سوره اعراف آیه ۱۳۶ | جلسه ۶۳ | ۱۸ رمضان ۱۴۳۶
ساعتها تماشاى فیلم یا دور هم نشستن و خندیدن، حرام نیست، امّا از هواى نفس است و پرهیز آن لازم است. نفس از این غفلتها استفاده کرده، انسان را متوقف مىسازد و گاه حال خوبى را که در یک ماه رمضان بدست آمده، سلب مىکند.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۳۶ جلسه ۶۳ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۴ | ۱۸ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: «اِذَا تَابَ اَلْعَبْدُ «تَوْبَهً نَصُوحاً» أحَبَّهُ اَللَّهُ فَسَتَرَ عَلَیْهِ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلآْخِرَهِ فَقُلْتُ وَ کَیْفَ یَسْتُرُ عَلَیْهِ قَالَ: یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَاکَتَبَا عَلَیْهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ وَ یُوحِی اِلَى جَوَارِحِهِ اُکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ وَ یُوحِی اِلَى بِقَاعِ اَلأرْضِ اُکْتُمِی مَا کَانَ یَعْمَلُ عَلَیْکِ مِنَ اَلذُّنُوبِ فَیَلْقَى اَللَّهَ حِینَ یَلْقَاهُ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌیَشْهَدُ عَلَیْهِ بِشَیْ ءٍ مِنَ اَلذُّنُوبِ»
معاویه بن وهب گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مىفرمود : چون بنده توبهى نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پردهپوشى کند. عرض کردم: چگونه بر او پردهپوشى کند؟ فرمود: هر چه از گناهان که دو فرشتهى موکل برایش نوشتهاند از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید: گناهان او را پنهان کنید و به قطعههاى زمین که در آنجاها گناه کرده وحى فرماید : پنهان دار آنچه گناهان که بر روى تو کرده است. پس دیدار کند خدا را هنگام ملاقات او و چیزى که به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد نیست.»
امیرالمومنین فرمود :
«عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّهِ تَکُونُ الْفَرْجَهُ وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاءِ یَکُونُ الرَّخَاء»
«چون سختىها به نهایت رسد، گشایش پدید مىآید و آن هنگامى که حلقههاى بلا تنگ گردد، آسایش فرا مىرسد.»
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ بِأنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ(136)
سرانجام از آنان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان کردیم؛ چراکه آیات ما را تکذیب کرده، از آن غافل بودند.
پس از تذکرات پى در پى و نشانههاى متعدّد، سرانجام فرعون ایمان نیاورد. بىشک اگر توبه مىکرد و ایمان مىآورد، خداوند او را مىبخشید؛ چراکه خود موسى را براى دعوت او فرستاد.
(فَقُولا لَهُ قَوْلا لَیِّنآ لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أوْ یَخْشى )
«با او به نرمى سخن بگویید، شاید به خود آید یا بترسد.»
درست است که فرعون ستمهاى بسیار کرده بود و دستش به خون بىگناهان زیادى آلوده بود، لکن اگر توبه مىکرد، افراد زیادى به تبعیت او رو به خدا مىآوردند، لکن گناهانى که کرده بود، دست و پاگیرش شد و نه خود، نه هامان و نه بسیارى از قبطیان ایمان نیاوردند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ؛ انتقام، گاه تلافى ظلم ظالم، به منظور تَشَفّى دل مظلوم است که اگر به حساب شرع باشد، قوانین کاملى متناسب با عملى که انجام شده، وجود دارد؛ اگر کسى مال دیگرى را برده، باید عین آن را پس دهد و تعزیر هم بشود؛ اگر نسبتهاى زنا یا لواط به او داده، هشتاد ضربه تازیانه مىخورد؛ اگر کتکش زده، متناسب با اثر بجا مانده و عضوى که زده، باید تا شش مثقال طلا بدهد و تعزیر شود؛ اگر نقصى در عضوش ایجاد کرده، باید متناسب با آن، دیه بدهد یا قصاص شود و…
شکل دیگر انتقام، رضایت پدر براى قصاص یا حد یا تعزیر فرزندش است؛ یعنى پدر، فرزند خود را نصیحت مىکند که با افراد لاابالى نشست و برخاست نکند، امّا فرزند بىتوجّه به نصایح پدر، با مجرمان و گناهکاران دمخور و یکى از آنها مىشود؛ پس اگر مرتکب قتل شد یا سرقت کرد یا کسى را کتک زد، مطابق احکام شرع، قصاص یا تعزیر مىشود یا حد مىخورد. در اینجا با آنکه پدر بسیار متأثر و ناراحت مىشود، امّا حکم خدا را مىپذیرد و مىداند که این سزاى فرزند نااهلش است.
