سوره اعراف آیه ۱۴۳ | جلسه ۶۸ | ۲۵ رمضان ۱۴۳۶
تنها کسانى که به خدا دعوت مىکنند، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛ آنان به حق فهمیدند که نه خودشان کارهاى هستند، نه هنرشان، نه علمشان و نه سخنوریشان.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۴۳ جلسه ۶۸ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۱ | ۲۵ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عَنْ أبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ : «جَاءَ حِبْرٌ اِلَى أمِیرِالْمُوْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حِینَ عَبَدْتَهُ فَقَالَ وَیْلَکَ مَا کُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ قَالَ وَ کَیْفَ رَأیْتَهُ قَالَ وَیْلَکَ لا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الأبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإیمَانِ»
امام صادق علیه السلام فرمود: «عالمى خدمت امیرالمومنین علیه السلام رسید و گفت: اى امیرمومنان: پروردگارت را هنگام پرستش او دیدهاى! فرمود: واى بر تو! من آن نیستم که پروردگارى را که ندیدهام، بپرستم. عرض کرد: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود: دیدگان هنگام نظر کردن، او را درک نکنند، ولى دلها با حقایق ایمان او را دیدهاند.»
عَنِ اِبْنِ أبِی نَصْرٍ عَنْ أبِی اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلّى الله علیه و آله: لَمَّا أُسْرِیَ بِی اِلَى اَلسَّمَاءِ بَلَغَ بِی جَبْرَئِیلُ مَکَاناً لَمْ یَطَأهُ قَطُّ جَبْرَئِیلُ فَکَشَفَ لَهُ فَأرَاهُ اَللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أحَبَّ» فی قوله تعالی: (لاتُدرِکهُ الاَبصَارُ و هو یُدرِکُ الاَبصارَ )
امام رضا علیه السلام فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود : چون مرا به آسمان بردند، جبرئیل مرا به جایى رساند که خود هیچ گاه به آنجا گام ننهاده بود، سپس از پیش دیده پیغمبر پرده برداشته شد و خدا از نور عظمت خویش، به آن حضرت آنچه را دوست داشت ارائه فرمود. در باره آیه شریفه «دیدگان او را درنیابند ولى او دیدگان را دریابد».
صفوان بن یحیى گوید: ابو قرّهى محدث از من خواست او را خدمت حضرت رضا علیه السلام ببرم. از آن حضرت اجازه خواستم، اجازه فرمود. ابو قره به محضرش رسید و از حلال و حرام و احکام دین پرسش کرد تا آنکه سوالش به توحید رسید و عرض کرد: براى ما چنین روایت کردهاند که خدا دیدار و همسخنى خویش را میان دو پیغمبر تقسیم فرمود؛ قسمت همسخنى را به موسى و قسمت دیدار خویش را به محمّد صلّى الله علیه و آله عطا کرد.
حضرت فرمود: پس آن که از طرف خدا به جن و انس رسانید که :(لا تُدْرِکُهُ الاْبْصارُ ) (دیدهها او را درک نکند)، (وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ ) (علم مخلوق به او احاطه نکند) و (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) (چیزى مانند او نیست) چه کسى بود؟ مگر محمّد صلّى الله علیه و آله نبود؟
عرض کرد: چرا. فرمود: چگونه ممکن است مردى به سوى تمام مردم بیاید؛ به آنها بگوید از جانب خدا آمده است؛ آنها را به فرمان خدا، به سوى خدا بخواند؛ بگوید: دیدهها خدا را در نیابند و علمشان به او احاطه نکند و چیزى مانندش نیست؛ سپس همین مرد بگوید: من به چشمم خدا را دیدم و به او احاطه علمى پیدا کردم و او به شکل انسان است؟ آیا حیا نمىکنید! زنادقه نتوانستند چنین نسبتى به پیامبر بدهند که او چیزى از جانب خدا آوَرَد و سپس از راه دیگر، خلاف آن را بگوید.
