سوره انعام آیه ۲۵ | جلسه ۱۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۲۵ | یکشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۰ | جلسه ۱۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ اِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أکِنَّهً أنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرآ وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُوْمِنُوا بِها حَتّى اِذا جاوُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا اِنْ هذا اِلّا أساطیرُ الاْوَّلینَ
و گروهى از آنان به سخنان تو گوش فرا میدهند و ما بر قلبهایشان پرده افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى نهادیم و اگر هر نشانهاى ببینند به آن ایمان نمىآورند تا آنجا که وقتى نزد تو مىآیند، با تو مجادله مىکنند و کافران گویند: این جز افسانههاى گذشتگان نیست.(25)
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ اِلَیْکَ؛ برخى از مشرکان، آیات قرآن را مىشنیدند، ولى از درک واقعیات آن عاجز بودند. واقعیت، یگانگى خداى تعالى است؛ این که معبود و معشوق و مؤثرى جز او نیست؛ «لا اله الّا الله». براى مشرکان پذیرفتن این حقیقت سخت بود؛ چراکه آنان بتها را مؤثر مىدانستند و عبادت مىکردند.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أکِنَّهً أنْ یَفْقَهُوهُ؛ علّت عدم درک حقایق براى مشرکان و کفّار این بود که خداوند بر دلهاى آنان پرده انداخته بود تا مانع فهمیدنشان شود. همچنین گوشهایشان را از شنیدن حقیقت سنگین کرده بود. «وَ فی آذانِهِمْ وَقْرآ»
امّا چرا خدا بر قلبهاى آنان، پرده و در گوشهایشان سنگینى قرار داده بود؟ و اساسآ منظور از «قلب» و «گوش» در اینجا چیست؟
به طور قطع منظور خداوند از قلب، این قلب صنوبرى که خون را در رگها به جریان مىاندازد، نیست. همچنان که منظور از گوش، این گوش بیرونى که امواج صوتى را مىشنود، نیست؛ چراکه مشرکان ناشنوا نبودند و قلبشان نیز کار مىکرد. آیات قرآن و کلام رسول الله صلّى الله علیه وآله را مىشنیدند و معنى آن را درک مىکردند، امّا زیر بار این معانى نمىرفتند؛ یعنى توحید پروردگار و مؤثریت تامّ او، در اعماق قلبشان فرو نمىرفت و حاضر به پذیرفتن آن نبودند.
منظور از قلب، «مرکز اعتقادات» انسان است. کسى که به خدا و روز جزا ایمان دارد، در حقیقت این اعتقادات را پذیرفته است. در روایت است که «علم» نورى است که خداوند آن را در قلب هر کس که ارادهى هدایتش داشته باشد، مىاندازد. این قلب صنوبرى، ظهور آن قلب است، امّا خود آن نیست؛ لذا وقتى انسان مىمیرد و بدنش مىپوسد، این قلب هم خاک مىشود و از بین مىرود، ولى اعتقادات او و قلبى که حامل این اعتقادات است، در عالم برزخ با او مىماند و با روحش عجین مىشود. البتّه قلب سینه، کاملا هم خالى از احساس نیست و چیزهایى مثل محبّت، عشق و فراق را درک مىکند، به طورى که گاه در اثر فراق محبوبى، سوزشى آشکار و سخت دارد.
ارتباط روح و قلب
همهى موجودات این عالم، از انسان و حیوان و جماد، صاحب روح هستند. امّا انسان روح مشترکى با حیوانات دارد و روحى مخصوص به خود که او را از سایر حیوانات متمایز مىسازد. روح اول، روح حیوانى است و روح دوم، نفس ناطقه نام دارد و تقسیمات دیگرى نیز براى آن وجود دارد. روح حیوانى، روحى است که باعث حیات و بقاى انسان مىشود و چون از کالبد خارج شد، بدن از کار مىافتد. این روح، مادّى، مرئى و قابل اشاره نیست. دیدن، شنیدن، چشیدن و همهى احساسات ظاهرى، از طریق این روح انجام مىگیرد و اعضاى بدن، رشتههاى عصبى و حتّى مغز، اسباب همین روح هستند و بدون آن، هیچ اثرى ندارند.
روح ناطقه، روح پروردگار است که منحصرآ در آدمى دمیده شده و حیوانات از آن بىبهرهاند؛
(وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی)[1]
«و از روح خود در او دمیدم.»
به وسیلهى این روح، حق از باطل، هدایت از گمراهى و صحیح از خطا، تشخیص داده مىشود و با آن، انسان مىآموزد، مىفهمد، حیا مىکند و… از صفات دیگر این روح، ایمان، بردبارى، عقل، علم، فروخوردن خشم، راستگویی، مدارا، جوانمردى و تقوا است.