انتقام خداى تعالى از ستمگران و گناهکاران، از باب تَشَفّى نیست، بلکه همچون انتقام پدر از فرزند است. خداى تعالى ربّ بندگان خویش است؛ با اسباب مختلف آنان را تذکّر مىدهد و موعظه مىکند؛ شاید عبرت گیرند!
این همه جناب موسى، فرعون را نصیحت کرد؛ عصا و ید بیضا به او نشان داد؛ آیات نُهگانه که جنبهى تنبیهى داشت، براى فرعونیان آورد، ولى نه فرعون و نه اطرافیانش، هیچ کدام اعتنا نکردند؛ لذا رفتارهاى خودشان موجب انتقام سخت خداى تعالى گردید.
فرعون زندانیان بنى اسرائیل را آزاد کرد و خداى تعالى دستور داد موسى و پیروانش شبانه از مصر بیرون آیند. طبق بعضى نقلها بنى اسرائیل طلاهاى قبطیان را به امانت گرفتند و با خود بردند. مدّتى بعد سامرى با همین طلاها، گوسالهاى ساخت و مردم را به پرستش آن فرا خواند.
پس از خروج بنى اسرائیل از مصر، هامان به سرزنش به فرعون گفت: تو را از آزاد کردن زندانیان برحذر داشتم، امّا تو گوش نکردى. فرعون دستور داد همهى مردم شمشیر بردارند و به تعقیب موسى و بنى اسرائیل بپردازند. خود نیز پیشاپیش همه به راه افتاد. دیگر کسى در شهر باقى نماند؛ هر کس با موسى نرفته بود، با فرعون همراه شد.
در این که موسى پس از خروج از مصر، به کدام طرف رفت، اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضى مىگویند به سوى نیل رفت و بعضى معتقدند رو به دریاى سرخ حرکت کرد. طرفداران قول دوم معتقدند مقصد موسى سرزمین فلسطین بود و بدین منظور باید از دریاى سرخ مىگذشت، در حالى که آن سوى نیل جزء مصر و تحت سیطره فرعون بود. با این همه به نظر مىرسد جناب موسى به سوى نیل رفت؛ چراکه آنان مىخواستند از فرعونیان بگریزند و چندان به نیل فکر نمىکردند.
سالها پیش از این اتفاق، جناب موسى، از فرعونیان به خدا شکایت کرد و چنین گفت :
(وَ قالَ مُوسى رَبَّنا اِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأهُ زینَهً وَ أمْوالا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُوْمِنُوا حَتّى یَرَوُا الْعَذابَ الاْلیمَ * قالَ قَدْ أُجیبَتْ دَعْوَتُکُما فَاسْتَقیما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبیلَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ )
«موسى گفت: پروردگارا تو به فرعون و اطرافیانش زیورها و اموال فراوان در زندگى دنیا دادهاى تا مردم را از راه تو گمراه کنند. پروردگارا اموال آنان را بگیر و دلهایشان را سخت گردان! آنان ایمان نمىآورند تا عذاب دردناک تو را ببینند * خدا فرمود: دعاى شما دو نفر اجابت شد پس استقامت کنید و راه نادانان را پیروى نکنید!»
دستور استقامت به جناب موسى، نشان دهندهى آن بود که با وجود اجابت دعایشان، باید صبر مىکردند و گوش به سخنان جاهلانه و عجولانه بنى اسرائیل یا فرعونیان نمىدادند. این بود تا آنکه چند سال بعد وعده خدا تحقق یافت و دستور خروج از مصر از سوى پروردگار صادر شد.
در سوره شعرا مىفرماید :
(وَ أوْحَیْنا اِلى مُوسى أنْ أسْرِ بِعِبادی اِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ * فَأرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ * اِنَّ هوُلاءِ لَشِرْذِمَهٌ قَلیلُونَ * وَ اِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ * وَ اِنّا لَجَمیعٌ حاذِرُونَ )
«و به موسى وحى کردیم که بندگان مرا شبانه حرکت ده؛ چراکه شما تحت تعقیب هستید. پس فرعون گردآورندگان لشکر را به شهرها فرستاد. گفت: اینان گروه اندکى هستند و ما را به خشم آوردهاند و ما همه آماده جنگ هستیم.»
