى رسول خدا.

سپس رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به جوان فرمود: بگو «لا اله الّا اللَّه‏». جوان این کلمه را گفت. پیامبر فرمود: چه مى‏بینى؟

گفت: مردى سیاه‌رو و زشت‌صورت و بدبو را مى‏بینم که مرا در احاطه کرده و گلویم را مى‏فشارد.

فرمود: بگو:

«یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرَ إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیم»

«اى کسى که عمل کم را مى‏پذیرى و از گناهان بسیار درمى‏گذرى، عمل کم مرا بپذیر و از گناهان بسیارم درگذر که تو آمرزنده و مهربانى.»

جوان این جملات را گفت. رسول خدا فرمود: چه مى‏بینى؟

گفت: مردى سفید، خوش‌لباس، خوش‌صورت، خوش‌بو مرا در بر گرفته و مى‏بینم مرد سیاه از من دور مى‏شود.

فرمود: تکرار کن. جوان تکرار کرد. سپس گفت: دیگر مرد سیاه را نمى‏بینم و مرد سفید را مى‏بینم که مرا در بر گرفته. سپس در همین حال جان داد.[4]

بعضی گناهان بخصوص قطع رحم و مخصوصاً آزار پدر و مادر گناهان بزرگ هستند و جلو انسان را می‌گیرند.

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُم؛ در این آیه خداوند به مراحل خلقت انسان اشاره می‌فرماید که چطور از خاک تبدیل به نطفه و علقه و مضغه شد و به این دنیا قدم گذاشت. اطفالی که متولد می‌شوند را ببینید و ابتدای خود را به یاد آورید. بی‌شک این یادآوری نتایج خوبی به دنبال دارد.

مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَه؛ برخی بر خلقت صحیح خلق می‌شوند و زندگی می‌‌یابند، برخی خلقتشان کامل نمی‌شود و از بین می‌روند.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ؛ از جهت بدنی محکم شدید و جوان رشید و نیرومند گشتید، از جهت عقلی هم رشد کردید و علقتان را به کار انداختید.

وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً؛ وقتی انسان به پیری می‌رسد اعضاء و جوارح از کار می‌افتد و چشم و گوش و بینی و ذائقه کارآیی خود را از دست می‌دهند.

وقتی خیلی پیر می‌شود حتی اسم بچه‌های خود را هم فراموش می‌کند، البته بعضی مثل آیت‌اللّه بروجردی در سن ۱۰۵سالگی هم هیچ مشکلی از این بابت نداشت، ولی موقع نماز دو نفر زیر بغلش را می‌گرفتند تا بلند شود و بنشیند.

آغاز خلقت انسان از خاک است؛ از این جهت که نطفه در واقع خوراک‌هایی است که پدر و مادر می‌خورند.این نطفه که اندازۀ بسیار کوچکی دارد و با چشم دیده نمی‌شود پس از ورود به رحم با تخمکِ زن ترکیب و جنین تشکیل می‌شود.

نطفه ماده‌ای سفید همچون آب غلیظ است که وقتی در رحم قرار می‌گیرد چهل روز در آن باقی می‌ماند تا تبدیل به «علَقه» می‌شود. علقه پاره‌ای خون بسته همچون خون سفت‌شده است که پس از دگرگونی از نطفه، چهل روز در رحم باقی می‌ماند تا تبدیل به «مُضغه» می‌شود. مضغه نیز پاره‌ای گوشت است که رگ‌هایی سبزرنگِ به‌هم‌آمیخته دارد و پس از مدتی تبدیل به استخوان می‌شود.

بعد از تشکیل استخوان، اعضاء و جوارح به جود می‌آید و کم‌کم رشد می‌کند. رگ‌ها، مویرگ‌ها و سرخ‌رگ‌ها خلق می‌شوند و قلب از حدود چهل‌روزگی تشکیل می‌شود و شروع به تپیدن می‌کند. به‌تدریج چشم و گوش و دهان در جای خود ایجاد و رشدشان کامل می‌شود.

