دهم رمضان ۱۳۹۸ – ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
این خیلی بد است که وقتی میخواهند مؤمن و مسلمانی را از چشم مردم بیندازند، به او تهمت میزنند. این کار رویۀ منافقان و از غیبت بدتر است. شخص مسلمان مخصوصاً کسانی که در ارگانهای مخصوص و حساس کار میکنند، خیلی باید حواسشان باشد که خدای نکرده این کار از آنها صادر نشود که باعث بدبختی دین و دنیای خودشان میشود. بالاخره اینطور نیست که اینها همینطور بمانند. یکوقت گرفتار میشوند و چهبسا همین بلا بر سر خودشان بیاید.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
دهم رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ پنجشنبه ۱۳۹۸/۲/۲۶ آیت الله سید علی محمد دستغیب
تهمت
﴿إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾[1]
«کسانی که دوست دارند کارهای زشت در میان مؤمنان شایع شود، در دنیا و آخرت عذاب دردناکی دارند. خدا میداند و شما نمیدانید.»
از عایشه روایت شده: رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله همواره وقتى مىخواست به سفرى برود، میان همسرانش قرعه مىانداخت و قرعه به نام هرکس میافتاد، او را با خود مىبرد.
در سفرى قرعه به نام من در آمد و من با رسول خدا به سفر رفتم و سفر سفر جنگ بود و این در هنگامى بود که دستور حجاب نازل شده بود. مرا به همین جهت همواره در هودجى سوار مىکردند و در همان هودج نیز منزل مىکردم. همچنان مىرفتیم تا رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله از جنگ فارغ شد و برگشت.
همین که نزدیکیهاى مدینه رسیدیم، شبى منادى نداى کوچ داد که سوار شوید. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم تا قضاى حاجت کنم. بعد از قضاى حاجت به محل رحل خود برگشتم. ناگاه متوجه شدم گلوبندم که از مهرههاى یمانى بود پاره شده و افتاده. به دنبال آن مىگشتم و جستجوى گلوبند باعث شد درنگ کنم و مامورین هودج من، هودجم را بلند کرده بالاى شتر گذاشتند، به خیال اینکه من در هودجم، شتر را هى کردند و رفتند. من در این میان گلوبندم را پیدا کردم، امّا کاروان رفته بود. خود را به محل کاروان رسانده، قدرى ایستادم، شاید به جستجوى من برگردند، ولى همین طور که نشسته بودم، خوابم برد.
از سوى دیگر صفوان بن معطل سلمى ذکرانى که مامور بود از عقب لشکر حرکت کند، هنگام صبح به آنجا که من خوابیده بودم رسید و از دور شبح انسانى دید، نزدیک آمد و مرا شناخت و استرجاع گفت. من به صداى او که مىگفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بیدار شدم و صورت خود را پوشاندم. به خدا سوگند غیر از همین استرجاع حتى یک کلمه با من حرف نزد، من نیز از او جز همان استرجاع را نشنیدم. پس شتر خود را خواباند و من سوار شدم. سپس به راه افتاد تا به لشگرگاه رسیدیم. این قضیه باعث شد عدهاى دربارۀ من سخنانى بگویند و هلاک شوند.
پس به مدینه آمدیم و من از روزى که وارد شدیم تا مدت یک ماه مریض شدم. مردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالى که من از جریان بهکلى بىخبر بودم. فقط میدیدم پیامبر خدا نسبت به من کم لطفتر از اوقاتى است که بیمار میشدم. او فقط داخل مىشد و سلام مىکرد و سراغى مىگرفت. من از این رفتار او ناراحت مىشدم و سرّ آن را نمیدانستم.[2]
سرانجام خدای تعالی آیات ۱۱ تا ۱۹ سورۀ نور را در بیگناهی عایشه نازل فرمود. البته این آیات به جهت پاکدامنی همسر پیامبر نازل شد، چون منافقان میخواستند بدین وسیله پیامبر را اذیت کنند.
تهمت یا بهتان یعنی متهم کردن مؤمنی به کاری که نکرده. وقتی از شخص تهمت زننده میپرسی آیا تو با چشم خود دیدهای؟ میگوید نه، ولی همه میگویند.