فرعون، پیروان موسى را که ششصد هزار نفر بودند، «شرذمه قلیلون» (گروه اندک) خواند. از اینجا معلوم مىشود جمعیت آنان متجاوز از یک میلیون نفر بود.
هنگامى که فرعونیان رسیدند، وحشت بنى اسرائیل را فرا گرفت و به موسى گفتند: به زودى گرفتار فرعون خواهیم شد. حتّى یوشع بن نون، وصى موسى نیز به او اعتراض کرد، امّا جناب موسى کاملا مطمئن و محکم بود و هیچ تزلزلى نداشت. گفت: اگر فرمان خدا باشد، به طریقى از نیل عبور مىکنیم و اگر دستور جهاد صادر شود، با آنان خواهیم جنگید. به خدا توکّل کنید و بدانید خدایى که به ما دستور حرکت داد، کار فرعون را هم تدبیر خواهد کرد. در ادامه سوره شعرا مىخوانیم :
(فَأخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ * کَذلِکَ وَ أوْرَثْناها بَنی اِسْرائیلَ * فَأتْبَعُوهُمْ مُشْرِقینَ * فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أصْحابُ مُوسى اِنّا لَمُدْرَکُونَ * قالَ کَلّا اِنَّ مَعی رَبّی سَیَهْدینِ * فَأوْحَیْنا اِلى مُوسى أنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظیمِ)
«پس آنها (فرعونیان) را از باغها و چشمهسارها و از گنجها و خانههاى مجلل بیرون کردیم. چنین بود و بنى اسرائیل را وارث آنها گرداندیم. صبحگاه به تعقیب آنها پرداختند. چون دو گروه یکدیگر را دیدند، همراهان موسى گفتند: ما گرفتار شدیم. موسى گفت: چنین نیست بىشک پروردگار من، با من است. به زودى مرا هدایت مىکند. به موسى وحى کردیم عصاى خود را به دریا بزن! پس دریا از هم شکافت و هر قطعه، چون کوهى بزرگ بود.»
در تاریخ است که چون موسى عصاى خود را به نیل زد، دوازده دالان، به عدد دوازده گروه بنى اسرائیل در نیل باز شد که هر گروه از یک دالان مىگذشت. در میان راه به موسى گفتند: ما چگونه از حال گروههاى دیگر مطلع شویم و از سلامت آنان اطمینان یابیم؟ به فرمان موسى در میان آبها، حفره هایى ایجاد و دالانهاى دیگر نمایان شد. با آنکه آب، تازه کنار رفته بود، امّا چنان کف نیل خشک بود که بر اثر راه رفتن، گرد و خاک از آن برمىخاست.
همین که همهى بنى اسرائیل وارد نیل شدند، فرعون از راه رسید و چون منظره کنار رفتن آبها را دید، گفت: «ببینید معجزه مرا! من به دریا فرمان دادم که بایستد تا بتوانیم بنى اسرائیل را تعقیب کنیم.» این خاصیت فرعونى، در همهى بشر به صورت بالقوه وجود دارد.
بعضى گفتهاند که چون فرعون خواست وارد نیل شود، اسب او رم کرد. جبرئیل سوار بر اسبى که از نظر جنسیت مخالف اسب فرعون بود، مقابل او پدیدار گشت و اسب فرعون نیز در پى او حرکت کرد.
در جریان قضیهى سامرى، موسى به او گفت: چگونه این کار را کردى؟ سامرى پاسخ داد :
(قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها )
«گفت: من چیزى دیدم که دیگران ندیدند. مشتى خاک از رد پاى فرستاده (جبرئیل) برداشتم و در گوساله ریختم.»
سامرى دید که خاکهاى زیر پاى اسب جبرئیل، روح پیدا مىکند و به طور مخصوصى به حرکت درمىآید؛ لذا مقدارى از آن را برداشت و بعدها در دهان گوساله ریخت؛ بدین ترتیب از مجسمه طلایى، صدایى شبیه صداى گاو بیرون مىآمد.
هنگامى که آخرین نفر بنى اسرائیل بیرورن رفت و آخرین نفر فرعونیان وارد نیل شد، یکباره آبها به هم آمدند.