وقتى کافران درباره روح از رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله سؤال کردند، خداى تعالى فرمود : روح از «عالم خلق» نیست، بلکه مربوط به «عالم امر» است و شما چیز زیادى از آن نمىدانید و قادر به فهم کامل آن نیستید.
(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلیلاً)[2]
«و از تو درباره روح مىپرسند. بگو روح از عالم امر پروردگار من است و از علم، جز اندکى به شما ندادهاند.»
عالم امر چیزى نیست که در دسترس همهى مردم باشد و جز افراد کمی که از عالم مادّه بیرون رفتهاند، کسى چیزى از آن نمىداند.
روح ناطقه، مجرّد است، امّا چشم و گوش و قلب دارد. دلیل آن هم این آیه شریفه است :
(وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرآ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالاْنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)[3]
«و بى گمان بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدهایم. آنان دلهایى دارند که با آن نمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و گوشهایى که با آن نمىشنوند. مانند چارپایان، بلکه گمراهترند. آنان همان غفلت زدگانند.»
چشم و گوش و قلبى که خدا به آن اشاره مىکند، اعضاى ظاهرى نیستند؛ زیرا آنان این عضوها را داشتند و بینا و شنوا و زنده بودند، بلکه منظور، چشم و گوش و قلبِ روح است که آن را داشتند ولى حق را نمىدیدند و نمىفهمیدند و سخن حق را نمىشنیدند.
چرا خداوند بر دلها و گوشهاى کافران پرده افکند؟
این سنّت خداوند است که براى هر کارى سبب و علّتى قرار داده است. علّت این که خدا بر دلهاى کافران پرده افکنده و گوشهایشان را سنگین کرده است، بىاعتنایى آنان به حق و انکار آن است. آنان چشم و گوش و قلبى را که خداوند در روحشان نهاده بود، به کار نینداختند و این سبب شد تا نسبت به حقایق کور و کر و نافهم شوند.
خداى تعالى در سوره مطفّفین مىفرماید :
(کَلّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ)[4]
«چنین نیست. بلکه به خاطر کردارشان، بر دلهایشان زنگار نشسته است.»
در واقع سبب زنگار دل، کردار ناپسند کافران است. هر کس حق را انکار کند؛ توحید، نبوّت و معاد را دروغ بشمارد یا پى در پى مرتکب گناهان بزرگ شود و هرگز زیر بار اشتباه بودن کارش نرود و توبه نکند، قلبش از درک حقایق باز مىماند و روحش کور و کر مىشود.
در سوره طه مىفرماید :
(وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکآ وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أعْمى * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرآ * قالَ کَذلِکَ أتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى)[5]
«و هر کس از یاد من اعراض کند زندگانى تنگى خواهد داشت و روز قیامت او را کور محشور مىگردانیم. * گوید: پروردگارا چرا مرا کور برانگیختى در حالى که من بینا بودم؟ * مىفرماید : همان طور که نشانههاى ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش کردی، امروز فراموش مىشوى.»
فراموش نکنیم که خداوند هر کس را مطابق طلبى که دارد، یارى مىکند.
(کُلاًّ نُمِدُّ هوُلاءِ وَ هَوُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ)[6]
«و هر گروه را از عطاى پروردگارت یارى مىدهیم.»
وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُوْمِنُوا بِها؛ وقتى بر روح الهى و قلبى که سبب فهم معنویات است، پرده مىافتد، آدمى دیگر هر آیه ونشانهاى از حق ببیند، ایمان نمىآورد؛ زیرا ایمان، وارد قلبى مىشود که پردههاى تاریکى و زنگارهاى غبار، آن را احاطه نکرده باشد.
حَتّى اِذا جاوُکَ یُجادِلُونَکَ؛ رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله حقّ محض بود و جز حق نمىگفت و نمىدید و کارى نمىکرد. امّا کافران در مقابل این حق، مجادله و ستیزه مىکردند و به او ایمان نمىآوردند؛ آیات قرآن را مىشنیدند و آن را افسانههاى گذشتگان مىخواندند؛ «یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا اِنْ هذا اِلّا أساطیرُ الاْوَّلینَ».
