تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۱۶ و ۱۷ | جلسه ۱۱

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۱۶ و ۱۷ | یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ | جلسه ۱۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ

هر کس در آن روز عذاب از او بازداشته شود، خدا به او رحم آورده و این رستگارى آشکارى است.(16)

 

وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلّا هُوَ وَ اِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ

و اگر خدا زیانى به تو رساند، کسى جز او بر طرف کننده آن نیست و اگر خیرى به تو رساند، فقط او بر هر کارى تواناست.(17)

 

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ؛ در آیه‌ى قبل فرمود: بگو من هم اگر نافرمانى پروردگارم کنم، از عذاب قیامت مى‌ترسم. پیامبر، فرستاده‌ى خدا و بنده‌ى او است و باید بیش از همه مطیع دستورات خداى تعالى باشد. در غیر این صورت، نه تنها تبلیغش اثر ندارد، بلکه مجازاتى بیش از دیگران خواهد داشت.

در حقیقت همه‌ى بشر در مقابل خالق و ولى نعمت خود مسؤلند. او همه‌ى نیازهاى مادّى انسان را برطرف کرده، وعده‌هاى نیکوى اخروى به او داده است و قطعآ به وعده‌ى خود وفا مى‌کند. اگر کسى در مقابل این پروردگار سر به عصیان بگذارد و خود را مستقل از او صاحب چیزى بداند، باید آماده‌ى گرفتارى‌هاى دنیوى و اخروى و مجازات الهى باشد. وقتى زمین و آسمان و دنیا و آخرت، همه از آنِ خدا و همه چیز لشکر او است، اگر کسى بخواهد از بندگى او سر باز زند، به کجا مى‌تواند برود؟ خودش که کاره‌اى نیست و حتّى بر خودش هم احاطه‌اى ندارد؛ چون همه‌ى اعضا و جوارحش لشکریان خدا هستند، کافى است خدا اراده کند چند سلولش از کار بیفتد، یا یکى دو عضو از اعضایش کار خود را انجام ندهند، چه درد و مرض‌ها که دامنش را نمى‌گیرد! اگر خدا بخواهد از آسمان باران تند ببارد و سیلاب در زمین جارى شود، چه کسى مى‌تواند مانعش شود؟ یا اگر بخواهد با هر وسیله‌اى بر انسان تنگ بگیرد، چه کسى یارى‌گر انسان خواهد بود؟

آخرت هم همین است. وقتى در دنیا، که آدمى خود را کاره‌اى مى‌داند، در واقع هیچ کاره است، وقتى که مرد و بدنش از کار افتاد، دیگر چه مى‌داند روحش را به کجا مى‌برند و چه بر سرش مى‌آورند!

تنها راهى که براى انسان باقى مى‌ماند، پناه بردن به رحمت واسعه‌ى پروردگار و چنگ زدن به دامن فضل او است، و بى‌شک این فضل و رحمت شامل هر کس که در طلب آن باشد، مى‌شود، ولى اگر کسى خود را بى‌نیاز از آن بداند و گمان کند به تنهایى از پس خود بر مى‌آید و کارى با خدا نداشته باشد، زیانکار و محروم مى‌ماند، گرچه چند صباحى مهلت یابد.

گویند یزید در بیابانى، از محافظانش جدا افتاد و تشنه، بر در خیمه‌اى رسید. گفت: زود باشید مقدارى آب به من بدهید! صاحب خیمه گفت: تو کیستى؟ گفت: من یزید بن معاویه هستم. او با شنیدن نام یزید، چوب خیمه‌اش را کشید و به دنبال وى گذاشت. آن پلید وقتى خواست فرار کند، از اسب بر زمین افتاد ولى پایش در رکاب گیر کرد و اسب آن قدر او را بر زمین کشاند تا هلاک شد. این سرنوشت شوم کسى است که گمان مى‌کرد همه چیز تحت سلطه‌ى او است و براى حفظ سلطنت خود دست به جنایات بزرگى زد، امّا چون اجلش به سر آمد، فهمید که هیچ کاره است، ولى این فهم در آن وقت سودى برایش نداشت.

وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ؛ سعادت و رستگارى مخصوص کسى است که در کنف رحمت پروردگار قرار گیرد و این منوط به خواستن خود شخص و کوشیدن او در این راه است. کسى که گناه مى‌کند و خود را طالب رحمت حق مى‌داند، دروغگو است.

کسى که دوست دارد ثروتمندترین یا قدرتمندترین فرد در شهر یا کشور خود یا در تمام دنیا شود، وقتى به هدفش مى‌رسد، چه لذّتى مى‌برد؟ لابد هر روز به خود مى‌گوید: کیست مانند من که چنین ثروت و قدرتى داشته باشد؟ او به نظر خود به رستگارى بزرگى رسیده است و هر روز به آنچه دارد، مغرورتر مى‌شود. در معنویات هم وقتى انسان نزدیکى خدا را درک مى‌کند و مى‌فهمد خداوند از رگ گردن به او نزدیک‌تر است و در سایه‌ى این تقرّب، صاحب علم و قدرت الهى مى‌شود و در عین حال خود را بنده‌ى عاجز او مى‌بیند، مى‌فهمد که به رستگارى و سعادت بزرگ رسیده است، امّا کدامیک از این دو رستگارى، مهم‌تر و باارزش‌تر است؟

«بحار الانوار»، از «اختصاص» نقل کرده: در ایامى که زیاد بن ابیه در طلب رشید هجرى بود، رشید خود را پنهان کرده و مختفى مى‌زیست. روزى ابواراکه ـ یکى از بزرگان شیعه ـ با جماعتى از اصحابش بر در خانه خود نشسته بود، دید رشید آمد و داخل منزل او شد. ابواراکه از این کار رشید ترسید، برخاست به دنبال او رفت و به او گفت: واى بر تو اى رشید! با این کار مرا به کشتن دادى و بچه‌هایم را یتیم کردى. گفت: مگر چه شده؟ گفت: زیاد در طلب تو است و تو روز روشن به منزل من آمدى. کسانى که نزد من بودند، تو را دیدند. گفت: هیچ یک از ایشان مرا ندید. ابواراکه گفت: مرا مسخره مى‌کنى؟ پس رشید را گرفت و محکم او را بست و درها را هم به روى او بست. سپس نزد اصحاب خود برگشت و گفت: به نظر من آمد که شیخى داخل منزل من شد. آیا به نظر شما هم آمد؟ گفتند: ما احدى را ندیدیم. ابواراکه براى احتیاط مکرر از ایشان همین را پرسید و آنها همان جواب را دادند. ابواراکه ساکت شد، امّا ترسید که غیر ایشان او را دیده باشند. پس به مجلس زیاد رفت تا تجسس نماید که اگر متوجّه شده، او را خبر دهد که رشید نزد اوست.

بر زیاد وارد شد و سلام کرد و نشست. بین او و زیاد دوستى بود. پس در این حال که با هم صحبت مى‌کردند، أبوأراکه دید که رشید سوار بر استر او، به مجلس زیاد مى‌آید. او که از دیدن رشید رنگش تغییر کرد و متحیّر و سرگشته ماند، یقین به هلاکت خویش نمود. امّا دید رشید از استر پیاده شد و نزد زیاد آمد و بر او سلام کرد. زیاد برخاست و دست بر گردن او در آورد و او را بوسید و شروع کرد از او احوال پرسیدن، که چگونه آمدى، با کى آمدى، در راه بر تو چه گذشت و گرفت ریش او را. پس رشید زمانى مکث کرد. آن گاه برخاست و رفت.

أبوأراکه از زیاد پرسید این شیخ که بود؟ زیاد گفت: یکى از برادران ما از اهل شام بود که براى زیارت ما آمده بود. أبوأراکه از مجلس برخاست و به منزل خویش رفت. رشید را دید که به همان حال است، که او را گذاشته و رفته بود. پس به او گفت: اکنون که نزد تو چنین علم و توانایى است، پس هر کار که خواهى بکن و هر وقت خواستى، به منزل من بیا.[1]

به راستى «فوز مبین» آن است که انسان ابدالآباد در خوشى و نعمت باشد و هر چه تقاضا کند، برایش فراهم شود و هر چه بخواهد بفهمد، بفهمد. البتّه فراموش نکنیم که :

نابرده رنج گنج میسر نمى‌شود         مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

گریه بر امام حسین علیه السلام بسیار خوب است؛ نماز و روزه و عبادت، سعادت انسان را تضمین مى‌کند، ولى قانع شدن به همین چیزها خیلى کم است. باید تلاش کنیم که غفلت‌هایمان کم و یاد خدا در قلبمان دائمى شود، آن هم نه ذکر زبانى، بلکه یادى که انسان را به حرکت وا مى‌دارد. خداى تعالى در سوره انفال مى‌فرماید :

(أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ)[2]

«خدا میان انسان و قلب او حائل مى‌شود.»