ابو قره گفت: خدا خود فرمود: (وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَهً أُخْرَى ) (او را در فرود آمدن دیگرى دید). حضرت ابو الحسن علیه السلام فرمود: بعد از این آیه، آیهاى است که بر آنچه پیغمبر دیده، دلالت دارد؛ خدا فرماید: (مَا کَذَبَ الْفُوَادُ مَا رَأَى ) (دل، آنچه را دید، دروغ نشمرد) یعنى دل محمّد صلّى الله علیه و آله آنچه را چشمش دید، دروغ ندانست. سپس خداوند از آنچه محمّد صلّى الله علیه و آله دیده، خبر داده، مىفرماید: (لَقَدْ رَأى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبرَْى ) (پیغمبر آیات بسیار بزرگ پروردگارش را دید) آیات خدا غیر از خود خداست. باز خدا مىفرماید: «مردم احاطه علمى به خدا پیدا نکنند» اگر دیدگان او را ببینند، علمشان به او احاطه کرده، دریافت او واقع شده است.
ابو قرّه عرض کرد: پس روایات را تکذیب مىنمایید؟ فرمود: هر گاه روایات مخالف قرآن باشند، تکذیبشان کنم. آنچه مسلمین بر آن اتّفاق دارند این است که احاطه علمى به او پیدا نشود؛ دیدگان او را ادراک نکنند و چیزى مانند او نیست.
وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أرِنی أنْظُرْ اِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَإنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّآ وَ خَرَّ مُوسى صَعِقآ فَلَمّا أفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أنَا أوَّلُ الْمُوْمِنینَ(143)
و هنگامى که موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا خود را به من بنما تا تو را ببینم! فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، امّا به کوه نگاه کن! اگر در جاى خود باقى ماند، مرا خواهى دید. پس چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشى ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد. و چون به هوش آمد، گفت : منزهى تو! به سوى تو بازگشتم و نخستین مؤمنانم.
تفسیر صافى آیه را این گونه ترجمه کرده است: «هنگامى که موسى به میقات ما آمد، در زمانى که براى او مشخص کرده بودیم، و بدون واسطه، همانند ملائکه با او صحبت کرد، گفت: پروردگارا خود را به من نشان ده تا بتوانم تو را ببینم. این گونه که بر من تجلّى کنى و من به تو نظر کنم و ببینمت.
خداوند فرمود: تو طاقت دیدن مرا ندارى، امّا به کوه نگاه کن؛ اگر هنگامى که به آن تجلّى مىکنم، بر جاى خود ایستاد، تو نیز مىتوانى مرا ببینى. چون خدا بر کوه تجلّى کرد، عظمت خود را بر آن ظاهر ساخت و اقتدار خود را به نمایش گذاشت. کوه متلاشى شد و موسى از شدت هول آنچه دیده بود، غش کرد. هنگامى که به هوش آمد، گفت: خداوندا از جرأتى که کردم و اقدام به چنین درخواستى نمودم، توبه مىکنم و من اولین کسى هستم که ایمان آوردم به این که تو دیده نمىشوى.»
در رتبهبندى پیامبران، از نظر تقرّب به خداى تعالى، مقدّم بر همه، حضرت خاتم الانبیا، محمّد بن عبدالله صلّى الله علیه و آله قرار دارد که معلم کل بشر و افضل انبیاست. بعد از ایشان، حضرت ابراهیم علیه السلام، پرچمدار و معلم توحید است و در قرآن، سنّتهاى پسندیده او ذکر شده است. در رتبه بعد، حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه السلام قرار دارد که جایگاهش در آسمان چهارم است. پس از او، حضرت موسى است. درباره تقدیم و تأخیر حضرت نوح اشاره قابل اعتمادى در روایات نیامده است.