تهمت از غیبت بدتر است و به تعبیر روایت باعث میشود ایمان در دل حل شود، مثل حل شدن نمک در آب؛ «إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاء»[3] یعنی ایمانش زائل میشود. کسی که بنایش بر تهمت زدن به مردم است، به هرکه میرسد چیزی برایش درمیآورد و میگوید فلان کار را کرده، در حالی که خودش ندیده و یقین ندارد. این خیلی خطرناک است. شهید آیتاللّه دستغیب روایات مربوط به این موضوع را در کتاب گناهان کبیره آورده است.
امروزه بازار شایعه و تهمت مخصوصاً در فضای مجازی بسیار داغ است؛ مثل مطلبی که مدتها شایع کرده بودند که امام خمینی دستور اعدام هزاران نفر از منافقان را در زندانها صادر کرده. این یک تهمت به امام خمینی بود و قضیه چیز دیگری بود. بسیاری هم باور کردند، حتی بر بعضی جوانان مؤمن هم تأثیر گذاشته بود و آنها هم صحبتهای نادرستی دربارۀ امام میکردند.
هر چیزی در فضای مجازی دیدید و شنیدید باور و منتشر نکنید. چهبسا کسی از روی دشمنی بخواهد مطلبی را اشاعه دهد و باعث نگرانی مردم شود.
از بعضی افرادی که در مناصب مخصوصی هستند نیز انتظار میرود بیشتر مواظب تقوایشان باشند و به هرکسی نسبت آمریکایی و انگلیسی ندهند و نگویند فلانی از آنجا برایش پول میآید. این تهمت است. کسانی که در جاهای حساس هستند، باید تقوایشان در حد اعلی باشد. این کار معلوم نیست ایمانی برایشان نگه دارد.
روایتی وجود دارد مبنی بر اینکه وقتی اهل بدعت را دیدید، آنها را متهم کنید تا مبادا در دین شما چیزهایی وارد کنند. ممکن است بعضی از این روایت استفاده کنند و تشخیص دهند فلانی اهل بدعت است و باید به او تهمت بزنیم.
بدعت یعنی کسی چیزی را که در دین نیست، وارد دین کند یا آنچه در دین است، از آن خارج کند؛ مثلاًبگوید نماز جزء دین نیست یا زکات و خمس و حجاب واجب نیست، در حالی که هیچ اختلافی در قطعیت این مسائل نیست و حکم صریح قرآن و روایت محکم و خاص دربارۀ آنها وجود دارد یا بگوید پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله فرموده فلان کار را انجام بدهید، در حالی که چنین نیست و از خودش درآورده.
روایت میگوید «فاتّهموه علی دینکم» ولی آیا اتهامی که اینجا میفرماید، یعنی تهمتش بزنید؟ بعضی اینطور معنی کردهاند، امّا چنین نیست، بلکه یعنی کاری کنید که سرگردان شود، نه اینکه گناهان نکرده را گردنش بیندازید. شهید آیتاللّه دستغیب در گناهان کبیره مینویسد تهمت زدن به هیچکس جایز نیست، حتی به کافر.
این خیلی بد است که وقتی میخواهند مؤمن و مسلمانی را از چشم مردم بیندازند، به او تهمت میزنند. این کار رویۀ منافقان و از غیبت بدتر است. شخص مسلمان مخصوصاً کسانی که در ارگانهای مخصوص و حساس کار میکنند، خیلی باید حواسشان باشد که خدای نکرده این کار از آنها صادر نشود که باعث بدبختی دین و دنیای خودشان میشود. بالاخره اینطور نیست که اینها همینطور بمانند. یکوقت گرفتار میشوند و چهبسا همین بلا بر سر خودشان بیاید.
مختصری از حضرت خدیجه
حضرت خدیجه کبری اولین همسر پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و یکی از چهار زنی بود که به کمال رسید. مریم مادر عیسی، آسیه همسر فرعون و فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها سه نفر دیگر بودند.