این‌ها همه دلیل وجود صانعی بزرگ و حکیم است که خدای تعالی نام دارد. آیا این‌ خلقت عظیم و پیچیده خودبه‌خود درست شده؟

گاهی انسان چقدر در غفلت فرومی‌رود! اگر کمی فکر کند، بزرگی خدا را می‌فهمد، ولی باید دائم یاداوری کند. قرآن در سوره‌های مختلف آیات و نعمت‌های الهی را یادآوری و گاه تکرار می‌کند تا فراموش نکنیم. خوب است وقتی قرآن می‌خوانیم و به این مطالب می‌رسیم، اندکی تأمل کنیم.

خدای تعالی در این آیات هم خود را معرفی می‌کند، هم آغاز خلقت انسان را بیان می‌فرماید و هم به این نکته اشاره دارد که زنده کردن مجدد انسان‌ها برای او کار سختی نیست.

بنابراین انسان با مطالعه و دقت در این آیات هم بزرگی خدا را ملتفت می‌شود و هم کوچکی و ضعف خود را به یاد می‌آورد.

فراموش نکن که تو روزی نطفه بودی، بعد از طی مراحلی به این دنیا آمدی در حالی که هیچ نمی‌فهمیدی. پدر و مادر خوراک در دهانت گذاشتند و مواظبت بودند تا کم‌کم توانستی راه بروی و حرف بزنی. حالا که بزرگ و قوی شدی، فکر می‌کنی هیچ خبری نیست؛ نه خدایی، نه پیامبری، نه معادی!

کمی تفکر در خویش باعث می‌شود آدمی ذلّت و کوچکی و خاک بودن خود را بفهمد، امّا نفس دست‌بردار نیست و دائم من‌من می‌کند تا پیر و زمین‌گیر شود و مرگ سراغش آید؛ مرگی که برای همه نوشته شده و چاره‌ای از آن نیست.

«خُطَّ الْمَوْتُ‏ عَلَى‏ وُلْدِ آدَمَ‏ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاه»[5]

«مرگ چون اثر گلوبند بر گردن دختران جوان، گریبان‌گیر فرزندان آدم است.»

جبرئیل به رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله عرض کرد:

«یَا مُحَمَّدُ عِشْ‏ مَا شِئْتَ‏ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّکَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ لَاقِیهِ»[6]

«اى محمّد! هرطور خواهی زندگی کن، امّا مرگ در کمین است. هرکه را خواهى دوست بدار، امّا جدائى در راه است. هرچه خواهى مى‏کن، امّا آن را خواهی دید.»

پیامبر باشی یا امام، آدم باشی یا خاتم، آخرش مرگ است. اگر انسان کمی فکر کند، این‌همه من‌من نمی‌کند. این کبر و شیطنتِ نفس بدتر از شیطان است.

گفته‌اند روزی مردی نزد فرعون آمد و در حضور همه خوشۀ انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی، این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره‌ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درِ خوابگاهش را به صدا درآورد.

فرعون پرسید کیستی؟

ناگهان دید شیطان وارد شد و گفت: خاک بر سر خدایی که نمی‌داند پشت در کیست! پس وردی بر خوشۀ انگور خواند و طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آن‌وقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می‌کنی؟

وقتی عازم رفتن شد فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

پاسخ داد: زیرا می‌دانستم که از نسل او همانند تو به وجود می‌آید.

فرعون و امثال او این‌همه معجزات دیدند و قبول نکردند. این فرعونیت در همۀ مردم وجود دارد. خاصیت نفس این است. برای در امان ماندن از آن باید دائم به خدا متوسل شد؛ به او پناه برد و به یاد خود آورد که نطفه‌ای گندیده بود و آخرش جیفۀ مردار می‌شود.

روایتی از زنده شدن مردگان

از امام صادق علیه‌السلام روایت شده:

رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به جبرئیل فرمود: به من نشان بده چگونه خداوند روز قیامت مردگان را زنده می‌کند.

جبرئیل با پیامبر به قبرستان بنی‌ساعده رفتند و بالای قبری ایستادند. جبرئیل گفت: به‌اذن‌اللّه بیرون بیا! پس مردی از قبر بیرون آمد، در حالی که سرورویش خاک‌آلود بود و می‌گفت: واویلا وامصیبتا.