(وَ جاوَزْنا بِبَنی اِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیآ وَ عَدْوآ حَتّى اِذا أدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أنَّهُ لا اِلهَ اِلّا الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسْرائیلَ وَ أنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ * آْلآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ )
«و بنى اسرائیل را از دریا گذراندیم و فرعون و لشکریانش به ظلم و تجاوزگرى در پى آنها آمدند. هنگامى که (فرعون) در آستانه غرق شدن قرار گرفت، گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودى جز همان که بنى اسرائیل به او ایمان آورده بودند نیست و من از تسلیم شدگانم. (خطاب رسید) الان؟! در حالى که پیش از این نافرمانى کردى و از مفسدان بودى؟»
جالب آنکه فرعون، حتّى زمانى که در حال غرق شدن بود، از بر زبان آوردن نام خدا خوددارى کرد و گفت «ایمان آوردم به همان کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردند.» در روایت است که جبرئیل در آن هنگام نازل شد و لجن بر دهانش زد.
آوردهاند که یکبار آب رود نیل فرو رفت، مردم جمع شدند و به فرعون گفتند: اى پادشاه! آب نیل کم شده، آن را زیاد کن. فرعون گفت: من از شما مردم راضى نیستم (به این سبب آب را کم کردهام و زیاد نمىکنم). مردم به ناچار برگشتند و مرتبه دوم به حضورش آمدند و گفتند: اى پادشاه! حیوانات ما در معرض تلف هستند و اگر آب رود نیل را زیاد نمىکنى خداى دیگرى غیر از تو خواهیم پرستید.
فرعون گفت: همه مردم به صحرا روند و خود نیز به صحرا رفت و از آنان جدا گردید و آن قدر از مردم دور شد که او را نمىدیدند و صدایش را نمىشنیدند. صورت روى خاک نهاد و با انگشت سبابه به جانب آسمان اشاره کرد و عرض کرد: خدایا مانند غلامان ذلیل که به سوى مولاى خود مىروند، آمدهام به سوى تو و مىدانم کسى قادر نیست آب رود نیل را زیاد کند، مگر تو. پروردگارا تمنا مىنمایم آن را جارى و زیاد نما.
آب رود نیل جارى و زیاد گردید. فرعون نزدیک آنان آمد و گفت : زیاد نمودم براى شما بندگانم آب نیل را. همه مردم در مقابل او به سجده افتادند.
در آن هنگام جبرئیل پیش فرعون آمد و گفت: اى پادشاه شکایتى دارم، یارى نما مرا. گفت: چیست قصه و مطلب تو؟ جبرئیل گفت : بندهاى دارم که او را صاحب اختیار بندگان دیگر خود نمودهام و اصلاح امور بندگانم را به دست او سپردهام و اینک آن بنده با من دشمنى مىنماید و دوست مىدارد دشمنان مرا و عداوت و دشمنى و اذیت مىکند دوستان مرا. فرعون گفت: بد بندهایست بنده تو. اگر من دست بر او بیابم او را در دریاى قُلزُم (رود نیل) غرق خواهم کرد.
جبرئیل گفت: رأى و حکم خود را براى من بنویس. فرعون اسباب نوشتن طلبید، چون حاضر نمودند، نوشت: جزاى بندهاى که فرمان مولاى خود را نمىبرد و دوست مىدارد دشمنان مولاى خود را و دشمنى مىنماید با دوستان مولایش آن است که او را در دریاى قلزم (رود نیل) غرق نمایند. جبرئیل گفت: آن را مهر و امضا کن. فرعون مهر و امضا نمود و به دست جبرئیل داد. روزى که فرعون و اتباعش غرق مىشدند، جبرئیل آن نوشته را به دست او داد و گفت : بگیر آنچه را که خودت در باره خود حکم نمودهاى.
در سوره یونس مىفرماید :
(فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَهً )
«امروز بدنت را از آب بیرون مىاندازیم تا نشانهاى براى آیندگانت باشد.»
این سرانجام کسى است که سالها ادعاى خدایى مىکرد؛ خود را ربّ اعلى مىخواند و ظلمهاى بىشمار کرد.
کلام امیرالمؤمنین که فرمود: «چون سختىها به نهایت رسد، گشایش پدید مىآید و آن هنگامى که حلقههاى بلا تنگ گردد، آسایش فرا مىرسد» ناظر به حال قوم بنى اسرائیل است که پس از سالها گرفتارى در ستم فرعون، خداوند فرج کرد و در اوج ناامیدى و ناباورى، نجاتشان داد.