قلب مؤمن عرش خداست، بالقوه. عرش رحمان، احاطه‌ى پروردگار به تمام عالم هستى است. اگر قرار است کسى «اهل قلب» شود، باید با خداى تعالى آشنا شود؛ یعنى علم توحید و بالاتر از آن، معرفت خداى تعالى نصیبش شود. براى نیل به این مقصود، باید اولا: طالب باشد. ثانیآ: کوشش کند و ثالثآ: بر ناهموارى‌ها و سختى‌هاى راه استقامت کند.

وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلّا هُوَ؛ باید این فهم در ما قرار گیرد که هر ناراحتى و زیانى به ما رسید، جز خدا کسى نمى‌تواند آن را رفع کند. تا خدا نخواهد دارو اثر نمى‌کند و فقر از بین نمى‌رود و گرفتارى، انسان را رها نمى‌کند. از این بالاتر هر رنج و مصیبتى، در ظاهر بد و در باطن خوب است، چون از جانب خداوند است.

وَ اِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ؛ هر خیر و خوبى که به انسان مى‌رسد، از خداست و تا او نخواهد، هیچ زیان و آسیبى به کسى نمى‌رسد، هر چند همه‌ى عالم در دشمنى با او، هم داستان شوند. اگر کسى بفهمد که خوبى و بدى، نعمت و مصیبت، همه از خداست، بنده‌ى خدا مى‌شود، ولى اگرنفهمد، خدا را فراموش مى‌کند و دم از من مى‌زند. در سوره یونس مى‌فرماید :

(وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلّا هُوَ وَ اِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ)[3]

«و اگر خداوند گزندى به تو رساند، جز او کسى برطرف کننده‌ى آن نیست و اگر خیرى براى تو بخواهد، کسى بازدارنده‌ى بخشش او نیست. آن را به هر کدام از بندگانش بخواهد مى‌رساند و او آمرزنده و مهربان است.»

فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ؛ معجزاتى که پیامبران الهى انجام مى‌دادند، گوشه‌هایى از قدرت خداوند بود که براى مردم ظاهر مى‌کردند.

 

شقّ القمر

پیامبر اکرم صلّى الله‌علیه وآله در حجر اسماعیل نشسته بود و قریش با هم گفتگو مى‌کردند و به یکدیگر مى‌گفتند: محمّد ما را عاجز کرده، نمى‌دانیم چه کار کنیم؟ بعضى از آنها گفتند : برخیزید برویم از او بخواهیم که علامتى در آسمان به ما نشان دهد؛ زیرا سحر در آسمان اثر نمى‌کند. پس به سوى پیامبر اکرم آمدند و گفتند: اى محمّد! اگر تو ساحر نیستى، علامتى در آسمان به ما نشان بده؛ چون ما مى‌دانیم که سحر در آسمان اثر نمى‌کند.

حضرت فرمود: «این ماه شب چهارده را مى‌شناسید؟» گفتند: بلى. فرمود: «آیا مى‌خواهید علامت شما، این ماه باشد؟» گفتند: بلى.