بىشک جناب موسى که پیامبر اولوالعزم و صاحب کتاب و شریعت بود و آن همه معجزه داشت، مىدانست که خداى تعالى جسم نیست تا با چشم دیده شود. دایرهى دید چشم، فقط محدود به اجسام است، حتّى در همین دنیا بعضى چیزها دیده نمىشوند؛ مثل هوا؛ بعضى چیزها را به خاطر کوچکى یا دورى، باید با اسباب ویژه دید؛ مثل سلولها، میکروبها و ستارگان دور دست. غیر از این، مجردات را با هیچ وسیلهاى نمىتوان دید؛ یعنى با هیچ اسبابى نمىتوان روح، نفس و عقل را مشاهده کرد. ملائکه را نمىتوان با چشم دید، مگر آنکه به شکل بشر درآیند، حتّى در مکاشفات نیز ملائکه را به حالت جسمیت لطیف مىبینند. روح انسان شکل ندارد، ولى در عالم برزخ به جسم برزخى تعلّق پیدا مىکند. اصل وجود که بالاتر از نفس، عقل و روح است، با چشم دیده نمىشود، در حالى که از شدت بدیهیّت، قابل تعریف نیست.
بنابراین چگونه ممکن است حضرت موسى از خداوند تقاضاى مشاهده او را کند، در حالى که مىداند وقتى خدا با او سخن مىگوید، سخن را خلق مىکند؛ یعنى بدون نیاز به هیچ اسبابى، صوت و کلام را ایجاد مىکند. به محض آنکه اراده کند، ایجاد مىشود.
مقصود جناب موسى از مشاهده
خداى تعالى با حضرت موسى سخن مىگفت و او از این عنایت، مسرور مىشد. به راستى تکلم با خالق آسمانها و زمین؛ خداوندى که این همه معجزه به دست او آشکار کرد؛ نیل را شکافت؛ عصا را تبدیل به اژدها کرد و فرعونیان را به بلاهاى گوناگون مبتلا ساخت، سرورآفرین و شادىبخش است. اگر جناب موسى از شدت مستى و شوق، جان به جان آفرین تسلیم مىکرد، حق داشت.
ولى اکنون مىخواهد با پروردگار خویش نهایت عشقورزى را داشته باشد؛ لذا مىگوید: «أرِنی أنْظُرْ اِلَیْکَ» او مىدانست خدا با چشم دیده نمىشود، امّا این را هم مىدانست که خالق توانایى که ایجاد صوت مىکند و با او سخن مىگوید، مىتواند کمى بیشتر موسى را با خود آشنا کند تا از مرحلهى «شنیدن» بالاتر رود و ببیند. او هنوز درونش تقاضاى دیگرى مىدید؛ عطش بیشترى در وجودش موج مىزد و مىخواست از دریاى بىکران معرفت پروردگارش سیراب شود.
مىدانست که پروردگارش هست؛ علم داشت که همهى عالم از اسما و صفات او پر شده است؛ اینک مىخواهد از این «علم» بالاتر رود و به مرتبهى «وجد» برسد؛ یعنى پروردگار خویش را بیابد؛ همان چیزى که مولا على علیه السلام فرمود؛ «رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإیمَانِ».
جناب موسى طالب آن بود که مثل آفتاب برایش روشن شود که غیر از خداى تعالى، وجودى نیست؛
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
بابا طاهر یک عالم عارف بود که زحمتهاى زیادى کشید و مطالب عجیبى در توحید دریافت و گفت. این طور نبود که یخ بشکند و در آن رود و عارف شود.
حضرت موسى با خدا حرف مىزد و از او مىشنید، امّا این شنیدن ربطى به گوش ظاهرى نداشت؛ او متوجّه پروردگار بود و این توجّه، به او ذوق مىداد، ولى اگر واقعیات را با دلش متوجّه مىشد، به وجد مىرسید.
در مراتب پایینتر مىتوان گفت: خداى تعالى خالق تمام عالم است و میان خالق و مخلوق، ارتباط وجود دارد. ارتباط آن بدین شکل است که او همهکاره است و غیر از او، همه هیچکارهاند. البتّه انسان مختار است، ولى تمام اسباب از خداست.