جبرئیل گفت: برگرد. آن مرد برگشت. سپس بر قبر دیگری رفتند و باز گفت: «اخرج به‌اذن‌اللّه» پس جوانی خاک‌آلود بیرون آمد، در حالی که می‌گفت:

«اشهد ان لا إِله الّا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و اشهد «أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

جبرئیل عرض کرد: این‌‌گونه روز قیامت برانگیخته می‌شوند.[7]

خدای تعالی در سورۀ بقره داستان مردن و زنده شدن عُزیر را بیان فرموده است:

او در سفر خود به یک آبادی رسید و دید مردم به شکل وحشتناکى مرده‌اند و اجساد و استخوان‌هایشان پراکنده شده.

وقتى این منظرۀ وحشتناک را دید، به فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت: «أنّى یُحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» (چگونه خداوند اینان را بعد از مردنشان دوباره زنده مى‌کند؟) او این سخن را نه از سر انکار، بلکه از روى تعجّب گفت.

در همین فکر بود که خداوند جانش را گرفت و پس از صد سال او را زنده کرد.

فرشته‌اى از طرف خداوند از او پرسید: چقدر در این بیابان درنگ کردى؟

او که خیال مى‌کرد مقدار کمى در آنجا استراحت کرده، در جواب گفت: «لَبِثْتُ یَوْماً أوْ بَعْضَ یَوْمٍ» (یک روز یا قسمتى از یک روز).

فرشته گفت: صد سال در اینجا بودى. اکنون به غذا و آشامیدنى خود بنگر که چگونه به فرمان خدا در طول این مدّت هیچ آسیبى ندیده، ولى به الاغ خود نگاه کن و ببین چگونه از هم متلاشى و پراکنده شده و مرگ اعضاى آن را از هم جدا نموده است. اکنون بنگر چگونه اجزاى پراکندۀ آن را جمع‌آورى و آن را زنده مى‌کنیم.

عزیر وقتى زنده شدن الاغ را دید گفت: «أعْلَمُ أنَّ الله عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» یعنى اکنون آرامش خاطر یافتم و مسألۀ معاد از نظر من شکل حسّى به خود گرفت و قلبم سرشار از یقین گشت.

عزیر سوار الاغش شد و به سوى خانه حرکت کرد. در راه مى‌دید همه‌چیز تغییر کرده. وقتى به زادگاه خود رسید، متوجّه شد خانه‌ها و آدم‌ها تغییر کرده‌اند. به اطراف دقّت کرد و مسیر خانه را یافت و نزدیک منزل خود آمد. در آنجا پیرزنى لاغر اندام، کمر خمیده و نابینا را دید، از او پرسید: آیا منزل عزیر همین است؟

پیرزن گفت: آرى، همین است، ولى به دنبال این سخن گریه کرد و گفت: سال‌هاست که عزیر گم شده و مردم او را فراموش کرده‌اند. چگونه تو نام عزیر را بر زبان آوردى؟

عزیر گفت: من خود عزیر هستم. خداوند صد سال مرا از این دنیا برد و جزو مردگانم نمود و اکنون بار دیگر مرا زنده کرده است.

پیرزن که مادر عزیر بود، با شنیدن این سخن پریشان شد. سخن او را انکار کرد و گفت: صد سال است که عزیر گم شده است. عزیر مردى صالح و مستجاب الدعوه بود، اگر تو عزیر هستى، دعا کن من بینا گردم و ضعف پیرى از من برود.

عزیر دعا کرد و پیرزن بینا شد و سلامت خود را بازیافت و با چشم خود، پسرش را شناخت و پاى او را بوسید.

یکى از پسران عزیر گفت: پدرم نشانه‌اى در شانه‌اش داشت و با این علامت شناخته مى‌شد. بنى‌اسرائیل پیراهن او را کنار زدند و همان نشانه را در شانه‌اش دیدند.

[1]. ص، ۸۲ و ۸۳.

[2]. ص، ۷۷.

[3]. یس، ۶۰.

[4]. مشکاهالانوار، ۱۶۴.

[5]. لهوف، ۱۱۰.

[6]. کافی، ۳، ۲۵۵.

[7]. تفسیر صافی، ۳، ۳۶۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است