حضرت با انگشت مبارک به ماه اشاره کرد. ماه دو نیم شد؛ نیمى در پشت کعبه قرار گرفت و نیمى دیگر در بالاى کوه ابو قبیس! و مردم نگاه مى‌کردند. سپس گفتند: ماه را به جاى خود برگردان. حضرت دوباره با دستش به نیمى که در پشت کعبه بود اشاره کرد و با دست دیگرش به نیمى که در کوه ابو قبیس بود، آنها نزدیک هم شدند و به هم چسبیدند و ماه در جاى خود قرار گرفت. مشرکین گفتند: برخیزید، سحر محمّد در آسمان نیز اثر کرد![4]

 

حرکت درخت

امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌فرماید: من همراه رسول خدا صلّى الله‌علیه وآله بودم که گروهى از بزرگان قریش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد! تو مسأله عظیمى را ادعا مى‌کنى که پدرانت و احدى از خاندانت آن را ادعا نکردند. ما کارى از تو مى‌خواهیم که اگر آن را بپذیرى و به ما بنمایانى، مى‌دانیم که پیامبر و فرستاده خدایى، وگرنه به این نتیجه مى‌رسیم که جادوگر و دروغگویى! آن حضرت فرمود: چه مى‌خواهید؟ گفتند: این درخت را به خاطر ما صدا کن که از ریشه درآید و جلو آمده، در برابرت بایستد. پیامبر فرمود: خداوند بر هر کارى تواناست، اگر خداوند این برنامه را برایتان انجام دهد، ایمان مى‌آورید و به حق شهادت مى‌دهید؟ گفتند : آرى. فرمود: آنچه را مى‌خواهید به شما نشان مى‌دهم، ولى مى‌دانم که به خیر و نیکویى باز نمى‌گردید. در میان شما کسى است که به چاه افکنده مى‌شود (در جنگ بدر)، و نیز کسى است که احزاب را فراهم خواهد آورد. سپس آن حضرت فرمود: اى درخت! اگر به خدا و قیامت ایمان دارى، و آگاهى که من فرستاده خداوندم، با ریشه از جا بیرون آى تا به اذن خدا در برابر من بایستى.

قسم به خدایى که او را به راستى بر انگیخت، درخت همراه ریشه‌هایش از زمین بر آمد و در حالى که آوازى شدید و صدایى چون صداى بال پرندگان داشت، آمد تا چون مرغى بال گشاده، در برابر پیامبر صلّى الله‌علیه وآله ایستاد و شاخه‌هاى بلند خود را بر پیامبر و بعضى از شاخه‌هایش را به روى دوش من گستراند و من در جانب راست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودم. چون قریش این واقعه را دیدند، از باب برترى جویى و گردنکشى فریاد زدند: بگو نصف درخت نزد تو آید و نصف دیگر بر جایش بماند.

رسول خدا فرمان داد نیمى از آن با حالتى شگفت‌آور و صداى سخت‌ترى به حضرت روى آورد که نزدیک بود به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بپیچد. پس از آن از روى کفر و سرکشى گفتند: بگو این نصف درخت پیش نصف دیگرش باز گردد.

حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله امر فرمود، پس درخت بازگشت. من فریاد زدم: لا اله الّا اللّه، اى رسول خدا! من اولین کسى هستم که به تو ایمان آوردم و نخستین کسى که اعتراف کرد که درخت آنچه را دستور دادى، به فرمان خدا انجام داد تا به پیامبریت شهادت دهد و سخنت را بزرگ شمارد. ولى همه آنان گفتند: بلکه ساحرى است دروغگو و جادوگرى است عجیب جادو و تردست! آیا رسالتت را جز امثال این تصدیق مى‌کند؟ ـ منظورشان من بودم‌ـ[5]

علّت این همه انکار و لجالت، خوى ستمگرى و تکبّر و منیّت آنان بود که مانع ایمان آوردنشان مى‌شد. از این رو با آن که حق را مى‌دیدند و با فطرت خود آن را درک مى‌کردند، دست از دشمنى بر نمى‌داشتند.

شخصى مقدارى وجوهات براى امام صادق علیه السلام آورد، امّا در باطن منّت بر سر حضرت داشت. امام پاى خود را بر زمین زدند، زمین شکافته شد و جواهرات درخشانى پدیدار گشت. حضرت فرمود: ما نیازى به پول شما نداریم. این‌ها را از شما مى‌گیریم تا خود و اموالتان پاک شوید.

 



[1] ـ منتهى الامال، جلد 1، باب سوم، فصل هفتم.

[2] ـ انفال، 24.

[3] ـ یونس، 107.

[4] ـ الخرائج و الجرائح، 1، 141.

[5] ـ نهج البلاغه، خطبه 192.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است