شبهاى قدر
شب قدر، شب نزول قرآن و با فضلیتترین شب سال است. قرآن به صورت یکجا در این شب بر پیامبر نازل شد و پس از آن در طول بیست و سه سال، براى اعلان عمومى به تدریج، بوسیله جبرئیل یا الهام قلبى یا از پشت حجاب بر پیامبر نازل گردید.
مطابق روایت امام صادق علیه السلام در شب نوزدهم، قضا و قدر هر کس محضر امام زمان مىرسد؛ در شب بیست و یکم، تأیید و در شب بیست و سوم، ثبت مىشود. این تقدیرات، خبر از آیندهى اشخاص است؛ یعنى معلوم مىشود که هر کس با اختیار خود چه کارهایى انجام مىدهد. بعضى از مقدرات نیز با دعا، استغفار، صدقات و صله رحم قابل تغییر است؛ لذا این طور نیست که دست انسان بسته باشد و اختیارى در مقدرات خود نداشته باشد.
اعمال امشب عبارت است از: 1 ـ غسل کردن که بهتر است مقارن غروب آفتاب غسل کرده، نماز عشا را با غسل بخواند. 2 ـ خواندن دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از حمد، هفت مرتبه توحید و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفر الله و اتوب الیه گفته شود.
3 ـ صد رکعت نماز که اگر بتواند در هر رکعت صد توحید بخواند. 4 ـ هفتاد مرتبه بگوید: «اللهّم العن قَتَلَهَ امیرالمؤمنین». 5 ـ احیا در این شب موجب آمرزش گناهان است. 6 ـ خواندن دعاى ابوحمزه ثمالى و دیگر دعاهاى مأثوره. 7 ـ زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام.
این شبها متعلّق به امیرالمؤمنین و حضرت صاحب الزمان است؛ قدر آن را بدانید!
حکایت حاج مومن
علامه آیت الله سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى مىگوید :
دوستى داشتم از اهل شیراز به نام حاج مومن که قریب پانزده سال است به رحمت ایزدى واصل شده است. بسیار مرد صافى ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوا بود و این حقیر با او عقد اخوت بسته بودم و از دعاهاى او و استشفاع از او امیدها دارم. مىگفت خدمت حضرت حجّت بن الحسن عجّل الله تعالى فرجه مکرّر رسیدهام و بسیارى از مطالب را نقل مىکرد و ازبعضى هم ابا مىنمود. از جمله مىگفت: یکى از ائمه جماعت شیراز روزى به من گفت بیا با هم برویم به زیارت حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام و یک ماشین در بست اجاره کرد و چند نفر از تجّار در معیّت او بودند. حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکى دو شب براى زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها توقّف کردیم و براى من حالات عجیبى پیدا مىشد و ادراک بسیارى از حقایق را مىنمودم. یک روز عصر در صحن مطهّر آن حضرت به یک شخص بزرگى برخورد کردم که وعدههایى به من داد. حرکت کردیم به طرف تهران و سپس به طرف مشهد مقدّس.
از نیشابور که گذشتیم، دیدیم یک مرد به صورت عامى در کنار جاده به طرف مشهد مىرود و با او یک کوله پشتى بود که با خود داشت. اهل ماشین گفتند این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، ماشین هم جا دارد. ماشین توقّف کرده چند نفر پیاده شدند و از جمله آنان من بودم و آن مرد را به درون ماشین دعوت کردیم. قبول نمىکرد تا بالأخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به شرط آنکه پهلوى من بنشیند و هرچه به من بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و پهلوى من نشست و در تمام راه با من صحبت مىکرد و از بسیارى از وقایع خبر مىداد و حالات مرا یکایک تا آخر عمر گفت و من از اندرزهاى او بسیار لذّت مىبردم و بر خود به چنین شخصى از مواهب علّیه پروردگار و ضیافت حضرت رضا علیه السلام دانستم تا کمکم رسیدیم به قدمگاه و به موضعى که شاگرد شوفرها از مسافرین گنبدنما مىگرفتند. همه پیاده شدیم، موقع غذا بود. من خواستم بروم با رفقاى خود که از شیراز آمدهایم و تا به حال سر یک سفره بودیم غذا بخورم. گفت آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم. من خجالت کشیدم که تا به حال مرتّباً با آنها غذا مىخوردیم بردارم و این باره ترک رفاقت نمایم، ولى چون ملزم شده بودم که از حرفهاى او سرپیچى نکنم لذا به ناچار موافقت نموده با آن مرد در گوشهاى رفتیم و نشستیم.