کمال انسانی یعنی همان که عرفا «فناء کامل» و علمای اخلاق «حق الیقین» مینامند. قرآن کریم نیز از آن به نفس مطمئنه و راضیه و مرضیه تعبیر میکند. این نهایت کمالِ آدمی در این دنیاست که خدای تعالی آن را نصیب این چهار زن کرد. در روایت است کمتر زنی اینگونه مورد لطف خدای تعالی قرار میگیرد.
خدیجه از زنان ثروتمند مکه بود که کاروان تجاری به شام و شهرهای دیگر میفرستاد. از جهت باطنی مؤمن بود و البته ایمان خود را مخفی میکرد. از طریق کتابهای آسمانی مثل تورات و انجیل و نشانههای دیگر میدانست آخرین پیامبر در مکه ظهور خواهد کرد و نشانههایش را بر رسول خدا تطبیق کرده بود و ایشان را خیلی دوست میداشت. پیش از ازدواج با پیامبر نیز آنقدر به ایشان اطمینان داشت که ثروت هنگفتی برای تجارت در اختیار حضرت قرار داده بود. یکی از کارهای پیامبر قبل از بعثت بردن کاروانهای تجاری به شهرهای دیگر بود و چنان به درستکاری شهرت یافته، مورد اطمینان همه از جمله جناب خدیجه بودند که ایشان را محمّد امین میخواندند.
وقتی رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله به نبوت مبعوث شدند، اولین نفر با خدیجه درمیان گذاشتند. خدیجه پرسید این چه نوری است که در شما مشاهده میکنم؟ فرمود بگو «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمدا رسول اللّه». او که سالها منتظر این اتفاق بود و به همین خاطر با ایشان ازدواج کرده بود، همان وقت ایمان آورد و بعد از او مولا علی علیهالسلام ایمان آورد.
جناب خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله گذاشت و پیامبر نیز همه را صرف پیشبرد اسلام کرد، مخصوصاً در طول سه سال محاصرۀ شعب ابیطالب باقیماندۀ اموال او بود که صرف تهیۀ آذوقه برای مسلمانان میشد.
تا وقتی خدیجه در قبالۀ پیامبر بود، حضرت همسر دیگری اختیار نکردند. حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای قاسم و عبداللّه و یک دختر یعنی فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها بود. قاسم را با لقب طیّب و طاهر میخواندند و هر دو پسر در زمان حیات رسول خدا از دنیا رفتند. هنگام وفات حضرت خدیجه در سال دهم بعثت فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها چهارساله بود.
عایشه میگوید رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله همواره از خدیجه یاد میکرد و این غیرت و حسادت مرا برانگیخت. به پیامبر اعتراض کردم که مگر نه آنکه خدیجه پیرزنی بود که مرد و خداوند بهتر از او را نصیب شما کرد. در این هنگام دیدم رسول خدا از حرف من بهشدت خشمگین و چهرهاش برافروخته شد و فرمود: نه؛ بهخدا قسم هرگز خداوند بهتر از خدیجه را به من نداد؛ زیرا او زمانی به من ایمان آورد که مردم به من کفر میورزیدند و زمانی مرا تصدیق کرد که مردم مرا تکذیب میکردند و زمانی با اموالش مرا حمایت کرد که مردم مرا ترک کرده بودند و خداوند از خدیجه به من فرزندانی روزی کرد، در حالی که از همسران دیگر فرزندی ندارم.
حضرت خدیجه سلاماللّهعلیها در سال دهم بعثت و سه سال قبل از هجرت در مکه از دنیا رفت و رسول خدا او را در قبرستان معلاه به خاک سپرد.
آیه تطهیر
﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا﴾[4]
«جز این نیست که خدا اراده فرموده هرگونه پلیدى و آلایشى را از شما اهلبیت بزداید و شما را به شایستگى پاک گرداند.»
حسکانی در شواهد التنزیل ۱۱۲ روایت با سندهای مختلف و مضمون واحد نقل کرده که پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله دربارۀ امیرالمؤمنین، فاطمۀ زهرا، امام حسن و امام حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین فرمود خدایا ایشان اهلبیت من هستند، آنان را پاک گردان، و پس از آن آیه تطهیر نازل شد.