وجود ما و همهى مخلوقات از خداست؛ او واجب الوجود است و ما، ممکن الوجودیم. اگر این ارتباط مثل آفتاب برایمان روشن شود، به وجد مىرسیم.
راه رسیدن به این مرتبه، سالها خلاف نفس کردن است و مهمترین خلاف نفس، انجام واجب و ترک حرام؛ سپس مقید شدن به مستحبات و ترک مکروهات است. بعد از این نیز کارهاى دیگرى باید انجام دهد که خود متوجّه خواهد شد. از این رهگذر امید است خداى تعالى به انسان بفهماند که هیچ و هیچکاره است و این منافاتى با اختیار ندارد.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: بعد از فوت آیت الله قاضى، جناب آیت الله انصارى سفرى به نجف داشت و در جمع شاگردان آیت الله قاضى رفته، مقدارى از توحید پروردگار با آنان سخن گفت. پس از مدّتى سخن گفتن در باب توحید و انعزال غیر خدا، یکى از میان جمع گفت: «پس من چطور؟»
باید این «من» کنار رود، امّا هر چه انسان بگوید: «من هیچم» فایدهاى ندارد؛ باید خود خداى تعالى به انسان بفهماند و آن هم منوط به طلب و استقامت شخص است. در حقیقت، تا خداى تعالى، یک قدم بیشتر نیست؛ «پا بر خود بگذار و به خدا برس!» امّا مگر به این زودى و به این سادگى ممکن است؟
هر کس را مىبینى، به سوى خود دعوت مىکند؛ آن که زیباست، به زیبایى خود دعوت مىکند؛ آن که هنرمند است، به هنر خود دعوت مىکند؛ آن که علمى دارد، به علم خود دعوت مىکند؛ آن که سخنور است، به سخن و بیان خود دعوت مىکند و…
تنها کسانى که به خدا دعوت مىکنند، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛ آنان به حق فهمیدند که نه خودشان کارهاى هستند، نه هنرشان، نه علمشان و نه سخنوریشان.
این جناب موسى است که هنوز به آنچه مىخواهد و باید برسد، نرسیده است؛ به همین جهت بود که به محضر خضر رسید و شاگردى او را کرد. هنوز به مرحلهاى نرسیده بود که چیزى از خودش باقى نمانده باشد؛ لذا خداوند فرمود: «لَن تَرانى» یعنى «تو مرا نخواهى دید» تا هنوز «تو»یى وجود دارد، نمىتوانى! باید همهى وجودت در وجود خداى تعالى فانى شود! امّا به کوه بنگر! چون به کوه نگریست، خداوند عظمت خود را؛ یعنى صفت «عظیم» را به کوه تجلّى نمود و کوه از هم پاشید؛ کنایه از این که باید آماده شوى تا در اثر تجلّى پروردگار، از هم پاشیده شوى!
ایشان هیچ منیّتى نداشت؛ کلیم خدا بود و تورات بر او نازل شده بود، ولى براى این که به طور دائم، هیچ حائلى میان او و خدا باقى نماند، باید از هم پاشیده شود.
موسى افتاد و غش کرد، ولى در همین غشوه، عظمت خدا را (صفتى که از ذات او جدا نیست) حس کرد. در حقیقت این تأثیر لقاء پروردگار بود که ذوق بى حد آن، موسى را بیهوش ساخت؛
(مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللهِ فَإنَّ أجَلَ اللهِ لاَتٍ )
«هر کس امید لقاء پروردگارش را دارد، زمان مقرّر خدا آمدنى است.»
هنگامى که جناب موسى به هوش آمد، به درگاه پروردگار توبه کرد؛ چراکه فهمید با آن حال که داشت، نمىتوانست خدا را ببیند؛ باید وضع و حال خود را تغییر دهد! این حال مخصوص کسى چون على علیه السلام است که فرمود :
«مَا رَأیْتُ شَیْئًا اِلّا و رَأیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ»
«هیچ چیز ندیدم، جز آنکه خدا را قبل و همراه او دیدم.»
السلام علیک یا ابا عبد الله و على الارواح التى حلت بفنائک