تطبیق آیه بر انقلاب اسلامى
بعداز مبارزات پانزده سالهى ملّت مسلمان ایران در مقابل رژیم شاه، که منجر به پیروزى انقلاب اسلامى گردید، مردم ایران به معناى واقعى با حضرت امام خمینى رحمت اللهعلیه یکرنگ شدند؛ چراکه امام خمینى به عنوان یک مرجع دینى، کاملا با مردم صادق بود و مردم صداقت را در او مىدیدند. همهى نظر امام به خدا بود و متکى به هیچ نیرویى جز همین مردم نبود. همواره دم از خدا مىزد و هرگز «من» نمىگفت. با آن که در دوران ستمشاهى، گناه در جامعه رونق یافته بود، دلهاى مردم مسلمان ایران کور و کر و نافهم نبود و در اوایل انقلاب همه رو به خدا آوردند و اهل نماز و مسجد و جماعت شدند.
در این میان گروههایى هم بودند؛ مثل مجاهدین خلق که بنا نداشتند زیر بار امام بروند. با آن که با شاه مبارزه مىکردند، اعتقادات باطلى براى خود تراشیده بودند. آیات قرآن را تفسیر مادّى مىکردند و افکار طبیعى داشتند. در ظاهر شهادتین مىگفتند و نماز مىخواندند، ولى وقتى دیدند چیزى نصیبشان نشده، دست به اسلحه بردند و امام خمینى بعد از اتمام حجت با آنها، مقابلشان ایستاد.
بنده همان اوایل، یکبار از امام پرسیدم نظرتان درباره مجاهدین خلق چیست؟ فرمود: اینها مىگویند ما مسلمانیم. قرار است سرانشان امروز بیایند و شهادتین بگویند. اگر کارى نکنند، مسلمانند.
امّا بناى آنها این بود که زیر بار حق نروند. چون دل بعضی از آن ها براثر گناه و انکار حق، تاریک شده بود، به تدریج چشم دلشان کور شد و باطن خبیث خود را آشکار کردند.
حق، قرآن و سنّت است و همه باید تابع آن باشند. شخص رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام نیز تابع آن بودند. اگر ما على علیه السلام را حق مىدانیم، براى این است که ایشان عین قرآن است؛ یعنى گفتار و کردار و ظاهر و باطن ایشان با معنویات قرآن منطبق و هر چه قرآن نهى کرده، حضرتش از آن دور بود. سایر ائمه اطهار علیهم السلام نیز همین گونه بودند.
امیدواریم خداى تعالى نواقصى را که در هشت سال گذشته به وجود آمد و پیش از آن وجود داشت، بر طرف کند. مردم ما در پى حق هستند و اگر دلسردى و سرخوردگى هم نسبت به دین باشد، موقت است و اگر خوبى ببینند، همانها هم که رفتهاند، باز مىگردند. وقتى ملایمت و رأفت و صدق و صفا و در یک کلمه «حقیقت اسلام» را ببینند، جذب مىشوند. ما هم اگر حرفى مىزنیم و تذکرى مىدهیم، روى همین حساب است. ما نه بنا داریم به جایى برسیم و امام جمعه یا مرجع تقلید شویم و نه دنبال کشف و کرامت و از غیب خبر دادن هستیم. اعتقادى هم به این کارها نداریم. هدف ما فقط این است که بگوییم بعضى چیزها و کارها به حساب قرآن و سنّت نیست و خودتان هم این را مىدانید. این سه بزرگوار که در حصر هستند، مىگویند سخنان ما را بشنوید و اجازه بدهید حرفمان را بزنیم؛ اجازه ندادن به آنها و در تنگنا قرار دادنشان، مطابق قرآن و روایات نیست. همین حرفها را مدّتى پیش، در شانزده بند نشان آقایان مراجع، آیات عظام وحید، صافى، صانعى و چند نفر دیگر دادند و همه تأیید کردند. پس این حرف بنده تنها نیست.
حرف ما هرگز این نبوده که انقلاب، صحیح نیست و نباید وجود داشته باشد. بنده اصلا این حرف را قبول ندارم که اگر یک آدم بىدین بیاید و خلاف کند، بهتر از این است که به اسم دین خلاف کنند. حرف ما این است که باید نقایص اصلاح شود. اگر مردم و مراجع بخواهند و بگویند و بنویسند، امید است به تدریج همه چیز بر روال خود قرار گیرد.
امیدواریم که این انقلاب که نور خدایى بود، دوباره به همان نورانیت بازگردد و همه، قلبهایشان متوجّه خدا شود و این سه بزرگوار و همهى زندانیان سیاسى آزاد شوند تا دل مردم شاد شود.
[1] ـ حجر، 29.
[2] ـ اسرا، 85.
[3] ـ اعراف، 179.
[4] ـ مطففین، 14.
[5] ـ طه، 124 تا 126.
[6] ـ اسرا، 20.