آنچه از شیعه بهعنوانِ حدیث شریف کساء نقل شده، بسیار مشهور است و در فرازی از آن از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله نقل شده این خبر در محفلی از محافل زمین و در میان گروهی از شیعیان و دوستان ما نقل نشود، جز آنکه هرکس گرفتاری داشته باشد، گشایش یابد و اگر اندوهی دارد، برطرف شود و اگر حاجتی داشته باشد، روا شود.
در اینجا ترجمه این حدیث شریف را بهطور خلاصه بیان میکنیم؛ زیرا بیان آن عنایت و روح تازهای از جانب خدای تعالی نازل میکند.
فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها گوید: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در بعضی از روزها و فرمود: سلام بر تو ای فاطمه. در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستی و ضعفی احساس میکنم. گفتم: پناه بر خدا میبرم ای پدرجان از سستی و ضعف.
فرمود: ای فاطمه برایم کساء یمانی بیاور و مرا با آن بپوشان. من کساء یمانی را برایش آوردم و او را با آن پوشاندم.
ساعتی نگذشت که فرزندم حسن وارد شد و سلام کرد و گفت: مادرجان من نزد تو بوی خوشی استشمام میکنم، گویا بوی جدم رسول خدا است. گفتم: آری جد تو در زیر کساء است. حسن بهطرف کساء رفت و بر پیامبر سلام کرد و گفت آیا به من اذن میدهی با شما در زیر کساء وارد شوم؟ فرمود: بله، و آقازاده با آن جناب زیر کسا رفت.
ساعتی بعد امام حسین علیهالسلام و بعد از ایشان امیرالمؤمنین علیهالسلام مشرف شدند و به اذن رسول اللّه زیر کسا رفتند. من نیز اجازه گرفتم و با آنان در زیر کسا وارد شدم.
پس از آن رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله دو طرف کسا را گرفت و با دست راست بهسوی آسمان اشاره کرد و فرمود: خدایا اینان خاندان من و خواص و نزدیکان من هستند. گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است. هرکس ایشان را بیازارد، مرا آزرده؛ هرکس به ایشان اندوهی رساند، مرا اندوهناک کرده؛ هرکس با ایشان از درِ جنگ درآید، با من اعلان جنگ کرده؛ هرکه با آنان صلح کند، با من صلح کرده. من دوستم با دوستان ایشان و دشمنم با دشمنانشان. اینان از مناند و من از ایشانام. درودها و برکات و مهر و آمرزش و خوشنودیات را بر من و ایشان نازل کن و از آنان پلیدی را دور گردان و پاکیزهشان کن بهخوبی.
پس خدای عزوجل فرمود: ای فرشتگان من و ای ساکنان آسمانهایم بهراستی که من نیافریدم آسمان بنا شده و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان و فلک چرخان و دریای روان و کشتی در جریان را مگر بهخاطرِ دوستی این پنج تن که در زیر کسایند.
در روایتی نقل شده که این اتفاق در خانۀ امسلمه افتاد و او نیز خواست وارد این جمع شود، امّا پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله فرمود تو به خیر هستی، امّا در اینجا جا نداری.
بعضى از متعصّبین اهل تسنّن، درصدد برآمدند این قسمتِ آیه را منتسب به زنان پیامبر کنند، امّا اسناد محکم و متقنِ روایى خود آنان جاى هیچ شکّى در شأن نزول و انتساب آیه به خمسۀ مطهّره باقى نمىگذارد و بنابر روایاتِ فریقین، احدى در این فضیلت با آنان شریک نیست.
غیر از این آیه و نیز سورۀ کوثر، روایات در شأن و منزلت فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها بسیار است. ایشان امّالائمه و امّالمؤمنین هستند و مادر سادات حسنی و حسینی. درمنتهی الامال، آخر باب مربوط به هر امام، مختصری از فرزندان و سادات نسل آن امام هم مطالبی ارائه شده که مطالعۀ آن خالی از فایده نیست.
امرزوه سادات در اقصا نقاط کرۀ زمین هستند، حتی در میان اهل تسنن هم برخی سادات فاطمی و علوی هستند که اطلاع از حق ندارند، هرچند خدای تعالی کمک میکند و طبق آنچه نقل شده، مطلع میشوند.