از خورجین خود دستمالى بیرون آورد، باز کرده گویا نان تازه در آن بود با کشمش سبز که در آن دستمال بود، شروع به خوردن کردیم و سیر شدیم بسیار لذّتبخش و گوارا بود. در این حال گفت : حالا اگر مىخواهى به رفقاى خود سرى بزنى و تفقّدى بنمایى عیب ندارد. من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم در کاسهاى که مشترکاً، خون است و کثافات و اینها لقمه برمىدارند و مىخورند و دست و دهان آنها نیز آلوده شده و خود اصلاً نمىدانند چه مىکنند و با چه مزهاى غذا مىخورند. هیچ نگفتم چون مأمور به سکوت در همه احوال بودم.
به نزد آن مرد برگشتم. گفت: بنشین. دیدى رفقایت چه مىخورند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمىدانستى ، غذاى حرام و مشتبه چنین است. از غذاهاى قهوهخانهها مخور. غذاى بازار کراهت دارد.
گفتم: انشاءالله تعالى ، پناه مىبرم به خدا. گفت: حاج مومن مرگ من رسیده است. من از این تپّه مىروم بالا و آنجا مىمیرم. این دستمال بسته را بگیر، در آن پول است صرف غسل و کفن من کن. هرجا را که آقاى سیّد هاشم صلاح بداند (آقاى سیّد هاشم همان امام جماعت شیرازى بود که در معیّت او به مشهد آمده بودند) همانجا دفن کنید. گفتم: اى واى ! تو مىخواهى بمیرى ؟ گفت: ساکت باش من مىمیرم و این را به کسى مگو. سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ایستاد و سلام عرض کرد و گریه بسیار کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم ولى سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهّرت مشرّف شوم. از تپّه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم، گوئى زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود. به بالاى تپّه رفتم، دیدم به پشت خوابیده و پا رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است، گوئى هزار سال است که مرده است. از تپّه پایین آمدم و به سراغ سیّد هاشم و سایر رفقایم رفتم و داستان را گفتم؛ خیلى تأسّف خوردند و از من مواخذه کردند چرا به ما نگفتى و از این وقایع ما را مطّلع ننمودى ؟ گفتم خودش دستور داده بود و اگر مىدانستم که بعد از مردنش نیز راضى نیست، حالا هم نمىگفتم.
راننده ماشین و شاگرد و حضرت آقا و سایر همراهان همه تأسّف خوردند و همه با هم به بالاى تپّه آمدیم و جنازهى او را پایین آورده در داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم. حضرت آقا مىفرمود: حقّاً این مرد یکى از اولیاى خدا بود که خدا شرف صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش به احترام دفن شود. وارد مشهد شدیم. حضرت آقا یک سره به نزد یکى از علماى آنجا رفت و او را از این واقعه مطّلع کرد. او با جماعت بسیارى آمدند براى تجهیز و تکفین، غسل و کفن نموده بر او نماز خواندند و در گوشهاى از صحن مطهّر دفن کردند و من مخارج را از دستمال مىدادم، چون از دفن فارغ شدیم پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهى کم و نه زیاد و مجموع پول آن دستمال دوازده تومان بود.
لازم نیست کسى ریاضتهاى سخت به خود بدهد. آنچه اهمیّت دارد، انجام واجبات و ترک محرّمات، توجه به معاشرتها و لقمه حلال است. همچنین لازم نیست کسى را پیدا کنید که اتفاقات عمرتان را تا آخر بیان کند؛ این هیچ فایده و اثرى ندارد و مقامى براى انسان محسوب نمىشود. آنچه مقام انسان است، بعد از انجام واجب و ترک حرام، انجام مستحبات است. مداومت بر یک کار مستحب کوچک، بهتر از انجام یک مستحب بزرگ امّا موقت است.
اذکار زیاد براى جوانها لازم نیست. مبارزه با نفس باید به حد معمول و معقول باشد.
ساعتها تماشاى فیلم یا دور هم نشستن و خندیدن، حرام نیست، امّا از هواى نفس است و پرهیز آن لازم است. نفس از این غفلتها استفاده کرده، انسان را متوقف مىسازد و گاه حال خوبى را که در یک ماه رمضان بدست آمده، سلب مىکند.
السلام علیک یا صاحب الزمان یا حجه الله على خلقه