روایات و حکایات متعدد دربارۀ کسانی وارد شده که به سادات و فرزندان فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها کمک کردند و مورد نظر پدرشان رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله و عنایت پروردگار قرار گرفتند. در اینجا دو حکایت بیان میشود.
آثار کمک به فقیر
عبداللّه بن مبارک در سالی اراده رفتن به مکه داشت. روزی از کوچهای عبور میکرد. زنی را دید که مرغ مُرده و گندیدهای از زمین برداشت و زیر چادر خود پنهان نمود!
عبداللّه گفت: ای زن این مرغ را چرا برداشتی؟ زن گفت: نیازمندی و احتیاج مرا وادار کرد این کار را بکنم! عبداللّه چون این بشنید، زن را به منزل خود برد و پانصد دینار را که برای سفر حج تهیه کرده بود، به او داد و آن سال به حج نرفت.
هنگامی که حاجیان برگشتند، او به استقبال آنها رفت. آنان میگفتند: ما تو را در سفر حج در عرفات و منی و جاهای دیگر دیدهایم.
عبداللّه نزد امام شرفیاب شد و ماجرای خود را نقل کرد، امام علیهالسلام فرمود: آری خداوند به شکل تو ملکی را آفرید که زیارت خانه خدا کند.
ادای وام علی علیهالسلام
صاحب کتاب شرایع که از فقها و دانشمندان بزرگ شیعه است، در کتاب فضائل علی بن ابیطالب علیهالسلام مینویسد:
ابراهیم بن مهران گفت: در شهر کوفه تاجری بود به نام ابوجعفر که در کسب، روش بسیار پسندیدهای داشت. روش او صرفاً جمع ثروت نبود بلکه بیشتر توجّه به رضایت و خشنودی خدا داشت. هرگاه یکی از سادات چیزی از او به قرض میخواست هیچگونه عذر و بهانهای نمیآورد. به غلامش میگفت: بنویس علی بن ابیطالب اینمقدار قرض کرده است و این نوشته را به همان حال میگذاشت.
مدّت زیادی به این روش گذراند تا کمکم سرمایۀ خود را از دست داد. روزی به غلام خود گفت: دفتر حساب را بیاور. او نام هر کدام از بدهکاران را که از دنیا رفته بودند، از دفتر محو کرد و کسانی که زنده بودند را مطالبه کرد. این کار جبران ورشکستگی او را نکرد. روزی درِ منزل نشسته بود، مردی از روی تمسخر به او گفت: چه کردی با کسی که همیشه به نام او قرض میدادی و دل خوش کرده بودی که نامش را در دفتر مینویسی؟(منظورش علی بن ابیطالب علیهالسلام بود).
تاجر از این سرزنش اندوهگین شد. شب در خواب حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را دید. رسول اکرم به امام حسن فرمود: پدرت کجاست؟ علی علیهالسلام عرض کرد: من در خدمت شما هستم. فرمود: چرا طلب این مرد را نمیدهی؟ گفت: آوردم طلب او را در خدمت شما بپردازم و کیسۀ سفیدی که محتوی هزار اشرفی بود، به او داد و فرمود: بگیر این حقّ توست و از گرفتن خودداری مکن. بعد از این هریک از فرزندان من قرض خواست، به او بده. دیگر مستمند و فقیر نخواهی شد.
ابوجعفر از خواب بیدار شد، دید کیسهای در دست دارد. آن را برداشت و به همسر خود نشان داد. زن ابتدا باور نکرد. مرد جریان خواب را شرح داد. زن گفت: اگر خوابت حقیقت دارد، آن دفتر را نشان بده. چون دفتر را بررسی کردند، هرکجا قرض به نام علی بن ابیطالب علیهالسلام بود، مبلغ آن محو و ناپدید شده بود.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا بنت رسول اللّه یا سیده نساء العالمین.
[1] ـ نور، ۱۹.
[2] ـ المیزان، ۱۵، ۹۶.
[3] ـ مشکاهالانوار، ۳۱۹.
[4]ـ احزاب، 33.